داستان زندگی (۱۰۵)
در حاشیه(۱۱)
جهاد اکبر
آن روز هم مانند بعضی از روزهای دیگر، رحیم آقا، از قم زنگ زد و پس از احوال پرسی معمولی، گفت:
- آقا! این جا یک نفر هست که خیلی اصرار دارد شما را ببیند. وقتی به او گفتم که پدرم در شهری دیگر زندگی می کند، خواهش کرد که هروقت به قم آمد مرا خبر کنید که حتما ببینمش.
چند ماه بعد که عظیم در قم بود، سری به محل کار پسرش زد. پسرش پس از احوالپرسی و پذیرایی، گفت:
- راستی، پدر! امروز آقای سگالشفر هم اینجاست.
عظیم پرسید:
- آقای سگالشفر کیه؟
رحیم گفت:
- همان آقایی که اصرار داشت شما را ببیند.
دقایقی بعد, ترتیب دیدار در اتاق جلسات موسسه، داده شد. در اتاق جلسات, عظیم با روحانی نسبتا جوانی در حدود سی و اندی سال مواجه شد که به محض رو برو شدن، با عظیم معانقه کرده و به گرمی احوالپرسی کرد.
وقتی نشستند به صحبت کردن، طلبه جوان ترجمهی کتاب جهاد اکبر امام خمینی (ره) را از کیفش در آورد و همراه با لبخند گفت:
- طلبه و مبلغ شدن من نتیجه این ترجمه است.
عظیم پرسید:
-چگونه؟ اگر ممکنه کمی بیشتر توضیح دهید!
آقای سگالشفر به پشتی مبل تکیه داد و پس از کمی تامل گفت:
- من و چند نفر از دوستانم در سنین نوجوانی، این ترجمه به دستمان رسید. ما آن قدر علاقمند شدیم که یک جلد از همین کتاب شد جزو لوازم کوله پشتیمان. هر جا فرصت میکردیم بخشی از آن را میخواندیم.
من دیدم با خواندن این کتاب دلم آرام نمیگیرد. تصمیم گرفتم بیایم ایران و در حوزهی علمیه درس بخوانم. اما پدرم دوست داشت من پزشک شوم. من هم برای این که هم آرزوی پدرم را برآورده کنم هم به هدف خودم برسم, رفتم دانشگاه پزشکی خواندم. پس از گرفتن دکترا، بردم مدرکم را نشان پدرم دادم و از او اجازه گرفته و آمدم حوزه علمیه و درس خواندم و مبلغ شدم.
عظیم پرسید:
- شما گویا اهل بریتانیا هستید؟
آقای سگالشفر گفت:
- ما ایرانیالاصل ساکن لندن هستیم.
آقای سگالشفر پرسید:
- چطور شد که شما این کتاب را ترجمه کردید؟
عظیم توضیح داد:
- یک سال تابستان، آقای دکتر لگنهاوسن رفتند آمریکا. وقتی برگشتند، گفتند که در یک کتابفروشی، با جوانی سیاه پوست ملاقات کرده که در به در دنبال ترجمهی کتاب جهاد اکبر امام خمینی ره میگشته. ما از آن جلسه به بعد, بیست دقیقهی آخر هر جلسه را به ترجمهی این کتاب اختصاص دادیم. بعد هم چاپ شد و در سطح جهانی توزیع شد. الان هم در کشورهای متعدد و به زبانهای گوناگون از روی این ترجمه برگردان، چاپ و منتشر میشود.
آقای سگالشفر گفت:
- من سه روز دیگر برای تبلیغ, عازم انگلستان هستم. بهترین خبر برای دوستانم دیدار با شما، به عنوان یکی از مترجمین این کتاب خواهد بود.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (۱۰۴)
وحشت سرا
مدتی از استقرار مدیر کل جدید گذشته بود. عظیم طبق شرح وظایف سازمانی، که دبیر شورای معاونین بود، هر هفته شورا را با عضویت مدیر کل، معاونین مدیر کل، رییس حراست اداره کل و رؤسای ادارات نواحی و مناطق تشکیل داده و مصوبات شورا را حسب مورد به ادارات و مسئولین ذیربط میفرستاد. در یکی از این جلسات، معاون نیروی انسانی که جانبازی بود با یک دست قطع شده، لب به سخن گشود:
- زمان جنگ، من در عملیاتی شرکت داشتم. شرایط نبرد به گونهای پیش آمد که کار به جنگ تن به تن رسید. من در آن شرایط، ترسم کمتر از ترس و وحشتی است که الان در این اداره کل دارم.
او درست می گفت. با رفتن آقای رهی، معاون اداری و مالی و معاون نیروی انسانی اداره کل هم استان را ترک کردند و مدیر کل جدید، این معاونتها را با نیروی جدیدی که از استان اصفهان آورده بود جایگزین کرد. و آن ها هم هرکدام همراه خود دو سه نفر برای پستهای زیرمجموعه شان آوردند.
