eitaa logo
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
باعشق‌اۅسټـ‌هࢪڪہ‌بہ‌جایےࢪسیدھ‌اسټـ ♥️ برای حمایت و تبادل لینک کانال گذاشته شود↯ https://harfeto.timefriend.net/17200402623512
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب با عرض پوزش فعالیت نداریم🙏🏻 اگر کسی میتواند خادم کانال بشود بہ پیوی مدیر مراجعه کند🌸 شبتون شهدایی🌌 قبل خواب وضو یادتون نره💦 نگاه شھدا بدࢪقه راهتون🌹 یاعلے✋🏻
*سلامـ امامـ زمانمـ !* ❤️ من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آنِ تو ام مرا بہ من باز مدھ . . . ! 🤲🏻 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
💚⃢🌿↫ گفتم:بهشتت؟ گفت:لبخندحسین'؏' گفتم:جهنمت؟ گفت:دورے از حسین'؏' گفتم‌:دنیایت؟ گفت:خیمھ عزاے حسین'؏'. گفتم:مرگت؟ گفت:شهـادت. گفتم:مدفنت؟ گفت:بےنشان. گفتم:حرف آخرت؟ گفت:یاحـسین''؏'' :) ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛⃟🌼¦ بوۍگل‌هاعالمۍࢪامست‌وحيࢪاטּميکند ديدטּمهدۍهزاࢪاטּدࢪددࢪماטּميکند مدعۍگويدڪه‌بايک‌گل‌نمۍگࢪددبهاࢪ من‌گلۍداࢪم‌ڪه‌عالم‌ࢪاگلستاטּميکند ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ🖇¦ السلام‌وعلیک‌یا‌حجة‌الله‌فی‌خلقھ🌿 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
؟! 🍃⃟💚 آدم‌هادودستہ‌اند؛ غیࢪتۍوقیمتۍ😉 غیࢪتۍهآبآ"خدا"معاملھ‌ڪردند😌✨🌈 وقیمتۍهآبآ"بندھ‌خدا"😔✨ 🌱 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•🌿❛ میگن‌الگوےیه‌بچھ‌‌پدرشه الگوےمابچه‌شیعه‌هاهم‌مولاعلےمونھ(: ولے...! چراهیچڪدوم‌ازڪاراواعمالمون‌ بویی‌ازبابانبردھ؟ چرا شبیہ‌بابامون‌نیست؟💔!' سکوت . .!جایز :) ! ♡ ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🏻🌱 ¦صداقٺ و شهادت اتفاقے هم‌قافیہ نشده‌اند! اگر ‎صادق باشیمـ حتما شهید مے‌شویم ليَجْزِيَ‌اللَّهُ‌الصَّادِقِينَ‌بِصِدْقِهِم♥️ْ‌✨¦ •حاج‌حسین‌یکتا ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
•°🌱 " فَرِّو اِلی الحُسَین (ع) " +مےخوام از این شلوغیا به سمتت فرار ڪنم.. ‌ [حــسین ]♥️ ولایتیم @az_shohada_ta_karbala
اگه می تونید بشمارید بسم الله بشمارید ! @az_shohada_ta_karbala
↫همیشہ ڪہ شهادتــ♡ بہ "رفتݩ" نیستـــ ↫گـاهے شهادتـــ در "ماندݩ" استـــ••• ↫گاهے شهادتـــ با زیر آتش دشمن "سوختن" میسر نمے شود••• با هر روز " سوختن و ساختن" در این دنیــا میسر مے شود••• ↫همیشه ڪہ شهادتـ♡ بہ "خونے" شدن نیستـــ ↫گاهے شهادتـــ بہ ⇦"خاڪے"⇨ شدن استـــ••• ↫و شهادتـــ بہ "آسمان رفتن نیستـــ" ڪہ بہ "خود آمدن" استـــ••• و براے شهید شدن نیازے بہ "باݪ" ندارے ↫بݪڪہ نیاز بہ "دݪ" ♡دارے••• و شهادتـــــ🍃 ! رحمتـــ خاص خداستـــــ✨ و بارانے استـ ڪہ بر هر ڪس نمی بارد :) ♡ @az_shohada_ta_karbala
شهیدبرای تمام آحاد ملت،اتمام حجت می کند شهید ذهن انسان راباز می کند شهید شاهد حقانیت راه است شهیدروشنگر است شهید دلیل است شهید شهوداست شهید کتاب است شهید آزمایشگاهی است که حق را به اثبات می رساند شهید معلم است،کارش کار خداوپیغمبراست شهیدکوتاه کننده مسیر رسیدن به سعادت است "استاد پناهیان" @az_shohada_ta_karbala🕊🍃
