eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
330 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت83 کنار سنگ قبرنشستم با گلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 ساعت نزدیک۹ بود همه داخل پذیرایی روی مبل نشسته بودیم سارا هی بلند میشد و تو خونه رژه میرفت انگار قراره واسه اون خواستگاربیاد - سارا جان چند متره؟ سارا: چی؟ - طول و عرض پذیراییمون سارا: ععع امییییرر امیر: سارا جان بیا بشین تو این دوره رو پاس کردی ،الان سارا باید رژه بره حیف که بابا نشسته بود وگرنه گلدون روی میز و پرت میکردم سمتش چند دقیقه نکشید که زنگ آیفون و شنیدیم امیر در و باز کرد .منم رفتم کنار مامان ایستادم مامان یه چپ چپ نگاهم کرد که برم تو آشپز خونه ولی من همونجا سرجام ایستادم و لبخند میزدم مهمونا وارد خونه شدن بعد ازاحوالپرسی همه نشستیم ده دقیقه فقط همه به هم نگاه می کردیم که امیربلند شد و رفت سمت آشپز خونه و با سینی چایی برگشت یعنی دلم می خواست منفجربشم از دیدن امیر امیر شروع کرد به تعارف کردن چایی بعد هم آخراومد کنار من آروم بهش گفتم: وااییی چه عروس خوشگلی عاشقت شدم من امیر: کووووف بعد امیررفت کنارپسر حاج مصطفی نشست بابا و حاجی مشغول صحبت بودن که یه دفعه حاج مصطفی گفت حاج احمد اگه اجازه بدین این دونفربرن صحبتاشونو بکنن ببینن اصلا از همدیگه خوششون میاد یا نه بعد بابارو کرد سمت من گفت آیه بابا آقا سعید و به اتاقت راهنمایی کن با شنیدن این حرف با خوشحالی از جا پریدمو گفتم چشم داشتم می رفتم سمت اتاق که امیر گفت :ببخشید اگه میشه برین داخل حیاط هوا خوبه اینجوری راحت حرفاتونو می زنین با شنیدن این حرف دلم میخواست دمپاییمو سمتش پرت کنم یه اخمی کردم و رفتیم سمت حیاط ‌‌‌‌‌‌‌‌『⚘@khademenn⚘』