eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
✨دوران طلائی✨ آن روز ، به مسجد نرسیده بود .🙁 برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش . داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می کردم . حالت عجیبی داشت . 😲انگار خدا ، در مقابلش ایستاده بود .😳 طوری حمد و سوره را می خواند مثل اینکه خدا را می بیند .😳 ذکر ها را دقیق و شمرده ادا می کرد . بعد ها درمورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسیدم ، گفت :《 اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می ذاریم ، جز خدا ! نمازمون رو سریع می خونیم و فکر می کنیم زرنگی کردیم .😌 اما یادمون میره اونی که به وقت ها برکت میده ، فقط خود خداست !😍》 @az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️• خـواب‌دیـدم‌کہ‌دࢪآغـوش‌ضـࢪیحت‌هستم ڪاش‌تعبیـࢪکند؛یك‌نفـࢪایــטּࢪویارا...(: ..🌱 @az_shohada_ta_karbala
🌾🍃 بہ‌قول‌استادقرائتی: خانہ‌اےکہ‌غبارالودشده‌باشہ‌؛ خراب‌میڪنیم‌،دورمیندازیم‌؟! معلومہ‌کہ‌نھ😐🔪 تروتمیزومرتب‌میڪنیم... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️⚠️ 💥بعضی از جوونا درگیـــرمرگ خاموش هستن مسبب این گناه کبیــــره دیگران نشیم..!! ⚠️برای تک تک گناهان دیگران باید جواب پس بدین...⚠️ @az_shohada_ta_karbala🕊
رفیق‌ شھید داشتن‌ بہ‌ قربون‌ صدقہ‌ رفتن‌ و سر‌ مزار‌ چیڪ چیڪ سلفے گرفتن‌ نیس‌... اگہ‌ خیلے اهل‌ رفاقتے پاشو‌ برو‌ دو‌ خط‌ از‌ مرامشو قابـــــ ڪن‌ بزن‌ ڪنج‌ دلتـــــ : ღ꧁ღ╭⊱ꕥ َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَجꕥ⊱╮ღ꧂ღ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_41 محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به
🌷 🍂 💜 ــــ بیدار شو دیگه تنبل مهیا دست مریم را پس زد: ـــ ول کن جان عزیزت مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد ـــ بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم مهیا سر جایش نشست ــ بمیری بفرما بیدار شدم چی می خوای؟ مهیا با دیدن هوای تاریڪ بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد ـــ هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی؟ مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت : ـــ فدات واسه نماز بیدارتون کردم مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید که بگوید نماز نمی خواند پس بی اعتراض مغنعه اش را سرش کرد ــــ مریم دخترا کجان ??? مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت ـــ اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن مهیا با تعجب گفت ـــ زهرا پیششونه؟؟ ـــ آره دیگه مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما وضو و نماز یادش مانده بود به اتاق برگشت مریم چادر سفید گل گلی برایش آورد روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد ــــ الله اڪبر الله اڪبر نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر زد و نفس عمیقی کشید سجاده بوی گلاب می داد ،احساس خوبی به مهیادست داد مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند مهیا سر از سجاده بلند کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد ـــ یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی؟ مریم خندید و بر سر مهیا کوبید ــــ پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم ـــ آخه الان وقت صبحونه است ـــ غر نزن... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
🌷 🍂 💜 مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند هوا تاریک و سرد بود صبحانه را محمد آقا آش آورده بود محمد آقاو شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند مهیا در گوش زهرا گفت ـــ جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش میڪرد به طرف در خانه رفت ـــ شهاب صبحونه نخوردی مادر ـــ با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن ـــ میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست؟ به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت ـــ بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد مریم ـــ کجا تو که صبحونه نخوردی ـــ سیر شدم به طرف اتاق مریم رفت خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را مانده بود از جایش بلند شد ڪرد بی اختیار مغنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مغنعه اش را به صورت قبل برگرداند در باز شد و مریم وارد اتاق شد مریم با دیدن مهیا با ذوق به طرفش رفت ــــ واااای مهیا چه ناز شدی دختر مهیا دست برد تا مغنه اش را عقب بکشد ـــ برو بینم فک کردی گوشام مخملیه مریم دست را کشید ـــ چیکار میکنی بزار همینطوری بمونه چه معصوم شده قیافت مهیا نگاهی به خودش در آیینه انداخت نمی توانست این چیز را انکار کند واقعا چهره اش ناز ومعصوم شده بود ـــ مهیا یه چیز بگم فک نکنی من خدایی نکرده منظوری داشته باشم و.... ـــ مریم بگو ـــ مغنعه اتو همینجوری بزار هم خیلی بهت میاد هم امروز روز دهم محرمِ مهیا نگذاشت مریم حرفش را ادامه بدهد ـــ باشه ـــ در مورد نرجس ـــ حرف اون عفریته برام مهم نیست ناراحت هم نشدم خیالت تخت دو نفره و چشمکی برای مریم زد در واقع ناراحت شده بود ولی نمی خواست مریم را ناراحت کند مریم با خوشحالی بوسه ای روی گونه اش کاشت ـــ ایول داری خواهری پایین منتظرتم مهیا به سمت آینه چرخید و دوباره خودش را در آینه برانداز کرد اگر شخص دیگری به جای مریم بود حتما از حرف هایش ناراحت می شد ولی اصلا از حرف های مریم ناراحت نشده بود خودش هم می دانست که صاحب این روز هاحرمت دارد بالاخره در آن روز سخت که احمد آقا مریض بود وجودش را احساس کرده بود و دوست داشت شایدپاس تشڪر هم باشد امروز را با حجاب باشد... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت86 مشغول صبحانه خوردن شدم که
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 سریع از ماشین پیاده شدمو دویدم سمت دانشگاه وارد محوطه شدم ،چند قدمی نرفتم که یکی صدام کرد برگشتم نگاه کردم باورم نمیشد پسر حاج مصطفی بود ،اینجا چیکار میکنه مثل میخ خشکم زده بود سعید اومد نزدیک تر سعید: سلام ،ببخشید میشه باهاتون صحبت کنم ازاینکارش اصلا خوشم نیومد که اومده دانشگاه اخم کردمو گفتم: میشه بپرسم شما اینجا چیکار میکنین ؟ سعید : شرمنده ببخشید ، مجبور شدم باید باهاتون صحبت میکردم - شما حرفاتونو گفتین اون شب . مگه بازم چیزی مونده سعید: میشه بپرسم چرا جوابتون منفیه - شخصیه نمیتونم بگم سعید :پای کس دیگه ای در میونه؟ - شما اینجوری فکر کنین ، من باید برم دیرم شده خواهش میکنم دیگه نیاین دانشگاه ،خدانگهدار بدون اینکه منتظر حرفی از طرفش بشم رفتم سمت ساختمون دانشگاه تن تن ازپله ها بالا رفتم خدا خدا میکردم که استاد نیومده باشه در کلاس و آروم باز کردم ،خدارو شکراستاد نیومده بود چشمم به سارا افتاد رفتم سمتش نزدیکش نشستم سارا: سلام،چرا دیر کردی ؟خواب موندی؟ - سلام ،نه بابا تو حیاط پسر حاج مصطفی رو دیدم سارا: وااا اینجا چرا اومده؟ - اومده بود بپرسه چرا جواب منفی دادم سارا: مگه جواب منفی دادی ؟ -واااییی سارا ،بلند میشم سرمو میکوبونم به دیوااااااار! سارا: چیه دیونه بازی درمیاری - بیخیال سارا خدارو شکر که استاد اومد و منو از دست این دخترنجات داد خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت87 سریع از ماشین پیاده شدمو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 بعد تمام شدن کلاس رفتیم سمت دفتربسیج چند تقه به درزدیم و وارد شدیم - سلام سارا: سلام خانم منصوری: سلام بچه ها خوبین؟ تعطیلات خوش گذشت سارا: عالی به سارایه نگاهی کردمو خندم گرفت با چه ذوقی گفت منصوری : بچه ها بشینین نشستیم روی صندلیو به عکسای روی میزنگاه می کردیم عکسای راهیان نور با دیدن عکسا خاطره ها تو ذهنم نقش بست یه دفعه دراتاق باز شد و هاشمی به همراه صادقی وارد شدن بلند شدیمو بعد ازاحوالپرسی دور میزنشستیم صادقی: همین الان یه خبربه ما دادن منصوری: چه خبری؟ صادقی: قرار یه شهید گمنام بیارن دانشگاه سارا: واااییی خدای من یعنی یه شهید میارن اینجا منصوری: خدارو شکربالاخره بعد از چند سال موافقت کردن . حالا کی میارن شهیدو؟ صادقی:پنجشنبه هاشمی یه نگاهی به من کرد و گفت: حالتون خوبه خانم هدایتی؟ یه دفعه اشکم جاری شد سارا: الهی قربونت برم ،چرا گریه میکنی - الان باید چیکار کنیم هاشمی: باید واسه مراسم استقبال شهید آماده شیم منصوری: آیه تو ایده ای نداری؟ من الان تو شوکم ،باید یه کم فکر کنم هاشمی لبخند زد و گفت: باشه فقط زودتر البته خودمم چند تا ایده دارم حالا شما هم طرحتون رو بگین هر کدوم بهتر بود انجام میدیم - چشم صادقی:پس کارارو سپردم دست شما. خیالم راحت باشه؟ هاشمی: خیالت راحت خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💔✨ جز کوی تو دل را نبوَد منزلِ دیگر گیرم که بوَد کویِ دگر کو دلِ دیگر..؟! . . ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
شبتون مهدوی 🍃🦋 عشقتون فاطمی❤️😍 ارزتون دیدن حرم بی بی زینب✨🤍😍 یاعلی مدد تا فردا🖐🏻🌸 التماس دعا 🙏🏻
🌱﷽ 『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』
فرمودند : شب‌جمعہ مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم: 🍃← بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ  →🍃 بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم آنرا بخوانم، ڪہ در حالت مڪاشفه از ملائکه ندایے شنیدم که، ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت‌قبلے فارغ‌نشده‌ایم .  [قصص العلماء.ص۸] ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ @az_shohada_ta_karbala
»🥀« سالگرد رحلت ملکوتی امام امت(ره) تسلیت @az_shohada_ta_karbala
امشب هم یاد شهدای عزیزمون باشیم ان شاءالله ... شب جمعه کربُبَلا پیش ارباب یاد ما هم باشن😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهدای رو یاد کنیم حتی با ذکر یک صلوات ...📿 @az_shohada_ta_karbala