با نحوه ورود خود مدیر کل به استان و آوردن معاونین و نیروهای غیر بومی، و سخنرانیهای نا متعارف او در جلسات فرهنگیان که در آنها پا در داخل کفش مقدسات مردم می کرد، فضای مجادلهآمیزی را هم در اداره کل و هم در ادارات زیرمجموعه ایجاد کرده بود.
حالا دیگر از سکوتها هم آتش خشم شعلهور می شد. از نگاهها نفرت میبارید، مهربانیها آمیخته با طعن و طنز شده بود. همه می دانستند که در چنین فضایی، معنی "بله قربان درست میفرمائید" کاملا وارونه است.
انگار تازهواردها دیدگان باز تعقل و تفکر را بسته و مانند سربازان مغول طبق دستور عمل میکردند. آقای پوریزدانپرست را هم که فقط سه ماه به بازنشستگیاش باقی مانده بود، از ریاست ناحیه یک عزل و شخص معممی را جایگزین او کردند که او هم به محض ورود، تفتیش عقاید را از مدیران مدارس ناحیه آغاز کرد.
در چنین جوّ ملتهب، مدیر کل در جمع مدیران مدارس و مسئولین ناحیه یک سخنرانی کرده و در ضمن سخنانش، مراجع تقلید را به سخره گرفته و عبارت اهانت آمیزی در باره آنها بر زبان جاری ساخت. از میان جمعیت حاضر، مدیر یکی از دبیرستانهای دخترانه به پا خاسته و لب به اعتراض گشود. با اعتراض این خانم، گروهی دیگر نیز به او پیوسته و ولولهای در محل سخنرانی به وجود آمد و مدیر کل مجبور به قطع صحبت و ترک محل گردید.
ساعتی بیشتر طول نکشید که پای وزارتیها به قم باز شد. در نتیجه، ابلاغ مدیر کل لغو گردید و معاون آموزشی را که در سمیناری در تبریز بود، شبانه به قم بازگردانده و سرپرستی اداره کل را تا تعیین مدیرکل جدید به او واگذار کردند.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (۱۰۵)
عصر جدید (1)
در نمازخانه اداره کل بعد از نماز ظهر و عصر, مراسم خدا حافظی برگزار شد. آقای اسدی، سومین مدیر کل از جا برخاست و در پشت میزی که میکرفون بلندگوی نمازخانه در روی آن بر پایهی کوچکی نصب بود نشست و شروع کرد به صحبت کردن:
- آقای عظیم از اداره کل انتقالی گرفته و می رود به مشهد. حقیقتش وقتی درخواست انتقالی را آورد پیش من، من ماندم که چکار کنم. از یک طرف، همانطور که میدانید برنامههایشان برای استان خیلی مفید بود و پیدا کردن جایگزین برای ایشان بسیار مشکل است.اما از طرفی ایشان تصمیم انتقالی برای مشهد گرفتهاند. اگر هرجای دیگر بود من موافقت نمیکردم ولی برای رفتن به مشهد، من نمیتوانم مانع شوم. از طرفی هم ایشان در بدو ورود ما به قم مشورتی دادند که کار مدیریت استان را برای من آسان کرد. از این بابت من واقعا سپاسگزارم.
وقتی سخن مدیر کل به این جا رسید، عظیم هم که در میان نمازگزاران نشسته بود، به یاد روزی افتاد که آقای اسدی تازه مدیر کل شده بود. چند روزی پس از آمدن ایشان به قم، مدیر دفترش پیغام آورد که آقای اسدی با شما کار دارند. عظیم به اتاق مدیر کل رفت. وقتی وارد اتاق شد، آقای مدیر کل با قدی متوسط، لب های نسبتا کلفت و همیشه خندان، پشت میز کارش منتظر نشسته بود.
وقتی عظیم را دید بلند شد و پس از دادن جواب سلام، با دست به عظیم تعارف کرد که در صندلی کنار دستش بنشیند. عظیم جلوتر آمد و پس از مصافحه، هردو روی صندلیها نشستند. بعد از احوالپرسی و بعضی تعارفات، آقای مدیر کل سر صحبت را باز کرد:
- من پس از سی و پنج سال خدمت، با سمت مدیرکلی استان کرمان, بازنشسته شده و مشغول کار و زندگی خودم بودم. چند روز پیش، وزیر زنگ زد و با توضیح وضعیت پیش آمده در قم، از من خواست که دعوت بازگشت به کار دوباره را پذیرفته و به قم بیایم. من هم احساس وظیفه کرده و آمده ام. حالا میخواستم با شما مشورت کنم که چکار باید بکنم.
