eitaa logo
قرارگاه آذری زبان های جبهه انقلاب
75 دنبال‌کننده
124 عکس
79 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀بسمه تعالی 🍀 وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ ۖ وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ۴۶ سوره انفال رفقای عزیز دوباره در دام اختلاف درون جبهه انقلاب نیافتیم ما درون جبهه انقلاب برادریم حتی اگر سلیقه هامون فرق کنه مراقب باشیم سایت های خبری مثل خبرآنلاین و انتخاب و توییت های اصلاح طلب ها مخصوصا تئوریسین هاشون دنبال این خط هستند بنده به نوبه خودم هم از برادران طرفدار جلیلی و هم قالیباف تشکر می کنم https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
فرارسیدن ماه سیدالشهدا علیه‌السلام ماه محرم را تسلیت عرض میکنم
به‌مناسبت فرارسیدن ماه :کشوری که در قلب، اسمِ حسین را دارد، فرهنگِ عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگوی جهان شود. https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
باعرض سلام از فردا داخل کانال حسینیه داریم ما رو همراهی کنید https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من از طناب، بدم میاد:) از اضطراب بدم میاد . . از خنده های حرملہ، جلو رباب بدم میاد:))💔 –حاج‌رضا‌بذری . . https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
📜منبر مکتوب 🍀طفلانم را نذر تو کردم🍀 مطابق گزارش شیخ مفید دو تن از فرزندان حضرت زینب(سلام الله علیها) در کربلا همراه امام حسین(علیه السلام) بودند: عبد اللَّه بن جعفر (شوهر حضرت زینب سلام الله علیها) دو فرزند خود عون و محمد را نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد و نامه‌ای نیز به وسیله آن دو براى آن‌حضرت فرستاد که در آن چنین نوشته بود: «اما بعد تو را به خدا قسم می‌دهم، زمانی مرا خواندى از این سفر برگرد؛ زیرا من از این راهى که بر آن می‌روى بر تو ترسناکم از این‌که هلاکت تو و پریشانى خاندانت در آن باشد، و اگر امروز تو از میان بروى روشنایى زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا توچراغ فروزان راه یافتگان و آرزو و امید مؤمنان هستى، و به راهى که می‌روى شتاب مکن تا من به دنبال این نامه خدمت شما برسم و السلام».1 عبد اللَّه(این نامه را فرستاد و از آن سو) به نزد عمرو بن سعید (حاکم مکه) رفته از او درخواست کرد امان­نامه براى امام حسین(علیه السلام) بفرستد و او را آرزومند سازد که از این راه باز گردد، عمرو بن سعید نامه‌ای براى آن ‌حضرت نوشت و در آن نامه او را امیدوار به نیکى و صله کرد و بر جانش امان داد، و آن نامه را به وسیله برادرش یحیى بن سعید فرستاد، پس یحیى و عبد اللَّه بن جعفر به آن حضرت رسیده و پس از آن‌که پسران خود را فرستاده بود (خود نیز آمده) و نامه عمرو بن سعید را به او دادند و در بازگشت آن ‌حضرت تلاش بسیار کردند، سید الشهداء(علیه السلام) فرمود: «من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم و مرا به آنچه به دنبال آن می‌روم دستور فرمود»، آن دو گفتند: آن خواب چه بوده؟ امام(علیه السلام) فرمود: «آن‌را براى کسى نگفته و نخواهم گفت تا خداى خویش را دیدار کنم»، پس همین که عبد اللَّه بن جعفر از بازگشت آن ‌حضرت ناامید شد به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد امام حسین(علیه السلام) را همراهی کنند و در رکابش شمشیر زنند، و خود با یحیى بن سعید به مکه بازگشت‌.2 و در نهایت این دو فرزند زینب و عبدالله بن جعفر در کربلا به درجه رفیع شهادت نائل شدند.3 1. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‌۲، ص ۶۸ – ۶۹، کنگره شیخ مفید، قم‌، چاپ اول‌، ۱۴۱۳ق‌. 2. همان، ص ۶۹٫ 3. همان، ص ۱۲۵؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج ‌۱،ص ۴۷۶، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، ۱۴۱۷ق. https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
