••📻••بهقول استاد پناهیان :
مانندڪودڪۍڪہانگشتپدر
رادرخیاباندردستگرفته...🌱
وقتۍازخانهبیرونمۍآییدسعۍکنید
انگشتخدارادردستبگیرید
واینانگشترارهانکنید(:
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
°•🌱
[29روزتااربعین #ارباب♥️]
وقٺےسلاممیدهمٺدرنگاهمن
تصویرڪربلاےتوتڪرارمیشود..
#نگراناربعینیمهمہ💔
#اللهمارزقناکربُبلا
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اونموقعهایےکھ . . .
ـحتیخودتونواسہخودتوـن
غیـرقابلِتحـملمیشید…
دـقیقاهـمونموقع . . .
خـــــدامنتظرتہ^^
بریبشـینیباهاشحرفبزنے:)💛
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دلخوشےدنیاےمنے:)❥
#اربابدلم♥️
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چڪارڪنیمبندهبشیم؟🤔
#پیشنهاددانلود👌🏻
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق #ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿 #پارت165 به سمت پذیرایی رفتیم و ی
بســــــــــم_ربّـ_عشــ❤️ــق
#ســـــࢪباز_حضࢪټـــــ_عشــــــــــق🌿
#پارت166
از خونه خارج شدم و به پنجره علی چشم دوختم
پرده تکان میخورد
دلخوش به این بودم که علی کنارپنجره اس و نگاهم میکنه
یه دربست گرفتم و رفتم سمت خونه
وارد خونه شدم
امیر و مامان انگار منتظرآمدن من بودن
با دیدنم به سمت من آمدن
مامان: چی شد آیه ، آقا سید حالش خوبه؟
همانطور که با گوشه روسریم اشک هامو پاک میکردم گفتم
:اره خدارو شکر،حالش خوبه
امیر: چرا جواب موبایلش و نمیده ،اصلا تو چرا برگشتی؟چرا نموندی؟
_من خسته ام ،میخوام بخوابم ،حالم خوب نیست
امیر: کجا میری آیه ،با تو ام !
مامان: امیر مادر،بیا بریم خونه آقا سید ببینیم موضوع چیه؟
امیر: باشه
کلافه روی تخت دراز کشیده بودم
یه هفته مانده بود به اربعین
ای کاش می تونستم تا اون موقع حال علی رو بهتر کنم و باهم بریم پابوس آقا...
از خوده آقا خواستم کمکم کنه ...ازش خواستم به مدافع زینبش کمک کنه ...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷 #جانممۍࢪۅد🍂 #نـاحـلـــــہ💜 #قسمت_108 ــ به چی فکر میکنی؟! مهیا لبخندی به شهاب
#بسمࢪبّشھـــــدا🌷
#جانممۍࢪۅد🍂
#نـاحـلـــــہ💜
#قسمت_109
مهیا، قلم ها و برگه ها را، روی پیشخوان گذاشت.
ــ بی زحمت؛ اینارو حساب کنید.
ــ قابلتون رو نداره خانم مهدوی.
مهیا، از اینکه او را به فامیل شهاب صدا زد؛ لبخندی زد.
ــ خیلی ممنون! لطف دارید شما!
ــ 3۰تومن، قابل شمارو هم نداره.
ــ خیلی ممنون.
مهیا پول را روی پیشخوان گذاشت، که موبایلش زنگ خورد. شماره ناشناس بود.
ــ بله بفرمایید؟!
صدای گریه ی دختری، از پشت خط می آمد.
ــ الو خانم چیزی شده؟!
ــ مهیا به دادم برس!
مهیا احساس می کرد، این صدا برایش آشنا است. با تعجب گفت:
ــ زهرا خودتی؟!
ــ آره خودمم!
مهیا، نگران شده بود.
ــ چی شده چرا گریه میکنی؟!
ــ مهیا بدبخت شدم. به دادم برس...
ــ آروم باش! گریه نکن، بگو چی شده؟!
ــ مهیا، بیا پیشم! میای؟!
ــ آره عزیزم، میام. تو کجایی؟!
ــ الان برات آدرس رو میفرستم.
ــ باشه گلم! الان میام.
ــ مهیا؟!
ــ جانم؟!
ــ منو ببخش...
ــ نه بابا این چه حرفیه؟! دارم میام.
تلفن را قطع کرد.
ــ چیزی شده خانم مهدوی؟!
ــ نه علی آقا! فقط بی زحمت وسایلم پیشتون بمونند؛ من یه جایی برم، برمیگردم، میبرمشون.
ــ باشه! هر جور راحتید.
