#خاطرات_شهید_از_زبان_مادر_شهید:
شب عاشورا بعد از عزاداری وسینه زنی با پسر عموی من مهدی طهماسبی که همرزمش هم بود به خانه ی انها رفته بودند
صبح زود اقای طهماسبی برای نماز صبح مصطفی را صدا میزند واو رابیدار میکند شهید باقری هراسان ومضطرب از خواب بیدار میشود ومیگوید خواب عجیبی دیدم /خواب دیدم که شهید شده ام وفرشتگان پیکر مرا باخود میبرند .از انها پرسیدم که من شهید شده ام پیکرم را کجا میبرید؟.به من گفتند جنازه ی تو باید مفقود بماند ورفتند
مصطفی گفت من میدانم که شهید میشوم وگمنام میشوم
بعد از ظهر روز عاشورا قلم وکاغذی اماده میکند ووصیت نامه اش را مینویسد ووصیتنامه را پیش دوستش به امانت میگذارد ومیگوید تا زنده هستم از این ماجراها به کسی چیزی نگو
#شهیدباقری نوه ی پسری امرالله باقر
و نوه ی دختری علیمرادطهماسبی
روحش شاد و راهش پررهرو
https://eitaa.com/azandaryan2