سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی...
دوستان امشب دعای فرج رو از ته قلب بخونید...
آقامون التماس دعای ظهور دارم از ما...
دعای آقا امشب دعای ظهور شون هست...
عبادات امشبمون رو به اهل بیت علیهم السلام و14 معصوم علیهم السلام هدیه کنیم...
از اهل بیت علیهم السلام و چهار ده معصوم علیهم السلام بخواهیم👆🏻👆🏻 واسطه شوند وطلب دعای ظهور امام زمان عج را بکنند😭😭
اللهم عجل الولیک الفرج...
خداوند رو امشب قسم بدیم به اهل بیت علیهم السلام که ظهور آقا را در یک چشم برهم زدن فرا برساند در همین شب ان شاءالله✋🏻🤲🏼😭😭😭😭😭🤲🏼
『⚘@khademenn⚘』
#سحر_نامه
سحر بیست و یکم
عرش آزین شده است.....
ملائک درهای آسمان را برای استقبال از مهمان ویژه عرش گشوده اند....
اکنون....
ملک وحی در میان ی آسمان ندا داد.... 🗣
اینک این شما و وحشت دنیای بی علی😰
و اما......
در آسمان حال دیگری است.....
ملائکه عاشقانه آغوش گشوده اند...
فاطمه س 😍
فاطمه س
فاطمه س است که به استقبال علی می آید.....
و علی ع💚
بعد از سی سال تلخ....
و پس از شبهای تنهایی....
اکنون...
در کنار زهرا آرام میگیرد.....
عجب بزم پر شوری است در آسمان....
اما.....
اکنون....
این زمین است که دیگر علی را در دامان خود ندارد😭
و دنیای بی علــــی
سرد است تاریک است دلگیر است و بی روح....
دنیای بی مولا ثمره اش ظهر عاشوراست💔
آه.....
چقد سخت است زیستن بودن تو.....
شق القمر تو کار فتح خیبر را کرد....
و بعد ار آن
محراب ها بوی خون می دهد و......
سجاده ها سرخ رنگ است💔
ای اول مظلوم عالم....
#شب_قدر ما را تو سحر باش
الهی...
بحق مولای فرق شکسته😭
#الهم_العجل_لولیک_الفرج
#شهادت_امام_علی ع
#مهمانی_محبوب
#ماه_مبارک_رمضان
#دعای_هر_روز_رمضان
روز بیست و یکم
خدای من...
در اين روز مرا
- بسوى رضا و خشنودى خود راهنمايى كن
- و شيطان را بر من مسلط مگردان
و بهشت را منزل و مقامم قرار ده
" اى برآرنده حاجات طالبان " 💫
#ماه_مبارک_رمضان
#مهمانی_محبوب
『🥀'!』
ادبـازڪـہآمـوختے
ازحـــــ[قاسمسلیمانے]ـاج💔
#حاجقاسم
『⚘@khademenn⚘』
«🚗🐣»
#انگیزشۍ🎨
آرِزوهاټوڪِنارنَـزاررفیق..🌈✨
دُنیابِلاخرهیِہروزۍ…🌎
مَجبورمیشِہ…😌🔑
بادِلٺڪِناربیاد…!🖐🏻♥
#خـدا💞
『⚘@khademenn⚘』
#استوری | #شهادتامامعلۍ
+بالاخرهآمدی؟!
-باچهکسیکارداریپیرمرد؟!
+منتظردوستمهستم
-دوستت؟!
+آری!تنهاکسیبودکههرشبمیامدو
همنشینمندرگوشهخرابهمیشد!'
جایامراتمیزمیکردو
برایمطعاممیاورد
-چهرهاویادتهست؟
+نابیناهستمولیخوبمیدانم
زمانیکهواردخرابهمیشد
تمامسنگهاودیوارهابهاوسلاممیدادند
-اورامیشناسم
اودیگرنمیآیدپیرمرد
اورفتپیشفاطمهاش...😭💔
『⚘@khademenn⚘』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ ⃟ ⃟❁
《نبایدبزاࢪینیادشہدامندرسبشہ》
#رهبری
°°°•🌸•°°°•🦋•°°°
『⚘@khademenn⚘』
°°°•🦋•°°°•🌸•°°°
#افطار_نامه
افطار بیست و یکم.ـــ...