عظیم کمی به فکر فرو رفت که چرا هرکس که مدیرکل میشود، می آید به سراغ او و با او مشورت می کند که چکار باید بکند. اولین مدیرکل اهل شمال، با آن همه تعارف و تکلف او را آورد به اداره کل. مدیر کل دوم هم که با اندیشهی لائیک از کاشان آمده بود با عظیم مشورت می کرد، این هم که تازه از کرمان رسیده و معلوم هم نیست که کدام طرفیست باز هم با او مشورت می کند. او از خود می پرسید:
- چه کسی اینها را به سمت او هدایت میکند. به هر حال فرقی نمی کرد. او باید صادقانه هرچه به عقلش میرسید می گفت.
عظیم علاوه بر توصیههایی که به مدیر کل پیشین ارایه داده بود، به آقای اسدی گفت:
- جناب عالی تازه به این استان تشریف آورده اید. هنوز کسی شما را نمی شناسد. بهتر است با یک راننده آشنا به شهر و شهرستانهای استان، دوری در استان زده و با مناطق شهر و شرایط شهرستانها آشنایی اجمالی پیدا کنید. در آن صورت، بهتر و آگاهانهتر میتوانید پاسخ مراجعین را داده و تصمیم بگیرید،
آن روز، پس از مقداری صحبت کردن، نشست دونفره با تشکر آقای اسدی به پایان رسید.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۰۶)
عصر جدید (۲)
بازرسی سراسری هدفمند(۱)
ماشين پاترول اداره كلّ در سراشیبی جادهی آسفالته منطقه كهك به سمت قم در حركت بود. مدير كلّ در صندلي كنار راننده و آقاي شيرزاد، معاون اداري و مالي و عظیم هم در صندلي عقب نشسته بودند. صحبت از كارشناسي بازرسي و عظیم به ميان آمد.
كم كم صحبت از آقاي بهشتي، كسي كه قبلاً كارشناس مسئول بازرسي و رسيدگي به شكايات استان كرمان بوده به ميان آمد. آقاي شيرزاد از برنامههاي موفق ايشان سخني به ميان آورد و او را تحسين كرد. عظیم رو به مدير و كل و معاونش كرد و گفت:
- اين برنامهها نياز به امكانات و پشتيباني دارد. اگر ما هم برنامههايي بهتر از اين بريزيم، آيا شما ما را پشتيباني ميكنيد كه اجرا كنيم؟
لحظهاي سكوت در فضاي داخل ماشين حاكم شد و پس از آن آقاي شيرزاد گفت:
- ما هستيم. هر برنامهاي را كه بريزيد و اجرا كنيد ما پشتيباني ميكنيم.
چند روز پس از آن، در اوایل سال ۱۳۷۸ جلسهای با حضور مسئولین ارزشیابی و رسیدگی به شکایات نواحی و مناطق در اداره کل تشکیل گردید. عظیم طرح بازرسی سراسری کارشناسان اداره کل و نواحی و مناطق از واحدهای آموزشی استان را مطرح کرد.
طبق این طرح در هر ناحیه و منطقه، واحدهای آموزشی در سه دوره ابندایی، راهنمایی و دبیرستان و هنرستان به سه گروه برخوردار، نیمه برخوردار و محروم دسته میشدند. وضعیت موجود هرگروه ارزیابی و وضعیت ایدهآل هم پیشبینی میگردید. راهکارهای رسیدن از وضعیت موجود به وضع ایدهآل مشخص میشدند. مؤلّفههای ایجاد تحوّل مشخص شده و با تعاریفی به عدد و رقم تبدیل میشدند. فرمهای ارزیابی براساس این مؤلّفهها و تعاریف، برای هر گروه در چهار محور آموزشی، پرورشی، اداری و مالی و ساختمان طرّاحی میگردیدند و یک فرم جمعبندی مجموع فعالیتهای یک واحد آموزشی و همچنین فرم مقایسهای مدارس یک گروه تدوین میگردید.
با این ترتیب هرگروه بازدید کننده، شامل چهار نفر از کارشناسان با تخصصهای چهارگانه مخصوص هرگروه مدرسه و یک راننده آشنا به مدارس ناحیه میگردید. هر گروه در یک روز باید از چهار مدرسه بازدید میکرد. زنگ اول از یک مدرسه، در زنگ تفریح اوّل جلسهی مختصر با معلمین و گرفتن نظرات وپیشنهادهای آنها و زنگ دوم از مدرسهی مجاور همگروه و باز در زنگ تفریح بعدی جلسه با معلمین مدرسه دوم و گرفتن نظرات و پیشنهادهای آنها. پس از آن مراجعه به رستوران باباکوهی و صرف ناهار با فیشهایی که قبلا از طرف اداره کل در اختیار سرتیم قرار گرفته بود و نماز و استراحت و بعد از ظهر هم بازدید از دو مدرسه دیگر با همان کیفیت ارزیابی به عمل میآمد.
