اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت59 بعد از مدتی امیربرگشت و م
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت60
{پارت هدیه😍}
توی راه فقط فیلمی که از سارا و امیر گرفتم و میدیدمو میخندیدم
- سارا میخوام بزارم تو پیجم ببینم چقدر لایک میخوره
سارا که به زور حرف از دهنش بیرون می اومد گفت:
امییییرتو رو خدا ببین چی میگه
امیر هم خندید و گفت: آخه عزیز من ،تو که اینقدراعتمادبه نفس بالایی داری کی گفته سوار شی
سارا: وااییی ترو خداا ول کنین ،من حالم خوب نیست ،منو ببر خونمون
- عع نه امیرنرو ،الان خانواده اش فکر میکنن مایه بلایی سرش آوردیم ،پوستت و میکنن
بلاخره بعد از کلی ناز کشیدن سارا خانم ،همه رفتیم سمت خونه بی بی
در حیاط و باز کردیم امیر ماشین آورد داخل حیاط گذاشت ،در و بستم و رفتیم سمت خونه
سارا هم تکیه داده به امیر حرکت میکرد
بی بی با دیدن سارا اومد سمتش و به صورتش میزد
بی بی: ای واای خدا مرگم بده چی شده؟
- خدا نکنه عزیز،چیز خاصی نیست،بعدا بهتون میگم
بی بی رفت داخل یه اتاق لحاف گذاشت و امیر و سارا رفتن توی اتاقشون
منم رفتم سمت اتاق خودم لباسامو عوض کردمو روی تخت دراز کشیدم
دراتاق باز شد و بی بی وارد اتاق شد من نشستم روی تخت
بی بی: آیه مادر،نمیگی چه اتفاقی افتاده
منم فیلمی که از سارا و امیر گرفته بودم و نشون بی بی دادم
- سارا سواراین شده حالش بد شده
بی بی: وااا ،آدم عاقل سواراینا میشه
- بی بی جون خودت میگی عاقل ،این دوتا که عقلی ندارن پاک پاکن
بی بی:پاشم برم یه شربت آبلیمویی چیزی درست کنم بدم بهش بخوره شاید حالش بهتربشه،تو چیزی نمیخوری؟
- نه عزیز جون سیرم ،فقط میخوام بخوابم
بی بی: باشه مادر،بگیربخواب شب بخیر
『⚘@khademenn⚘』