اولِ انقلاب، وقتي آمده بود، هيچكس حمد و سورهي نمازش را بلد نبود. خيليها نماز نميخواندند. ميگفتند بسمالله، بسمالله، بسمالله. و بعد ميرفتند به ركوع. اساميِ ائمه را حفظ نبودند. نواميسشان در آبگيرها استحمام ميكردند و وقتي مردانِ غريبهي جهادي به ايشان رسيده بودند، به عوضِ آن كه عريانيشان را بپوشانند، دست بر چشمانشان ميگرفتند تا نبينند...
حالا جوانِ انقلابيِ بيست و چند ساله گفته بودشان:
- مژده! شاه رفته است.
مردم با زبانِ بيزبانيشان پاسخ داده بودند:
- اي شاه بد نبُد كه! پدرانِ ما ميگفتند شاهِ كبلي بزكالهها را ميدزديده. اي شاه كاري به بزهاي ما نداشت.
منطقه پنجاه سال بود كه با تمدن ارتباطي نداشت. پس علف جلوِ ماشين ريختن و سجده كردن بر آدمِ شهري و... چيز غريبي نبوده است. حالا چه كسي بايد شروع به كار كند؟ و از كجا؟
بسم الله الرحمن الرحيم. لايلافِ بشاگرد! ايلافهم رحله الشتاء و الصيف. فليعبدوا رب هذا البيت. الذي اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف...
و در تفسير عشق خواهي ديد كه الذي بر نميگردد به خدا، به خداي معموليِ من و تو. بر ميگردد به خداي حاج عبدالله...
تمدنِ بشاگرد آغاز ميشود. مردم ياد ميگيرند كه چهگونه خدا را پرستش كنند. احكام زكات را فرا ميگيرند، ولو اين كه واجب الزكات باشند. زيرِ آسمانِ خدا نماز را به جماعت ميخوانند. بعدتر بزرگترين بناي بشاگرد را ميسازد. مسجد! تا شهر اسس علي التقوا باشد. نه مثلِ مساجدِ ما. كه مسجد هم مدرسه است، هم سنگر است، هم محلِ اجتماعات است، هم... و حالا وقتي ميبيني پسرِ افضل سيبيل، دوازده سال در مدرسه درس خوانده است و تازهگي سطح را تمام كرده است و طلبهي سالِ ششِ حوزهي امام عليِ خمينيشهرِ بشاگرد است، ميفهمي تمدن يعني چه!
از کتاب "سرلوحه ها"
#پیامبر_بشاگرد