و اینجا ایستگاه بیست و یکم است...
و ما در گذر زمان از دومین شب قدر گذر کردیم ......💚
و ما مانده ایم و حسرتی بزرگ ....
حسرتی به بزرگی عظمت شب قدر.....
.......عجب غروب دلگیر است ....
روز شهادت اول مظلوم عالم و اولین یتیم شدن جهان هستی باشد ...🥀
و این کافیست تا چشم ها خون ببارد و دلها آتش بگیرد....💔
......غروب ....
روضه خوان هستی است....😭☀️
غروب از خون جوشان شهدای کربلا بود که سرخ شد....
ایستگاه بیست و یکم و غروب آن درد آورترین لحظات رمضان است.. 😭😭😭
نگاهی به پشت سرت کن ....
تمام شد ...😔
از عمر این ماه تنها کمتر دهه مانده ....
چقدر از گل های این دشت در توشه جمع کردی....🤔
چقدر از شب های قدر بهره بردی ....😰
در نامه ی اعمال سال بعد خودت ثبت کردی؟ ....
آیا نامه ای که برای آینده ی خودت نوشته ای لایق امضای ولی خدا هست ؟ ......😰
آیا با دعایی کردی توانستی قدمی برداری برای نزدیکتر شدن روز موعود ؟.....🤔
آیا سال بعد او را خواهی دید ؟...😍
اگر هنوز هیچ کار کار نکردی ....
اگر هنوز بار کج گناه روی دوشت سنگینی می کند ....
بار زمین بگذار که بار کج به منزل نمی رسد .....
شب قدر سوم....🤲🏻
شب اوج عاشقی ....❤️
در راه است ....
مولای من
کمک کن تا بتوانیم آنگونه که شایسته است در آخرین شب قدر برای ظهور تو دعا کنیم .....😍
مولای من .....
دوستت دارم از صمیم دل....☺️
و هر چند سال که این جدایی به طول به انجامد .....😞
من عاشقانه انتظار تو را می کشم....
اما هر چیزی حدی دارد ....
و فراغ هم حدی....😭
پس .....
بازگرد ای زیباترین تمنای من از خدا....😍💚
#شهادت_امام_علی ع
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
#الهم_العجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_حیدر
#مهمانی_محبوب
⸀🍂🌱˼.. ..
🧡] #قرآن
🌿] #خدا
ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ..🌳..
قرآنڪہنگاھ میڪردم ..
دیدمڪہسورھۍتوبـہبسماللـہندارھ ..
انگارڪہمیخوادبفھمونـہنیاز
نیستڪارۍبڪنۍ ..
فقطبرگرد ...‹🍂›
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت55 وارد خونه شدم،بی بی داخل
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت56
با صدای خنده ای از داخل حیاط بیدار شدم
،بلند شدمو رفتم سمت پنجره ،پرده رو کنارزدم
دیدم ساراروی تاب نشسته و امیر داره تابش میده،
سارا هم هی التماس میکنه میگه: امیرتو رو خدا ،آروم تر
،امیر میخوام بیام پایین.
صدای جیغ و خنده سارا کل خونه رو پر کرده بود
پالتو مو پوشیدم، شال بافتیمو سرم گذاشتم و ازاتاق رفتم
بیرون،بی بی در حال صبحانه آماده کردن بود سلام کردمو
رفتم سمت سینک ظرفشویی دست و صورتمو شستم.
- بی بی ،امیر و سارا کی اومدن ؟
بی بی:یه ساعتی میشه ،دیدن که تو خوابیدی رفتن داخل
حیاط.
از خونه رفتم بیرون کفشمو پوشیدم رفتم سمتشون
،سارا با دیدنم جیغ می کشید و التماس میکرد
سارا: آیه تو رو خدا بیا منو نجات بده از دست داداشت
امیر میخندید و چیزی نمیگفت.
- امیر جان ،کشتن ساراراه های دیگه ای هم داره هاا
سارا: ( با صدای بلندی که همراه جیغ بود گفت)خیلی بد
جنسی آیه.