مهیا، سریع از مغازه بیرون آمد و به سمت جاده دوید. سریع دستی برای تاکسی تکان داد؛ تاکسی کمی جلوتر،
ایستاد. مهیا، سریع به سمت ماشین رفت و سوار شد و آدرسی که زهرا برایش پیامک کرده بود؛ به راننده جوان
گفت.
راننده با تعجب به او نگاه کرد و سری تکان داد.
مهیا، سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. قلبش، تند تند می زد. اضطراب شدیدی داشت. نمی دانست چه به سر زهرا آمده؛ که اینگونه گریه می کرد. بعد نیم ساعتی چشمانش را باز کرد.
به اطراف نگاه کرد. از شهر خارج شده بود.
ــ آقا، اینجا کجاست؟! دارید کجا میرید؟!
ــ خانم همون آدرسی که بهم دادید دیگه...مهیا سری تکان داد.
نگرانیش بیشتر شد.
بعد از ده دقیقه ماشین ایستاد.
ــ بفرمایید خواهرم. رسیدیم.
مهیا، با تعجب نگاهی به ساختمان نیمه ساز که اطرافش زمین خالی و خرابه بود؛ انداخت.
ــ مطمئنید آدرس رو درست اومدید؟!
ــ بله خانوم اینجا خیلی پرته. ولی چون ما خونمون تو یه روستایی نزدیک اینجاست؛ اینجارو میشناسم.
مهیا، کرایه را داد. تشکری کرد و پیاده شد.
ــ خانم؟!
ــ بله؟!
ـ می خواید، من بمونم خدایی نکرده اتفاقی نیفته براتون؟!
مهیا لبخندی زد.
ــ نه! خیلی ممنون!
راننده جوان، سری تکان داد و رفت.
مهیا رو به ساختمان ایستاد.
ــ زهرا! آخه برای چی اومدی اینجا؟!
غروب بود و هوا کم کم تاریک می شد. مهیا، وحشت کرده بود. اما مجبور بود؛ به خاطر زهرا اینکار را بکند.وارد شد. از بین آجر و کیسه های گچ و سیمان گذشت، فریاد زد:
ــ زهرا کجایی؟!
صدا در ساختمان پیچید و همان باعث شد، مهیا بیشتر بترسد.
زیر لب صلوات می فرستاد. آرام آرام از پله های نیمه کاره را بالا رفت.
ــ زهرا؟! کجایی؟! بخدا الان سکته میکنم.
صدایی نشنید. هوا تاریک شده بود. به طبقه اول رسید. کلی اتاق بود.
با صدای لرزونی گفت:
ـــ زهرا؟! توروخدا جواب بده. دارم میمیرم.
مهیا، دیگر از ترس اشک هایش روی گونه اش، سرازیر شده بود. تصمیم گرفت که به شهاب زنگ بزند، تا خواست موبایلش را دربیاورد، صدای گریه ی زهرا را، از یکی از اتاق ها شنید. با خوشحالی به طرف اتاق رفت.
ــ زهرا! عزیزم کجایی؟!
تک تک اتاق ها را سرک کشید.
ــ زهرا کدوم اتاقی؟!
صدا از اتاق آخری بود. سریع به طرف اتاق آخری رفت، که پایش به آجرها گیر کرد و افتاد.
ـــ آخ...
دستش را به دیوار تکیه داد و بلند شد. وارد اتاق شد. ولی از چیزی که دید، شوکه شد.
به ظبط صوتی، که صدای گریه از آن پخش می شد، نگاهی کرد؛ که با بسته شدن در، با جیغ بلندی به سمت در
چرخید.
با دیدن شخص روبرویش احساس کرد، که قلبش دیگر نبض نمی زد. آرام زمزمه کرد.
ـــ مهران...
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهم عجل لولیڪ الفࢪج💚🤲🏻
هدایت شده از اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
AUD-20210730-WA0124.mp3
1.95M
قـــࢪاردلـهــ❤️ـــا
زیاࢪتعاشۅࢪاシ
💚 #سلام_امام_زمانم 💚
پشت کوچه پس کوچه های انتظار
همان جا
که فاصله ها
کمی بیشتر است،
با شما،
به امید نگاه مهربانی
از سر لطف هستم...🥀
برای آمدن و رسیدن!
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ وَعْدا غَيْرَ مَكْذُوبٍ
فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
علاوه بر ظاهرت... درونت رو هم با کسی مقایسه نکن
اگه اون داره این کارارو انجام میده و تو نمیتونی یا برات سخته...خدا به اون قدرت و توانایی و شرایطشو داده ولی به تو نداده یا کمتر داده...
پس از هر کس به اندازه ظرفیتش و شرایطی که قبلا اون طرف درش بوده انتظار داره🙂تو فقط حق داری از کسی الگو بگیری...