اجرای طرح آغاز گردید. ابتدا مولفهها و فرمها به تمام مدارس فرستاده شدند تا مدیران و دیگر نیروها و معلمین در جریان قرار بگیرند. گروههای بازدیدکننده مرکب از مسولین دوایر و ادارت داخلی اداره کل و نیروهای کمکی از نواحی و مناطق با سرگروهی یکی از نیروهای اداره کل تشکیل شدند. برنامه بازدید هر ناحیه یا منطقه حداقل دوماه جلوتر ابلاغ گردید. طبق برنامه، بازدید تمام مدارس هر ناحیه در دو روز متوالی و مدارس هر منطقه در یک روز به اجرا در می آمد.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۰۷)
عصر جدید (۳)
رویدادهای روز بازدید
در روزهای بازدید، برحسب وسعت ناحیه یا منطقه، صبح اول وقت، گاهی تا ۳۰ دستگاه اتومبیل، در حالیکه روی شیشهی جلوی هرکدام شماره گروه نصب شده بود، در مقابل در اداره کل ردیف میشدند.
سرگروهها همراه اعضای گروهشان، طبق شماره گروه خود، سوار خودروها شده و طبق لیستی که در اختیار داشتند به مدارس اعزام میشدند.
گروهها در پهنهی جغرافیایی هر ناحیه از سمت چپ شروع کرده و درجهت عقربهی ساعت حرکت کرده و مدارس را بازدید میکردند و در آخر نیز از سمت راست ناحیه یا منطقه خارج میشدند.
هر سرگروه بر حسب دورهی آموزشی جوایزی در اختیار داشت که اگر در مدرسهای دانشآموز شاخصی معرفی میشد، فیالمجلس جایزهای از طرف اداره کل دریافت میکرد.
از آنجایی که مدارس در آمادگی کامل قرار داشتند، از هنگام ورود کارشناسان، هر نیروی اجرایی مدرسه، کارشناس حوزهی خود را همراهی کرده و فعالیتهایشان را به کارشناس ذیربط معرفی میکرد.
سرگروه هر تیم موظف بود علاوه بر ثبت عملکردهای مدارس، نظرات، پیشنهادها و انتقادات نیروهای اجرایی و آموزشی هر مدرسه را جداگانه به صورت مبسوط در فرمهای خاصی که برای این منظور پیشبینی شده بود ثبت کرده و همراه خود به اداره کل بیاورد. علاوه براین اگر نیروی آموزشی یا اجرایی با توانمندی یا عملکرد خاصی هم معرفی میشد ، مشخصات و ویژگیهای او را ثبت کرده و همراه گزارش گروه به ارزشیابی اداره کل منتقل میکرد.
در روز بازدید هر ناحیه یا منطقه، مدیر کل همراه عظیم از دو مدرسهی نیمه برخوردار و محروم به صورت نمادین بازدید به عمل آورده و ضمن گفتوگو با نیروهای مدرسه در دو کلاس حضور یافته و صحبتهایی هم با دانشآموزان داشت.
پس از آن در ادارهی ناحیه یا منطقه مستقر شده و به شکایات، انتقادات، و پیشنهادهای نیروهای همان ناحیه یا منطقه رسیدگی میکرد. اگر موضوع خارج از اختیارات استان بود، عظیم آن را جهت پیگیری در سطوح بالاتر یادداشت میکرد.
ادامه دارد ...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۰۸)
عصر جدید (۴)
روزهای پس از بازرسی
سه روز پس از بازرسی از مدارس هر ناحیه یا منطقه، هر سر گروه جدول جمعبندی ارزیابی گروه خود را از مدارس بازدید شده شامل فرم امتیازبندی براساس امتیاز از بالا به پایین و گزارش توصیفی از مشاهدات و شنیدههایشان را تحویل کارشناسی ارزشیابی میداد.
پس از دریافت همهی گزارشها، جلسهای با حضور سرگروهها تشکیل میشد و به نوبت هرکدام با ارایه گزارشی شفاهی علاوه بر پیشنهاد اولویتها جهت اقدام، دریافتهای عاطفی و احساسی خود و اعضای گروه را هم متجلی میساخت.
در این بخش، گاهی، بعضی از کارشناسان تاثر عاطفیشان از ایثار و فداکاری نیروهای آمورشی مدارس را همراه با اشک چشم بیان میکردند.
یک هفته پس از بازرسی، جلسهای با حضور مدیر کل، مدیران رتبه یک هر لیست و نیروهای با خدمات ویژه مدارس در ادارهی ناحیه تشکیل میگردید و در آن جلسه، مدیر کل سخنرانی کرده و ضمن تشکر از آنان، تقدیرنامههابی با امضای مدیر کل نیز به آنان اعطا میگردید. برای نیروهای با خدمات ویژه هدایایی نیز از طرف مدیر کل داده میشد.
لیستهای امتیاز بندی به اداره ناحیه یا منطقه ارسال شده و بر پیگیری مسایل مدارس دارای امتیازات پایبن تاکید میگردید.