ان تنکرونی فانا ابن جعفر شهید صدقٍ فی الجنان ازهر یطیر فیها بجناحٍ اخصر کفی بهذا شرفاً فی المحشر رجز عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فَخَرَجَ إِلَيْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّي فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ‏ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ فَبَقِيَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَةً فَنَادَى يَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
هیچ کس نیست فقط اوست نرفته میدان شرمگین میشود از دیدن دور و بر خویش عمه اش خیره به گودال زمین می افتد عمه یک دست نهاده است روی معجر خویش فرصتی شد بکشد بال در آغوش پدر تا ببیند پسرش را به روی پیکر خویش https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
اي ضريحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده اي در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاً تَنْظُرونی کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی و سَقَوهُ سَهْمَ بَغْی عِوَضَ الماءِ المَعینِ یا لَرُزْءٍ وَ مُصابٍ هَدَّ أرْکانَ الحَجِونِ https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
پیر شد کودک شش ماهه ام از درد عطش همه دیدند که قنداغه ی او شد کفنش https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
رويِ اين دستم تنش بر روي آن دستم سرش آه بفرستم كدامش را براي مادرش؟! حجم ِتيري كه براي جنگهاي سخت بود آنچنان آسيب زد چيزي نماند از حنجرش شرم دارم كه بگويم تير ِ دشمن داغ بود در حرم پيچيد عطر و بوي ياس ِ پرپرش https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1
🍀روضه مکتوب🍀 «سال‌ها پیش یکی از جوان‌های فامیل به سرطان ریه مبتلا شد. او در حدود یک سال بود زمین گر شده بود. به چندین دکتر مراجعه کرده بود و همگی جوابش کرده بودند. بعضی دکترها تصریح کرده بودند بیشتر از یک ماه دوام نخواهد آورد. روزی در یکی از مهمانی‌ها و جمع‌های فامیلی، دیدم خانواده‌ی او بسیار ناراحت و متأثر هستند. آنها به‌خصوص پدرش از شفای او ناامید شده بودند. به آن‌ها پیشنهاد کردم آن جوان را به نزد حضرت آیت‌الله حق ‌شناس بیاورند. آن‌ها با ناامیدی و یأس، این پیشنهاد را قبول کردند. یکی دو روز بعد، برادرهایش او را به خانه‌ی حاج آ قا آوردند. حاج آقا به من فرمود: "شما الآن یک روضه‌ی حضرت علی اصغر علیه‌السلام بخوان" من هم شروع به خواندن روضه کردم و ایشان شروع به گریه کردند. بعد از روضه، حاج آقا دستمالی را که با آن اشک‌های خود را پاک کرده بودند، به من دادند و گفتند: "داداش جون! این دستمال را بده ایشان به سینه‌اش بمالد. دیگر هم لازم نیست به دکتر مراجعه کند." حاج‌آقا در این باره دیگر هیچ حرفی نزد و ما آن دستمال را به سینه‌‌های مریض مالیدیم و خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون. پس از چند روز دیدم آن جوان برای کسب و کار به بازار آمده است. او می‌گفت: "از همان روز بعد از ملاقات با حاج آقا، تصمیم گرفته است به زندگی عادی برگردد و مدتی با دکتر و دارو خداحافظی کند." یادم هست در همان روزها در جلسه‌ای در حضور آیت‌الله حق شناس وقتی بیماران را دعا می‌کردم، آن فامیلمان را نیز دعا کردم. حاج آقا بعد از جلسه به من فرمود: "داداش جون! آن آقا که خوب شد!"» https://eitaa.com/joinchat/1414333266C35580d10c1