همه خلاصه دنیای این روزهای ما این چند جمله است:
"کأنه کُتب علینا العیش هکذا
مُعلقین في مُنتصفِ الأشیاء کلها
لا نحب ما یحدث، ولا یحدث ما نحب..."
گویی مقدر شده بود که اینگونه زندگی کنیم
در میانِ همه چیز بلاتکلیف بمانیم
آنچه پیش میآید را دوست نداریم
و هر آنچه را دوست داریم پیش نمیآید...
استادم روز بزرگداشتش میگفت:این افتخار ماست که شاگردان ما با سوادتر از ما هستند و این ذات زندگی درست است.
چه جملهی طلاییست:ذات یک زندگی درست این است که آیندگان بر روی شانهی گذشتگان میایستند و قدبلندتر میشوند و اما در زندگی غلط،گذشتگان بر شانههای آیندگان میایستند.
شاید گاهی کمی دیر بلند شوم و خودم را جمع و جور کنم
اما میدانم که بلند میشوم،
خودم را محکم میتکانم،
سرم را بالا میگیرم
و جوری ادامه میدهم که کسی باور نکند همین چند لحظه قبل با چه رنج و اندوهی به زمین افتاده بودم...
دقت کردین؛
انگار زمان دیگه برکت نداره نمیفهمی کی ظهر میشه کی شب میشه، کی آخر هفته، کی وارد ماه بعد میشی
اصلا کی سال تموم میشه...
چه بیبرکت شده؛ «عمر»
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان میبری من بار هجران میبرم