مدیران مدارس دارای امتیازات بالا هم حق داشتند همکاران خود را که نقشی در ارتقای کیفیت آموزشی, پرورشی و اداری مدرسه داشتند جهت تقدیر از طرف ادارهی ناحیه یا منطقه معرفی نمایند.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی,,(۱۰۹)
عصر جدید (۵)
شورای معاونین (۱)
روز یکشنبهی هفتهی پس از بازدید سراسری یکی از نواحی رسیده بود. معمولا جلسه شورای معاونین اداره کل در عصر یکشنبهها تشکیل میشد. پیش از ظهر آن روز مدیر دفتر مدیرکل که مردی بود لاغر اندام با قدی کوتاهتر از متوسط با چالاکی، که عادتش بود، به دفتر عظیم آمد و پس از سلام و احوالپرسی جزئی، گفت:
- حاج آقا فرمودند تشریف بیارید به دفترشان.
پس از رساندن پیغام، او سریع برگشت به اتاق روبهرو که دفتر مدیر کل بود.
عظیم از پشت میز برخاست و به دنبال مدیر دفتر وارد دفتر او شد. درِ اتاق مدیر کل که به اتاق مدیر دفتر باز می شد، نیمه باز بود. مدیر دفتر همراه با اشاره دست، گفت:
- بفرمایید داخل! حاج آقا منتظرتان هستند.
عظیم به در نزدیک شد و پس از زدن چند ضربهی انگشت در را باز کرد و وارد اتاق شد و سلام داد. آقای اسدی که پشت میز نشسته بود، نیمخیز شد و پس از دادن جواب سلام، با دست به صندلی کنار میزش اشاره کرد و گفت:
- بفرمایید بنشینید.
عظیم نشست. آقای اسدی در حالی که آرنج یک دستش را روی میز گذاشته و با نیم چرخ به طرف عظیم برگشته بود، گفت:
- برای شورای معاونین امشب چه دستور جلسه دارید؟
عظیم جواب داد:
- تا الان که موضوع خاصی برای طرح به دست ما نرسیده.
مدیرکل گفت:
- خوب! دعوتنامهی جلسه را بفرستید و موضوع را هم بنویسید: مروری بر اجرای طرح بازرسی سراسری هفته گذشته. به رئیس ناحیه هم تاکید کنید که حتما در جلسه حضور داشته باشد.
عصر آن روز، جلسه شورای معاونین استان با حضور مدیرکل، معاونین مدیر کل، رئیس حراست اداره کل و رؤسای نواحی و مناطق استان قم تشکیل گردید.
در آغاز جلسه، پس از تلاوت آیاتی از کلامالله مجید، مدیر کل شروع کرد به سخن گفتن:
- به نام خدا، همانطور که در دعوتنامه، دستور جلسه امروز مرور و ارزیابی بازرسی سراسری از یکی از نواحی ذکر شده، من هم با همین موضوع شروع میکنم. ابتدا از کارشناس مسئول ارزشیابی و رسیدگی به شکایات که برنامه را طراحی و اجرای آن را مدیریت کرد تشکر میکنم. و در ادامه هم ضمن تشکر از رئیس محترم ناحیه که همکاری کاملی داشتند، از ایشان تقاضا می کنم نظر خود و همکاران خودشان را در این خصوص بیان کنند.
رئیس ناحیه هم با گفتن بسم الله، شروع کرد به صحبت کردن:
- من هم تشکر میکنم از ارزشیابی و پاسخگوبی به شکایات اداره کل و همکارانشان در نواحی و مناطق که برنامه را طراحی و اجرا کردند. و همچنین از جناب آقای مدیرکل و دیگر همکاران در اداره کل و نواحی و مناطق که مشارکت فعالی در این برنامه داشتند. اجرای این طرح برکات زیادی برای ناحیه ما داشت، اول اینکه، تمام مدارس ناحیه فعالیت و خدماتشان را به روز کردند و اگر احیانا عقب ماندگیهایی هم داشتند در فرصتی که به آنان داده شده بود آنها را جبران کردند. دوم اینکه، خوبان و فعالان و دلسوزان در مدارس، برای یک بار هم که شده بود، دیده شدند، خدماتشان از طرف کارشناسان اداره کل ارزیابی و احصا گردید، که این خود موجب دلگرمی و تشویق آنان شد.
ادامه دارد....
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (۱۱۰)
عصر جدید(۶)
ادامهی شورای معاونین
سوم اینکه مدیران ضعیف به وسیلهی چهارنفر کارشناس اداره کل مشخص شدند. اگر ما میگفتیم عملکردشان ضعیف است به ما برچسب جناحی بودن میزدند، اما حالا هیچ عذر و بهانهای ندارند. یا باید ضعف خود را جبران کنند یا این که جای خود را به نیروهای کارآمد بدهند. من تقاضا می کنم همین تیم شش ماه بعد هم از این مدارس بازدید کنند و تا ببینند تغییری صورت پذیرفته یا خیر.
چهارم اینکه این اقدام کار ما را در انتخاب مدیران نمونه و دادن گروههای تشویقی راحتتر کرد.
