اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت86 مشغول صبحانه خوردن شدم که
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت87
سریع از ماشین پیاده شدمو دویدم سمت دانشگاه
وارد محوطه شدم ،چند قدمی نرفتم که یکی صدام کرد
برگشتم نگاه کردم باورم نمیشد
پسر حاج مصطفی بود ،اینجا چیکار میکنه
مثل میخ خشکم زده بود
سعید اومد نزدیک تر
سعید: سلام ،ببخشید میشه باهاتون صحبت کنم
ازاینکارش اصلا خوشم نیومد که اومده دانشگاه
اخم کردمو گفتم: میشه بپرسم شما اینجا چیکار میکنین ؟
سعید : شرمنده ببخشید ، مجبور شدم باید باهاتون صحبت میکردم
- شما حرفاتونو گفتین اون شب . مگه بازم چیزی مونده
سعید: میشه بپرسم چرا جوابتون منفیه
- شخصیه نمیتونم بگم
سعید :پای کس دیگه ای در میونه؟
- شما اینجوری فکر کنین ، من باید برم دیرم شده خواهش میکنم دیگه نیاین دانشگاه ،خدانگهدار
بدون اینکه منتظر حرفی از طرفش بشم رفتم سمت ساختمون دانشگاه
تن تن ازپله ها بالا رفتم
خدا خدا میکردم که استاد نیومده باشه
در کلاس و آروم باز کردم ،خدارو شکراستاد نیومده بود
چشمم به سارا افتاد رفتم سمتش نزدیکش نشستم
سارا: سلام،چرا دیر کردی ؟خواب موندی؟
- سلام ،نه بابا تو حیاط پسر حاج مصطفی رو دیدم
سارا: وااا اینجا چرا اومده؟
- اومده بود بپرسه چرا جواب منفی دادم
سارا: مگه جواب منفی دادی ؟
-واااییی سارا ،بلند میشم سرمو میکوبونم به دیوااااااار!
سارا: چیه دیونه بازی درمیاری
- بیخیال سارا
خدارو شکر که استاد اومد و منو از دست این دخترنجات داد
خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت87 سریع از ماشین پیاده شدمو
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت88
بعد تمام شدن کلاس رفتیم سمت دفتربسیج
چند تقه به درزدیم و وارد شدیم
- سلام
سارا: سلام
خانم منصوری: سلام بچه ها خوبین؟ تعطیلات خوش گذشت
سارا: عالی
به سارایه نگاهی کردمو خندم گرفت با چه ذوقی گفت
منصوری : بچه ها بشینین
نشستیم روی صندلیو به عکسای روی میزنگاه می کردیم
عکسای راهیان نور
با دیدن عکسا خاطره ها تو ذهنم نقش بست
یه دفعه دراتاق باز شد
و هاشمی به همراه صادقی وارد شدن
بلند شدیمو بعد ازاحوالپرسی دور میزنشستیم
صادقی: همین الان یه خبربه ما دادن
منصوری: چه خبری؟
صادقی: قرار یه شهید گمنام بیارن دانشگاه
سارا: واااییی خدای من یعنی یه شهید میارن اینجا
منصوری: خدارو شکربالاخره بعد از چند سال موافقت کردن . حالا کی میارن شهیدو؟
صادقی:پنجشنبه
هاشمی یه نگاهی به من کرد و گفت: حالتون خوبه خانم هدایتی؟
یه دفعه اشکم جاری شد
سارا: الهی قربونت برم ،چرا گریه میکنی
- الان باید چیکار کنیم
هاشمی: باید واسه مراسم استقبال شهید آماده شیم
منصوری: آیه تو ایده ای نداری؟
من الان تو شوکم ،باید یه کم فکر کنم
هاشمی لبخند زد و گفت: باشه فقط زودتر البته خودمم چند تا ایده دارم حالا شما هم طرحتون رو
بگین هر کدوم بهتر بود انجام میدیم
- چشم
صادقی:پس کارارو سپردم دست شما. خیالم راحت باشه؟
هاشمی: خیالت راحت
خواندن و استفاده از پست های کانال بدون عضویت حرام❌❌‼️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💔✨
جز کوی تو دل را نبوَد منزلِ دیگر
گیرم که بوَد کویِ دگر
کو دلِ دیگر..؟!
.
#شرحدل
#عشقاولوآخرمن
.
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
هدایت شده از اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
🌱﷽
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏ :)!』
#علامهمجلسـے فرمودند :
شبجمعہ مشغول مطالعه بودم،
به این دعا رسیدم:
🍃← بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه، اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ →🍃
بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم آنرا بخوانم، ڪہ در حالت مڪاشفه از ملائکه ندایے شنیدم که، ما هنوز از نوشتن ثواب قرائتقبلے فارغنشدهایم .
[قصص العلماء.ص۸]
#توجهکنیدماروهمبینصیبنزاریدازدعایخیرتون
@az_shohada_ta_karbala
»🥀«
سالگرد رحلت ملکوتی امام امت(ره) تسلیت
@az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ یا شهادت؟!
🎙حاج حسین یکتا
#روایتگری
@az_shohada_ta_karbala
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنزجبهه
لذتی که اذیت کردن آدم خوبا داره😐😅
@az_shohada_ta_karbala