مقایسه خودت با بقیه و حسرت و عذاب وجدان از اینکه چرا به هر دری میزنی ولی نمیشه ممنوع(:
درسته روح همه آدما یکیه...
ولی به اندازه ادم های دنیا خدا تفاوت گذاشته در درون بنده هاش...
ممکنه در ظاهر با خودت بگی چقد این دوتا ادم زندگی و همه چیشون شبیه همه پس خدا از جفتشون مثل هم انتظار و توقع داره...
نه این اشتباهه...
حتی در درون اون دوتا ادم به اصطلاح شبیه...!
خدا بازم تفاوت گذاشته و انتظاراتش از اون دو تا فرق داره...پس دلت نشکنه یا عذاب وجدان نگیرتت...
چون تو داری تمام تلاشتو میکنی اما نمیشه...
اگه کوتاهی کنی اره مقصری...ولی ته دلت خبر داری که صَدِت رو گذاشتی...
هوم؟
خودتو که نمیتونی گول بزنی رفیق...
خدا از همه چیت خبر داره...
چیزایی که تو خبر نداری و بهش بی توجهی هم خبر داره...
خدا هیچ وقت نمیخواد اذیتت کنه...
اگه خدارو اینجوری شناختی که میخواد عذابت بده فقط برات متاسفم🙂
خدا از خود تو هم به خودت مهربون تره...
فقط بین خودمون بمونه...
از مهربونیش یوقت سواستفاده نکنیا(:ولی ببین...
درست میشه همه چی...
نگران نباش...این دنیام یروز با همه خوبی و بدی هاش تموم میشه...😊
اَزْشُھَـدٰاءْتاحُسیـنڪَࢪبَـ❤️ـلا
علاوه بر ظاهرت... درونت رو هم با کسی مقایسه نکن اگه اون داره این کارارو انجام میده و تو نمیتونی یا ب
خدا نمیاد برگه امتحانی تو رو با بغل دستیت مقایسه کنه و از بینتون یه نفر رو به عنوان بنده ی خوب خودش انتخاب کنه...
خدا برگه ی امتحانی تو و دوستتو جدا از هم تصحیح میکنه و نمره میده🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محدودیتهای نامعقول اربعین را بردارید!!
راز کم بودن کرونا در عراق چیست؟
#استادپناهیان🌱
Γ🕊☘
#شھیدانھ✨
عزتدستخداست ،
وبدانیداگرگمنامترینهمباشیدولینیت شمایاریمردمباشد،
میبینیدخداوندچقدرباعزتوعظمت
شمارادرآغوشمیگیرد..🌿!'
#سرداردلم🕊
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
‹📓🖇›
•
•
میگفت:
˼توجھتبہهرچہباشد؛
قیمتتوهماناست!
اگرتوجھتبہخدا و
اهلبیتباشدقیمتیمیشوی . . .
حواستو،بہهرڪہرفت،توهمانے(:♥️˹
حاجاسماعیلدولابـے••🍂
•
•
🖇⃟📓¦⇢ #ڪلام_بزرگان
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
#تلنگرانھ
••↻
یهروزلباسِتنگ ...
یهروزلباسِگشـاد ...
یهروزلباسِڪوتـاه ...
یهروزلباسَبلند ...
یهروزلباسِتیره ...
یهروزلباسِشاد ...
یهروزلباسِپاره ...
••
هیرفتیمدنبالِمدڪهیهوقت
بھموننگنعقبموندھ❗️
رفتیمدنبالسِتڪردنڪه
بشیمشیڪتریــنآدمِدنیا :|
یهوقتبهخودتمیایمیبینی
باشیطونستشدے !!!
••
« ســـورهاعـــرافآیــھ²⁶ »
وَلِبٰـــــاسُاَلتَّقْــــوىٰذٰلِكَخَیْــــرٌ
بھترینلباس؛لباسِتقواست((:
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | مگه شهید میمیره...
#استوری
⚘@az_shohada_ta_karbala🕊
📙⃟🧡
[﷽🌱🔥]
#تـــــلنـگـــر 📄🔗
💥 بای چیست⁉️
بای یعنی درحفاظت پاپ باشی⚠️. نگویید که پاپ رهبر مسیحیان رو نمیشناسید. آیا رواست که یک مسلمان خداشناس و خداپرست درحفاظت پاپ باشه؟
خودتان قضاوت کنید (خداحافظ/خدانگهدار) = خداوند حافظ ونگهدارتان باشدبهتر؟
یا (بای)= درحفاظت پاپ باشید/پاپ نگهدارتان باشد.(نعوذ بالله)
لطفأنشرکنیدتا مسمانان بدانندکه دانسته یاندانسته چه کلمه وجملاتی را اشتباهی درمحاوره های روزانه خود بکار میبرند.⚠️