اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت87 سریع از ماشین پیاده شدمو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت88
بعد تمام شدن کلاس رفتیم سمت دفتربسیج
چند تقه به درزدیم و وارد شدیم
- سلام
سارا: سلام
خانم منصوری: سلام بچه ها خوبین؟ تعطیلات خوش گذشت
سارا: عالی
به سارایه نگاهی کردمو خندم گرفت با چه ذوقی گفت
منصوری : بچه ها بشینین
نشستیم روی صندلیو به عکسای روی میزنگاه می کردیم
عکسای راهیان نور
با دیدن عکسا خاطره ها تو ذهنم نقش بست
یه دفعه دراتاق باز شد
و هاشمی به همراه صادقی وارد شدن
بلند شدیمو بعد ازاحوالپرسی دور میزنشستیم
صادقی: همین الان یه خبربه ما دادن
منصوری: چه خبری؟
صادقی: قرار یه شهید گمنام بیارن دانشگاه
سارا: واااییی خدای من یعنی یه شهید میارن اینجا
منصوری: خدارو شکربالاخره بعد از چند سال موافقت کردن . حالا کی میارن شهیدو؟
صادقی:پنجشنبه
هاشمی یه نگاهی به من کرد و گفت: حالتون خوبه خانم هدایتی؟
یه دفعه اشکم جاری شد
سارا: الهی قربونت برم ،چرا گریه میکنی
- الان باید چیکار کنیم
هاشمی: باید واسه مراسم استقبال شهید آماده شیم
منصوری: آیه تو ایده ای نداری؟
من الان تو شوکم ،باید یه کم فکر کنم
هاشمی لبخند زد و گفت: باشه فقط زودتر البته خودمم چند تا ایده دارم حالا شما هم طرحتون رو
بگین هر کدوم بهتر بود انجام میدیم
- چشم
صادقی:پس کارارو سپردم دست شما. خیالم راحت باشه؟
هاشمی: خیالت راحت
خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