🕊✨ همیشہ‌خوبے‌های‌افرادرادرجمع‌میگفت کسےکہ‌چندین‌ایرادداشت امایك‌کارِخوب‌نصفہ‌ونیمہ‌انجام‌میداد درجمع بہ‌همان‌کارِخوب‌اشاره‌میکرد... اوهمیشہ‌مشغول‌تقویت‌نقاط‌مثبت شخصیت‌بچه‌هابود...🌱 ◍شهیداحمدعلے‌نیری @az_shohada_ta_karbala🕊🍃
کشتی به گل نشسته اومده 😢 با حال خسته اومده😭 توبه شکستع ولی با 😓 دل شکسته اومده😔✋ @az_shohada_ta_karbala
یه صندوق 📦 درست کرد و گذاشت توی خونه... بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت.📛 مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد.🌵 👥 عهد بستند 🤝 هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق...〽️ قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن.⛳️ باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناه‌ها دور کنن؛ 🍃 اگه هم موردی بود، به هم تذکر می‌دادند🦋 《زندگانی شهید علی اصغر کلاته ‌سیفری》 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج @az_shohada_ta_karbala
میزنم دم ز علمدار شهید .mp3
11.23M
می زنم دم ز علمدار رشید حرم عشق😭 شه با کرم عشق😭 صفای قدم عشق😭 @az_shohada_ta_karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایی خدا غریبه ! چون که ما عاشقش نشدیم غریبه !😭 غریبه ! بنده لایقش نشدیم !😭 غریبه ! رهرو صادقش نشدیم !😭 غریبه !
Sibsorkhi-ShahadatImamHadi1399[01].mp3
3.36M
حاج حسین سیب‌سرخی🎙 چه بی حرم چه باحرم میگیره دستمو زهرا مادرم
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسم‌ࢪبّ‌شھـــــدا🌷 #جانم‌مۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #پارت_71 نگاهی به آدرس انداخت. ــــ آره خودشه... س
🌷 🍂 💜 کنار در وروی، از سبد، یک چادر برداشت و سرش کرد.وارد صحن امام زاده علی ابن مهزیار شد. با برخورد چشمش به مناره ها، قطره های اشک در چشمانش نشستند. قدم های آرامی برمی داشت. با ورودش به امامزاه، آرامشی در وجودش می نشست. قسمت خلوتی را پیدا کرد و آنجا، نشست. سرش را به کاشی سرد، چسباند. صدای مداحی در فضا پیچیده بود، چشمانش را بست؛ و به صدای مداح گوش سپرد. دل بی تاب اومده... چشم پر از آب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... دلی بی تاب اومده... اومده ماه عزا... لشکر ارباب اومده... لشکر مشکی پوشا ؛ سینه زن های ارباب... شب همه شب میخونن؛ نوحه برای ارباب... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا...سیّد العطشان آقا... جان آقا... سَنَ قربان آقا... سیّد العطشان آقا... از صدای قشنگ و دلنشین مداح؛ لبخندی روی لبانش نشست؛ و چشمه اشک هایش، جوشید و گونه هایش، خیس شد. با صدای تلفنش به خودش آمد. هوا، تاریک شده بود. پیامکی از طرفش مادرش بود. ــــ مهیا جان کجایی؟! ـــ بیرونم، دارم میام خونه... از جایش بلند شد. اشک هایش را پاک کرد. پسر جوانی، سینی به دست، به سمت مهیا آمد. مهیا، لیوان چایی را از سینی برداشت و تشکری کرد. چای دارچین؛ آن هم در هوای سرد؛ در امامزاده، خیلی می چسبید. از امامزاده خارج شد؛ که صدای زنی او را متوقف کرد. ـــ عزیزم! چادر را پس بده. مهیا نگاهی به چادر انداخت. آنقدر احساس خوبی با چادر به او دست می داد؛ که یادش رفته بود، آن را تحویل بدهد. دوست نداشت، این پارچه را که این چند روز برایش دوست داشتنی شده بود؛ از خود جدا کند. چادر را به دست زن سپرد؛ و به طرف خیابان رفت.