پس از اظهارات رئیس ناحیه، یکی از رؤسای مناطق شروع به صحبت کرد:
- ما هم از اجرای این طرح سپاسگزاریم. با توجه به این که بیشتر مدارس ما روستایی هستند، مسئولین دوایر ما بسیار علاقهمند بودند ببینند که در مدارس شهر چه میگذرد تا آنها هم از طرحهای و برنامههایشان الگو گرفته و سطح آموزش را در منطقه بالا ببرند. اما امکان این کار نبود. حالا با شرکت در این طرح، آنها هم توانستند در کنار کارشناسان اداره کل در مدارس ناحیه حضور یافته و تجارب خود را افزایش دهند.
چهارمین نفر رئیس حراست اداره کل بود که صحبت را شروع کرد:
- ما هم به نوبه خود از طراحان این طرح و مجریان آن سپاسگزاریم. قبل از اجرای طرح بعضی از رؤسای ادارات داخلی اداره کل رفتار مناسبی با مراجعین، مخصوصا معلمین مدارس نداشتند و حتی به راحتی آنها را به اتاقشان راه نمیدادند. ما با این قضیه مشکل داشتیم. اما از روزی که آنها به عنوان سرتیم گروههای بازرسی از مدارس بازدید کرده و تلاش و فداکاری معلمین را در مدارس با چشم دیدهاند، رفتارشان تغییر کرده و رفتاری احترام آمیز با مراجعه کنندگان دارند که عموماً هم معلمین هستند.
در ادامه جلسه مدیرکل اضافه کرد:
- طراحی و اجرای طرحی مؤثر و موفق در استان، نام استان را در اذهان برجسته کرده و سبب عزت و سربلندی آن میشود. من هم از این بابت از طراحان و مجریان تشکر میکنم.
و در آخر هم مصوب گردید که عظیم نسبت به تدوین و تشریح طرح و اثربخشی آن اقدام نموده و جهت اطلاع, به وزارتخانه بفرستد.
جلسه با ختم صلوات به پایان رسید.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۱۱)
عصر جدید (۷)
محبتسرا
قرار گرفتن در کنار یکدیگر و همسفر شدن و همکاری با یکدیگر در چند برنامهی بازدید و بازرسی از مدارس نواحی و مناطق، بسیاری از یخهای بوجود آمده در طی چندسال گذشته بین نیروهای ادارهکل را آب کرده بود.
آنها که هرچندنفرشان را یکی از سه مدیرکل به اداره آورده بود، پیش از اجرای طرح بازدید و بازرسی، دستههای معارض یکدیگر تشکیل داده بودند. حالا که در قالب تیمهای مشترک، چند روزی باهم همکاری کرده بودند، با هم، رفیقتر و مهربانتر شده بودند.
آنان وقتی در مدرسهی راهنمایی روستایی، خانم معلم حقالتدریسی را دیدند که علاوه بر تدریس درس زبان انگلیسی در روستای دو طایفهای و دودستگی، با ایجاد انس و الفت بین فرزندانشان خانوادهها را هم باهم آشتی داده و یکپارچه کرده و در سن جوانی گیسسفید روستا شدهاست، از مجادله با یکدیگر برسر چند ساعت اضافه کاری شرم میکردند.
آنها با تماشای اشک چشم معلمی در روستای دورافتادهی خلجستان که با دیدن آنها از شوق میگریست و میگفت: «من بیست و هشت سال است در این روستا معلم هستم شما نخستین مسئولی هستید که به من سر زدید» عرق شرم ریخته و به فکر فرو رفتند که وظیفهشان سرزدن به این معلم بوده نه غیبت یکدیگر را در اتاقهای گرم زمستان و خنک تابستان کردن.
آنها وقتی میدیدند که در مدرسههای حاشیه شهر، مدیر مدرسه توان خریدن چند کیلو چای را نداشته و معلم ها را با لبها و گلوی خشک به سرکلاس میفرستد، از خجالت آب شده و به فکر فرو میرفتند که در مدرسههای محروم چه میگذرد و آنها پشت میزهای کارشناسی نشسته و چه دستورالعملهای رویایی برایشان میفرستند.
آری! دیدن و شنیدن صدها صحنهی این چنینی در مدارس و ایثار و فداکاری مدیران و معلم ها، وحشتسرای ادارهکل را تبدیل کرد به محبتسرا، غرور و بداخلاقی با همکاران ارباب رجوع را تبدیل کرد به تواضع و احترام بهآنها، تعارض و درگیریهای داخلی را مبدل ساخت به همکاری و همفکری در پشتیبانی مدارس که خط مقدم جبههی تعلیم و تربیت نسل آینده بودند.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (۱۱۲)
عصر جدید(۸)
آری یا نه (۱)
آقای اسدی وقتی پیشنهاد عظیم را شنید، با لبخند همیشگیاش و با نیملهجهی کرمانی گفت:
- شما که از روز اول استعفایت را نوشتی و دادی به من و خیال خودت را راحت کردی. من هم یک بار بازنشسته شدهام، نهایت این است که یک بار دیگر هم بازنشستهام میکنند و برمیگردم و میروم به کرمان و مشغول زندگی خودم میشوم. پس برو پیشنویس را بگیر و بیاور تا منهم امضا کنم و بفرستیم.