امیرم اومد کنارم و کم کم تاب ایستاد ، سارا هم به محض
پیاده شدن ازتاب
یه چوب برداشت و دنبال امیر کرد،خندم گرفت ،چقدر دلم برای شیطنتای خودمون تنگ شده
بود
،بعد ازاینکه سارا حسابی از خجالت امیر دراومد با هم رفتیم داخل خونه صبحانه خوردیم.
سارا: آیه لباس بپوش بریم بیرون
- نه حوصله ندارم
سارا: عه حوصله ندارم چیه،میخوایم بریم
شهربازی ،خوش میگذره
امیر: مگه دست خودشه نیاد ،می بریمش
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت56 با صدای خنده ای از داخل ح
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت57
بلاخره با اصرارهای امیر و سارا لباسمو پوشیمو
همراهشون رفتم
،ماشین و نزدیک شهربازی،
پارکینگ گذاشتیم و حرکت کردیم سمت شهربازی،
من و سارا هم مثل بچه کوچیکا دست امیروگرفتیم تا گم
نشیم
اول رفتیم سمت آب میوه فروشی
امیر: چی میخورین؟
سارا: من شیر موزبستنی
- آخه تو این سرما اینا چیه ؟ من چیزی نمیخورم
سارا: اه ،آیه چقدرپاستوریزه ای تو ،یه بار که اشکال نداره
- بابا از سردی سنگ کوب میکنی میمیری ،این داداشمون
پول دوباره خواستگاری رفتن و نداره بیخیال شین
سارا:زبونت لال شه ،من یه عالم آرزو دارم ،هنوزنوه
نتیجه امو ندیدم
(امیریه گوشه ایستاده بود و دستشو زیر چونه اش
گذاشت و به ما میخندید)
امیر: بس کنین بابا ،آیه واسه تو آش رشته میخرم ،واسه
خودم طالبی بستنی ،واسه سارا هم شیر موزبستنی
سارا: قبوله
- منم قبوله
بیرون آبمیوه فروشی چند تا میز صندلی بود
،منو سارارفتیم سمت یکی از میز صندلی ها نشستیم
،بعد از چند دقیقه امیربایه کاسه آش رشته و یه لیوان
بزرگ طالبی بستنیو یه لیوان بزرگ شیر موزبستنی
برگشت
،با دیدن لیوان های بزرگ چشماام از کاسه دراومد
-یعنی میخواین بخورین همه شو؟
سارا: چیه ،دلت میخواد؟
- نخیر،به خاطر خودتون میگم ،مغزتون از سرمایخ میزنه
بدبختااا نمیدونم خدا داشت عقل و تقصیم میکرد شما دوتا کجا
بودین..
امیر: من در حال مخ زدن سارا بودم
سارا: منم داشتم به حرفاش گوش میکردم
آش و برداشتم مشغول خوردن شدم،زیر چشمی به امیرو سارا نگاه میکردم ،یه بستنی
میخوردن و چشماشونو میبستن ،یعنی این دوتایه پدیده
نایاب بودن
『⚘@khademenn⚘』
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت57 بلاخره با اصرارهای امیر و
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت58
سارا: آیه میخوری یه کم،خوشمزه استااا
امیر: فکر کن آیه شیر موزبخوره ،قیافه بعدش دیدنیه
- هه هه هه ،،بیمزه
سارا: چرا مگه چی میشه؟
امیر: کهیر میزنه
سارا: وااا ،بازبه ما میگه دیونه،دخترتو اعجوبه ای
،کی با خوردن شیر موز کهیر میزنه که تو دومیش
باشی
- فعلا که من اولیشم
امیر: آیه یادته ،کوچیک بودی همیشه میخواستم اذیتت کنم برات شیر موز میخریدم
- اره خیلی بد جنس بودی
سارا هم باشنیدن شیرین کاری امیر میخندید
سارا: واای خدااا ،خدارو شکر من به هیچی حساسیت
ندارم
- ولی لذت بخش ترش این بود که امیرتا صبح بالای سرم
بیداربود و نوازشم میکرد
امیر:زود باشین بخورین بریم
.