دستش را برای تاکسی تکان داد. اما تاکسی ها با سرعت زیادی از جلویش رد می شدند. با شنیدن کسی که اسمش را صدا می کرد به عقب برگشت. ـــ مهیا خانم! با دیدن شهاب، با لباسهای مشکی که چفیه ی مشکی را دور گردنش بسته بود؛ دستش را که برای تاکسی بالابرده بود را پایین انداخت. ـــ سلام...... ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـن‌ڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت115 -اره علی :چرا دیشب به
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق 🌿 (با شنیدن این حرفش خوشحال شدم ، از اینکه اینقدر به فکر و عقایدم احترام میزاره دوست داشتم ) در حیاط باز شد و امیر و سارا وارد حیاط شدن خنده به لب اومدن سمت ما سارا :آقا سید می خواستین تلافی کنین علی سرش بلند شد و ازاتاق بیرون رفت منم بلند شدم رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم صورتم خوب شده بود شومیزمو پوشیدمو موهامو شونه کردم و دم اسبیبستم روسریمو گذاشتم روی سرمو رفتم ازاتاق بیرون دست وصورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه بیبیو علیکنار سفره نشسته بودن - سلام بیبی: سلام به روی ماهت کنار علینشستمو مشغول صبحانه خوردن شدیم به اطرافم نگاه کردمو گفتم: بیبی امیر کجاست؟ بیبی: گفت میره دنبال سارا بر میگرده - اها بعد از خوردن صبحانه با علیرفتیم داخل حیاط روی تخت نشستیم علی: آیه - بله علی: امشب شام میای بریم خونه ما؟ ( چیزی نگفتم ،دلم میخواست بگم نه ) علی: امشب مامان کلیمهمون دعوت کرده به خاطرتو،از من خواست بیام دنبالت ،اگه که دوست نداری بیای اشکالینداره بهشمیگم که یه وقت دیگه میارمش خونه - نه ،میام علی لبخندی زد : خودم آخر شب میرسونمت خونتون (با شنیدن این حرفش خوشحال شدم ،ازاینکه اینقدربه پایین و خجالت کشید -نمیری تو که همیشه سوهان روحمی سارا :ولی خودمونیمآدستتون درد نکنه ، این دل من خنک شد امیر :اااااا...سارا سارا: چیه کم اذیتم کرد این آیه ،اقا سید نمی دونین این آیه چه آتیشی میسوزونه ،نگاش نکنین الان مثل موش سربه زیر شده ... علی :فک کنم شما دلتون خیلی پره از دست آیه امیر :پره؟داداش الان اگه دستش یه تیر بار باشه همه رو سمت آیه هدف میگیره با حرف امیر همه خندیدیم امیر : خوب برنامه تون چیه ؟ علی:فعلا که هیچی ،ولی واسه شب قراره با آیه بریم خونه ما ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
"♥💣" ☔} . 🌸اونجا‌کِه‌میگۍ : [وَما انا یا ربِّ ؟ و ما‌ خَطَری ؟!] یعنۍ‌خدایا،من‌چی‌دارم‌کہ‌انقدر برات‌مهمم ؟! من‌کیَ‌ام ؟! 🙂💡 ●| حتم‌دارم‌خدا‌هم‌میگھ : چون‌دوستت‌دارم !‌چِه‌علتی زیباتر‌از‌این :) ؟!🍃🎈 ⚘@az_shohada_ta_karbala🕊