عظیم هم لبخندی زد و گفت:
- جسارت نشه. هرجا پستی به بنده واگذار کردند، من همان روزهای نخست، استعفانامه نوشته و به مافوق خود دادهام و گفتهام که هر موقع وجود مرا مفید ندانست برگهی استعفا را امضا کرده و به کارگزینی بفرستد. بنابراین فقط در رابطه با جنابعالی نبوده. در رابطه با نامه هم الان پیشنویس گرفته و خدمتتان میآورم.
ماجرا از این قرار بود که در موقعیت مسئول پاسخگویی به شکایات فرهنگیان استان، شکایات متعددی به دست عظیم میرسید که در آنها فرهنگیان مطالبهی حقالزحمه همکاری در برگزاری انتخاباتها را میکردند. اما در این رابطه، هیچ مقامی پاسخگو نبود که عظیم هم بتواند پاسخ شاکیان را بدهد.
حالا در آستانهی انتخابات دورهی دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی دو نامه به اداره کل رسیده بود، یکی از استانداری قم و دیگری هم از وزارت آموزش و پرورش. مضمون نامه، ادارهکل آموزش و پرورش را ملزم کرده بود که به ادارات تابعه بخشنامه کرده و لیست اسامی داوطلبان همکاری در برگزاری انتخابات را گرفته، هم به وزارتخانه و هم به استانداری قم بفرستد. مدیرکل هم نامه را برای پیگیری به عظیم ارجاع داده بود.
عظیم آن روز فرصت را غنیمت شمرده و از مدیرکل اجازه میخواست که نامهای به وزارتخانه و همچنین به استانداری بفرستد و با گوش زد کردن شکایات همکاران از دورههای پیشین، استعلام کند که آیا برای فرهنگیان داوطلب، حقالزحمهای هم تعلق میکیرد یا خیر. تا جواب مثبت یا منفی را هم همراه بخشنامه به مدارس استان بفرستد.
اگرچه فرستادن چنین نامهای از پایبن به بالا معمول نبود و خطر عزل مدیر کل و به تبع آن عظیم را به همراه داشت، اما قبول این خطر به سبب احقاق حق فرهنگیان می ارزید.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۱۳)
عصر جدید(۹)
آری یا نه (۲)
متن نامه خیلی ساده بود.:
« با توجه به این که شکایات متعددی از فرهنگیان به این اداره کل رسیده و مطالبهی حقالزحمهی همکاری در دورههای قبلی انتخابات را مینمابند، خواهشمندیم اعلام بفرمایید که حقالزحمهای هم به همکاری کنندگان تعلق میگیرد با خیر. پاسخ مثبت یا منفی آن مقام به همراه دستورالعمل به نواحی و مناطق تابعه ارسال خواهد شد.»
علیرغم ارسال این نامه به وزارتخانه و استانداری، عظیم دستورالعمل را به نواحی و مناطق هم فرستاده و لیست داوطلبین را خواستار شد.
به محض وصول نامهها به مقامات، صدای آن مانند صدای توپ پیچید و از هر دو مقام به مدیرکل زنگ زدند:
- این چه نامهای است که شما نوشتهاید؟ انتخابات که شوخیبردار نیست.
اما آقای اسدی کوتاه نیامد و گفت:
- ما باید پاسخگوی شکایات فرهنگیان هم باشیم. شما فقط بفرمایید آری با نه. همین برای ما کفایت میکند.
اما، با توجه به حساسیت استان قم، صدای این بمب آنقدر شدید بود که به گوش رئیس جمهور هم رسید.
رئیس جمهور هر دو وزیر را احضار و موضوع را جویا شده بود. وزیر آموژش و پرورش گفته بود که در بودجهی آموزش و پرورش سرفصلی به نام هزینهی انتخابات نداریم. وزیر کشور هم گفته بود که ما فقط ما مسئول پرداخت حقالزحمه نیروهای خودمان هستیم. در آن دوره رئیس جمهور دستور پرداخت پنج میلیارد تومان بابت حقالزحمه همکاری در انتخابات فرهنگیان را داده بود. طبق این دستور در آن دوره به هر فرهنگی شرکت کننده در برگزاری انتخابات ۵۰ ساعت اضافه کاری پرداخت کردند. و غائله خاتمه یافت.
چند روز قبل از شروع فرایند انتخابات، آقای شیرزاد, معاون اداری و مالی ادارهکل عظیم را به اتاقش دعوت کرد. پس از احوالپرسی و تعارفات، پرسید:
- چکار کردهاید که امروز در جلسه فرمانداری، فرماندار که خودش هم فرهنگی است چهل و پنج دقیقه رجز خوانی کرد و گفت ادارهکل آموزش و پرورش استان قم به جای فرستادن لیست داوطلبین همکاری, از استانداری استنطاق میکشد.