بعد از خوردن آش و آبمیوه ،رفتیم سمت ورودی اصلی
شهربازی
،همیشه از سوار شدن وسیله شهربازی وحشت داشتم ، حتی نگاه کردن بهشون ترسناک بود چه برسه
بخوام سواربشم
سارا: بچه ها بریم ترن سوار شیم؟
-یا خدااا، واقعن میخوای بمیری امشب نه؟
سارا: عع آیه ،اومدیم که خوش بگذرونیمااا
- وااا ،مگه خوش گذروندن فقط به سوار شدن
ایناست ،همینجا نگاه کنین کافیه ،نمیخواد سواربشین
سارا: ولی من میخوام سواربشم ،امیربیا باهم سواربشیم
امیر: تا حالا سوار شدی؟
سارا: نه ،ولی به نظرنمیاد ترس داشته باشه
- چی؟ خانومووو،سوارنشدی تا حالا ژست سوپرمن گرفتی واسه من ،بیخیال بابا ،سوارنشین
سارا: امیربه حرفش گوش نده برو بلیط بخر
امیر: باشه ،شما همینجا باشین من برم و بیام
سارا: باشه عزیزم
- عزیزمو درد ،سارایه مو از سر امیر کم شه خودم خفه ات
میکنم
سارا: اوه اوه ،خواهر شوهربازیت گل کرده
『⚘@khademenn⚘』
"🍑🎬"
#اندڪیتـفڪر|↻🍃
یـڪ جـاسـوس اسـرایـیـلـے
اَجـیـر شـد ڪـہ شـہـیـد✨🦋 چـمـران رو تـرور ڪـنـہ،
بـعـد از یـڪ هـفـتـہ📝 تـعـقـیـب و مـراقـبـت،
💕عـاشـق رفـتار و ڪـردار شـہـیـد چـمـران شـد...!🕊🍁
انـصـافاً یـڪ هـفـتـہ مـراقـب مـا باشـن چـطـور مـیـشـہ؟!🧐
عـاشـق دیـن و مـذهـب مـا مـیـشـن یا...؟!🖐🏻🖇
ڪـجـاے ڪاریـم...!👀
『⚘@khademenn⚘』
شـیطاناندازھ
یکحبہقنداست
گاهےمےافتدتوےفنجاندلِمـا☕️
آرامآرامحلمےشود . . .
بـےآنکہاصلاًمــابفهمیـم
وروحمانسرمےڪشدآنرا !
ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ
•🖇🖤•#تلنگرانه
『⚘@khademenn⚘』
『🌼'!』
آنها ازواقعیتفرارمیکنند
اینخرابیهارابهگردنرهبرمیاندازن
ویکعدهدهنبین
نقشصفتپسینرابازیمیکنندو
بعدازهرفاجعهمیگویند: تقصیرهرهبره:/
عیبازانقلابه ..!
گفتارشانخودیاست
وعملشانخبردیگریمیدهد(:
اوجفاجعهایرانیهایآمریکاییاست
『⚘@khademenn⚘』
آن شــب
قسمت سوم......
انگار کسی از پس این ستاره های نورانی با او سخن می گوید....
امشب شب وصال او با ستاره ای است که سی سال پیش با دستان خودش در مدینه به خاک سپرد...😭💫
.......دختر دوباره از ایوان به پدر می نگرد .....😍
او بعد ازشهادت مادرش همدم و غمخوار پدرش بوده ....🥀
ولی حالا این اضطراب و تشویش پدر را نمی تواند درک کند ...
اینبار قصه فرق می کند....
دلش طاقت نمی آورد و پدر را صدا می زند .....
........و پدر به سمت دخترش بازمی گردد ....
لحظه ای نگاهش را در نگاه دخترش می دوزد....
و در این نگاه دنیای از حرف میان دختر و پدر مبادله می شود ......🤔
حرف هایی که دل دختر را زیر و رو می کند و از دلهره ی قلب پدر می کاهد.....😰
پدر داخل اتاق می شود .....
و حالا این دختر است که چشم به آسمان دوخته .....
و با خدای خود مناجات می کند ....🤲🏻
دلهره ای در دل دختر می افتد از جنس همان دلهره ای که در شب سفر کردن مادر داشت.....😭😭😭
......و مادر در بستر افتاده بود
و با تنی دردمند و رویی که کبود است از جور مردمان و روحی فسرده از رنج دنیا .....💔🥀
و مادر در گنجه ای را که در کنار خود دارد باز می کند ....
