eitaa logo
🇮🇷آزادی حجاب🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
8.3هزار ویدیو
205 فایل
@Azadyehejab ارتباط با ما @mohammady_seyyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد.😒 داشت با زحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها ! 😏 🔸 زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: عزیز دلم... من بخاطر شما چادر میپوشم...😊 تعجب کرد و گفت: بخاطر من؟! 😳 🤔 گفت: بله! من چادر سر می کنم، تا اگه یه روزی تو به تکلیفش عمل نکرد و نگاهش رو کنترل نکرد، 🌷 زندگی تو، به هم نریزه... 🌷 همسرت نسبت به تو نشه... 🌷محبت و نسبت به تو که محرمش هستی کم نشه.. 🌷 من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت میشم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شم، بخاطر حفظ خونه و ی تو...😌❤️ من هم مثل تو هستم... 🌺 تمایل به تحسین هام دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم... اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم...😌 و همه اینها رو وظیفه خودم میدونم و به خاطر علاقه های برترم انجام میدم 🔸 بعد چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون جوابی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم داره. حق من این نیست که برخی زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من رو به دنبال خودشون بکشونند...☝️ حالا بیا منصف باشیم. به نظرت من باید از شکل پوشش و آرایش شما ناراحت باشم یا شما از من؟😊☺️ 🔸 زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم.. 😔 آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 🌺 با هم "قشنگ و منطقی" حرف بزنیم... کار آدمای باکلاس هست!👌
💼کیفش را روی زمین کوبید و گفت؛ _چرا باید جوری که شما می پسندین لباس بپوشم؟ پدر با ناراحتی یک قدم به طرفش رفت و گفت +چرا باید جوری که مردای خیابون می پسندن لباس بپوشی؟😔 نگاه دختر در چشمان نگران پدرش منعکس شد پس از لحظه ای سکوت، دختر از اتاق بیرون رفت و با ناراحتی روی مبل نشست. دقایقی بعد مادرش آرام آمد کنارش... و گفت؛ فقط طوری رفتار کن که خالق وجودت ازت میخواد خدایی که گفته تو ریحانه خلقتی و جسم و روحت با حرمت و قابل احترامه🌹 سرش را روی شانه مادرش گذاشت و در چشمه زلال افکارش غرق شد. ✍نویسنده : @hejabzahrai
📚📓📔 😳انواع ویترین‌ها😳 از راهرو‌های داخل پاساژ می‌گذشتم. ویترین‌های زیبا و پر از وسایل مختلف، من را جلوی خودشان میخ‌کوب کردند. برایم جالب بود که این فروشنده‌ها برای جلب مشتری چه تلاشی می‌کنند تاشاید از هر چندنفری که از آنجا رد می‌شوند، یک یا دونفر با دیدن ویترین رنگارنگشان وارد مغازه شوند. از پله‌های پاساژ پایین رفتم. چشمم به چندتا خانم بدحجاب افتاد که بدجوری بعضی از مردها را میخ‌کوب خودشان کرده بودند. آنها هم صبح که از خواب بلند شده بودند، با زحمت فراوان ویترین صورت و لباسشان را برای بازر گناه و آخرت فروشی آماده کرده بودند. در ذهنم مرور می کردم: ویترین دو نوع داریم: ویترین حلال، ویترین حرام. کارگاه زیبایی برای زیبا شدن از دو نوع زینت لباس و غیر لباس استفاده می‌شود. در اسلام بخشی از قضاوت در مورد زینت بودن یک لباس بر عهده عرف است. در واقع هر پوششی که از نظر افکار عمومی برای زیبایی و آراستگی استفاده شود، زینت به حساب می‌آید. از نظر عرف، زینت بودن لباس به عوامل مختلفی بستگی دارد مثل: رنگ‌های زننده لباس، تنگ یا کوتاه بودن و یا نازک بودن و بدن‌نما بودن آن. با این توصیف حتی بعضی از چادرها که باید کاملترین و بهترین نوع پوشش باشند، خود به عنوان لباس زینتی به حساب می‌آیند 🧕🏻😘 چادریــــ📚ـــها
هدایت شده از 
حجم بدن! بعد از زیارت، مامان کفش هایم را از توی کیسه در آورد. کفش های خودش را هم. انداخت جلوی پایش. پایش را هُل داد توی کفش. خواست سگکش را ببندد.خم نشد! چون خیمه ای که ستونش را آرام بر می دارند، روی زمین نشست. یاد قصه اش افتادم…. نگرانی حضرت زهرا از این که بعد از مرگ حجم بدنش پیدا نباشد. https://eitaa.com/avayeghalam
(: روزی شاگرد از استاد عالم خود خواست که درسی به یاد ماندنی به وی بدهد. عالم از شاگردش خواست یک مشت نمک را داخل یک لیوان آب بریزد و آن را بنوشد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بنوشد. عالم پرسید: مزه‌اش چطور بود؟ شاگرد جواب داد: بد جوری تلخ و شور بود! اصلا نمی‌شد خورد! عالم از شاگردش خواست یک مشت نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. عالم از او خواست نمک را داخل دریاچه بریزد و یک لیوان آب را از دریاچه برداشت و به شاگرد داد. از او خواست تا آن را بنوشد. شاگرد به راحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: کاملا معمولی بود. عالم گفت: رنج ها و سختی هایی که انسان در طول زندگی با آن روبرو می شود، همچون یک مشت نمک است. این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگ‌تر و کوچک‌تر شود می‌تواند باران همه رنج و اندوه را به راحتی تحمل کند. سعه‌صدر آدمی را در زندگی دریا می کند 🌿 | @BOSHREHAFI
هدایت شده از ســلام بـࢪ شـهــید
زن و شوهری داخل تاکسی شدند. پس از دقایقی راننده تاکسی به مرد گفت: به خانومتون بگید رژش را عوض کند؛ من از این رنگ خوشم نمی آید! مرد عصبانی شد. یقه ی راننده را گرفت. چندین فحش نثار راننده کرد و به او گفت چرا به ناموس مردم نگاه میکنی. مگه خودت ناموس نداری؟ رنگ رژ خانوم من به تو چه ربطی داره؟ راننده لبخندی زد و گفت: اگر به من ربطی نداره پس برای کی آرایش کرده؟ اگر برای شما بود که در خانه این کار را میکرد! مرد یقه ی راننده را ول کرد و خشمش را فرو برد. ...بعد یک دستمال به همسرش داد تا رژش را پاک کند.