عظیم ماجرا را برایش تعریف کرد. آقای شیرزاد پرسید:
- یعنی شما الان لیست داوطلبین را گرفتهاید؟
عظیم پاسخ داد:
- بله. لیستها الان در کشو میز من است.
آقای شیرزاد نفسی عمیق کشید و به پشتی صندلیاش تکیه داد و گفت:
- کاش من جلوتر, این را میدانستم و نمیگذاشتم فرماندار اینقدر رجز خوانی کند. پس لطف کنید لیست را برای من بفرستید که منهم بفرستم به فرمانداری.
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۱۱۴)
راهیان دیار غریبان
مدیر کل حیرتزده، دقایقی نگاه به برگهای میانداخت که در دستش بود، بعد سرش را بلند کرده و مات و مبهوت به صورت عظیم خیره میشد. انگار زبانش بند آمده و ذهنش عاجز از تصمیمگیری و اعلام آن بود. شاید علتش این بود که به همه چیز فکر کرده بود بهجز این که عظیم بیاید و برگهی درخواست انتقالی بدهد.
تابستان سال ۱۳۷۹ ارباب کرامت به آرزوی درونی عظیم که ۷ سال پیش رو به گنبد و بارگاه او از دل گذرانده بود جواب «بله» میداد. او دست لطف و کرم به سویش دراز کرده و ندا میداد «بیا وقتش رسیده». گاهی که عظیم تعلل میکرد، او دشمنان را میفرستاد به سراغش که هُلَش بدهند و به دل دوستان میانداخت که او را تشویق به رفتن کنند.
عظیم روز قبل از دیدار با مدیرکل و تقدیم درخواست انتقال، جلسهای در خانه با همسر و فرزندان تشکیل داد و با آنها که در فضای اجتماعی پیرامونشان هر روز پژمردهتر میشدند به مشورت نشست. آنها همگی متفقالقول بودند که باید برای رهایی از این فضا، مهاجرت کنند. اما به کجا؟
عظیم به آنها گفت:
- هم در وزارتخانه در تهران خواهان دارم که بروم و پست معاونت مدیر کل ارزشیابی و پاسخگویی به شکایات را قبول کنم و به تهران مهاجرت کنیم, هم در شیراز برای قبول پست معاونت مدیرکل امور عشایری وزارتخانه را که در راستای سیاست تمرکز زدایی به شیراز منتقل شده است. جای سومی هم هست که هیچ آیندهی روشن شغلی در آنجا متصور نیست- مشهد مقدس.
پس از شور و مشورت، اعضای خانواده، مهاجرت به تهران و شیراز را نپذیرفتند ولی در مهاجرت به مشهد مقدس همنظر شدند. عظیم به آنها گفت:
- با توجه به اینکه ما هیچ پیشبینی در رابطه با مهاجرت به مشهد نداریم، ممکن است با چالشها و مشکلات زیادی روبهرو شویم، پس باید از همین الان با هم دست روی دست هم گذاشته، همپیمان شویم که در مقابل مشکلات بایستیم و با کمک همدیگر آنها را از پیش پا برداریم.
همهی اعضای خانواده همپیمان شدند و عظیم هم همانجا نامه درخواست انتقال به مشهد را نوشت و امضا کرد و صبح روز بعد، آن را پیش مدیرکل برد.
مدیرکل پس از خواندن تقاضانامه، پس از کمی فکر کردن، سرش را بلند کرد و گفت:
- ده روز به من فرصت بده. این روزها ما همایشی در تهران داریم که من باید در آن شرکت کنم. پس از برگشتن از همایش، تصمیم خودم را به شما میگویم.
ده روز بعد، عظیم دوباره برای گرفتن پاسخ، نزد مدیرکل رفت. آقای اسدی، پس از احوالپرسی و کمی صحبتهای صمیمی، گفت:
- به غیر از مشهد برای هرجا درخواست انتقالی میکردی، موافقت نمیکردم، اما برای رفتن به مشهد مقدس نمیتوانم مانع بشوم.
بعد تقاضانامه را از کشوی میزش بیرون کشید، پایین آن نوشت: موافقت میشود. امضا کرد و تحویل عظیم داد.
چند روز بعد، در جلسهی خدا حافظی در نمازخانهی اداره سخنرانی و از خدمات عظیم تشکر کرده و دستور داد لوازم منزلش را با کامیون ادارهکل به مشهد حمل کرده و خود و خانوادهاش را هم با اتوبوس آموزش و پرورش که زایربن فرهنگی را میبرد به مشهد ببرند.
با این ترتیب، پس از بیست و هشت سال زندگی و کار در قم، عظیم و خانوادهاش با این شهر خدا حافظی کرده و به مقصد دیار غریبان عزیمت کردند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا با شما عزیزان هم که در ۱۱۴ قسمت داستان زندگی را به اشتراک گذاشتم خدا حافظی میکنم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر