eitaa logo
🇮🇷آزادی حجاب🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
8.3هزار ویدیو
205 فایل
@Azadyehejab ارتباط با ما @mohammady_seyyed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️۵توصیه مادربزرگانه😊👌 📍غصه دنیا رو نخور 📍حرص پول نزن 📍خوشحال‌باش،بگو،بخند 📍با فامیل‌ها درنیوفت 📍مغزت رو الکی پُرنکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠@yazeynb💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃‌‌‌‌‌اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 📹 استوری | قاسم سلیمانی ❤️ 🏴 جای سردار مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها در روز تولد ایشون خالیه 💔
♨️ شهوت پنهان (حکایتی واقعی ) 🔺 یکی ازعلمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم، تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم، پس تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. 🔹درراه یکی از دوستانم به اسم ابا نصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم. پس دوتکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت : برو و به خانواده ات بده. 🔸به طرف خانه به راه افتادم ... در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت : این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی کنم . ✨گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد . بخدا قسم چیز دیگری ندارم و درخانه ام کسانی هستند که به این غذا محتاج ترند . اشک از چشمانم جاری شد و درحالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه بر می گشتم . روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می کردم . 💥که ناگهان ابو نصر را دیدم که ازخوشحالی پرواز می کرد و به من گفت : ای ابا محمد چرا اینجا نشسته ای ! در خانه ات خیر و ثروت است... گفتم: سبحان الله... از کجا ای ابانصر؟ ♻️گفت : مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد، و همراهش ثروت فراونی است. گفتم : او کیست؟ ✳️ گفت : تاجری از شهر بصره است، پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد . سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که بدست آورده... خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی نیاز ساختم. 💵درثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آنرا هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم، ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد. 🔥کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . 🌖شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند ، و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند تا جایی که شخص فاسق ، شهری از بدنامی و رسوایی را برپشتش حمل می کند . به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند ... گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد... سپس یکی یکی از از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند چون در زیر هرحسنه "شهوت پنهانی" وجود داشت، 🔰از شهوت های نفس مثل ریاء ، غرور ، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم... چیزی برایم باقی نماند و درآستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند : این برایش باقی مانده ... و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم . سپس آنرا در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را بخاطر کمکی که بهش کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت : نجات یافت . . . . . . . 🦋 خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد، پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کارخیری را خالصانه وصرفا برای الله تعالی انجام دهیم . امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی 🆔 @Aminyavaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وقتی ها برای تخریب نمایندگان مذاکره کننده ایرانی در وین ، مسئول بلغاری را به عنوان یک ایرانی جا می زنند!!! 🔰 داشته باشیم و هر چیزی را سریع باور نکنیم. @akhbarsiasirooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولودی میلاد خانم حضرت زینب سلام الله علیها به زبان شیرین لری
هدایت شده از سید حسن منتظرین
✅محمدرضا باقری گفت: غروب عملیات کربلای ۱ در طول خاکریز بچه ها یکی یکی در حال نماز خواندن بودند. یک دفعه با نادر عارفی برخورد کردم و چهره ی نورانی او مرا به سمت خودش کشاند. 🍃بی اختیار کنارش ایستادم و منتظر شدم تا نمازش تمام شود. صورتش نورانیت خاصی داشت. خیلی راحت به او گفتم: نادر تو امشب شهید می شوی! 🌸خندید و گفت: شهادت مال بنده های مخلص و بی ریای خداست نه من. 🔰گفتم با این نوری که من در صورت تو می بینم، شک ندارم شهید می شوی. 🌼خندید و گفت: به کسی نگو، تو نماز هم برایم الهام شد که شهید می شوم. 🍂او را بغل گرفتم و گفتم: یه خواهشی دارم. گفت: چه خواهشی؟ گفتم: در آن دنیا من را شفاعت کن. خیلی با هم رفیق بودیم، قبل از عملیات روی دیوار چادر خطی کشیدیم و قرار گذاشتیم هر کس زنده بود آن را کامل کند. 🌹خندید و گفت: فکر کنم باید خط روی چادر را کامل کنی!. گفتم: باید شفاعتم کنی. گفت: اول پدر و مادرم بعد شما. ♻️وقتی خواستم بروم، گفتم: حالا که قراره شهید شوی، یه جمله من را نصیحت کن. 🌷گفت: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه. (هر کس بمیر و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.) به نقل از کتاب بچه های حاج قاسم، خاطرات سردار حسین معروفی، ص ۱۴۱ 🆔 @sh_montazerin