هدایت شده از 🌄 مهمانان خدا 💕
#نماز_آزادگان
🕋 خط شکن نماز 🕋
🌹 صبح روز 21 اردیبهشت 61، سه روز پس از دستگیری، ما را سوار چندین اتوبوس کردند. ما حدود سیصد نفر بودیم که از جبهه های مختلف اسیرمان کرده بودند. ساعت 5 عصر وارد محوطه ی ساختمان وزارت دفاع عراق شدیم.
💧 آن جا ما را زیر آفتاب سوزان نگه داشتند. هنوز نماز نخوانده بودیم و می ترسیدیم که آفتاب غروب کند. #نماز برای ما مسأله ای حیاتی بود. بر جمع ما وحشت و اضطراب حاکم بود.
🌹 لحظه های اولیه ی اسارت، پنهان کردن و کشتن اسیر، برای بعثی ها مثل آب خوردن بود. هر کس هم تلاش می کرد تا لو نرود و چهره ی واقعی خویش را پنهان کند.
💧 در همین وضعیت ناگهان یک نفر صدا زد: «بچه ها! نمازمان قضا نشود!» یکی دیگر گفت: «یک نفر باید فداکاری کند و بلند شود و به نماز بایستد؛ او باید خط شکن شود تا دیگران هم به نماز بایستند».
🌹 به دوست کنار دستم گفتم: «من بلند می شوم و به #نماز می ایستم هر چه بادا باد!» فوراً کف دست هایم را روی آسفالت داغ محوطه ی وزارت دفاع زدم و تیمم کردم و نماز را ایستاده شروع نمودم.
💧 پشت سر من افراد یکی یکی بلند شدند. یک مرتبه سیصد نفر به نماز ظهر و عصر مشغول شدند.
عراقی ها که غافلگیر شده بودند، نتوانستند عکس العملی نشان دهند. آن ها با تعجب ما را نگاه می کردند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 26، خاطره ی عبدالمجید واسعی (کارگر).