و مادر با صدایی حزن انگیز وصایای آخر خود را به دختر خردسالش می کند...
دخترم.....
زین پس تو غم خوار پدر و برادرانت هستی .....😰
مادر این خانه بعد از من تویی ...
بعد از داغ پدر و فرزند و برادرهایت ها را می بینی......😭
مصیبت اسارت بر سرتو خواهد آمد و تو تنها باید صبر کنی....
و اما داغ پدرت.....😰💔
و مادر لحظه به لحظه از همه داغ های پیش روی دخترش را روایت می کند ....
و او در آغوش مادر گریه میکند....
دخترم ...
این حنوط بهشتی را جبرائیل برای پدرم رسول خدا (ص)آورد ...💚
و او آن را سه قسم کرد .....
قسمی برای خودش 🌺
قسمی برای پدرت🌺
و قسمی برای من.....🌺
پس زمانی پدرت مرا غسل داد و زمانی برادرت از کار غسل دادن پدرت فارغ شد ....
این حنوط را به آنان بده.....
دخترم این کفن ها ی بهشتی برای ماست ...💚
امشب پدرت یکی از آن ها را برای کفن کردن من طلب می کند .....😭
کفن دیگر کفن پدر تو است که شبی از شب های رمضان برادرت حسن (ع)برای کفن کردن پدرت طلب می کند...😔
و این کفنی است برای برادرت و پس زمانی که حسین(ع)آن را از طلب کرد آن را به او بده تا برادرت را کفن کند.....💔
اشک در چشمهای مادر و دختر حلقه می زند ...
کفنی نمانده است ....😭😭😭😭😭
اما هنوز حسین (ع)کفن ندارد...
دختر با چشمانش سوال خود را را از مادر می پرسد...
مادر جان ....
کفن برادرم حسین (ع)کجاست....😭
و مادر سوال ناگفته ای دخترش را پاسخ می دهد ....
دخترم .....
این پیراهن خودم برای کفن برادرت حسین (ع) بافته ام...
و بدان هرگاه این را از طلب کرد کمتر از ساعتی در این دنیازخواهد بود...💔.
دختر دست بر دیوار ایوان گذاشته و گریه می کند....
و به آسمان می نگرد و اینچنین می گوید....
مادر جان...😔
وصایای تو را به یاد دارم ....
اما فکر نمی کردم به این زودی نوبت پدر بشود.....😭
مادر جان .....
دعا کن داغ دوباره را تاب بیاورم......
داستان کوتاه
برداشتی متفاوت از شهادت امیر مومنان ع
به قلم✍🏻سید امیر حسین سمائی
#الهم_لعن_قتلت_امیرالمومنین
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_امام_علی ع
#داستان_کوتاه
#شهیدانه 💓
ـ به قول شهید بِلباسے :
اونقدر خودمونُ درگیرِ
القاب و عناوین ڪردیم ؛
ڪه یادمون رفته همه باهم برادریم :)!
و باید ڪنارِ هم ، بارے از رویِ
دوشِ مردم برداریم🌱 ••
+حواسمون ڪجاست
『⚘@khademenn⚘』
¦🌸🕊¦⇠#عشقبازیباخدا . . .
درجوشنکبیریکعبارتی
هستکهمیگوییم:
" یاکَریمَالصَّفْح "
معناشخیلیجالبه :
یهوقتیککسیتورومیبخشه،امایادش نمیرهکهفلانخطاروکردیوهمیشهیه جورینگاتمیکنهکهتومیفهمیهنوز
یادشنرفته،یهجوراییانگارکهسابقه
بدترومدامبهیادتمیاره ...🌿
ولییهوقتی،یهکسیتورومیبخشه ویهطوریفراموشمیکنه ،انگارنهانگار
کهتوخطاییرومرتکبشدی!
اصلاهمبهروتنمیاره،
بهایننوعبخششمیگن "صَفح"
وخدایمااینگونهاست ،
ازصمیمقلبمیگویم
یاکَریمَالصَّفْح ...✨💕
#آخدابندهاتبهفدات(꧇♥
『⚘@khademenn⚘』