eitaa logo
ایمان و عمل صالح(معنویت)
72 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
به نام او که نامی ندارد"جمع پراکنده از معنویت" یکی بین و یکی گوی و یکی دان/ بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان.
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 خانم معلمی تعریف می‌کرد: در مدرسه ابتدایی بودم ؛ مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیّت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان... پدر و مادرشان هم برای مراسم دعوت شده بودند و بچّه‌ها در مقابل معلّمان و اولیاء سرود را اجرا خواهند کرد... چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم... باهم در مقابل اولیاء و معلّمان شروع به خواندن سرود کردند... ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت انجام دادن جلوی جمع. دست و پا تکان می‌داد و خودش رو عقب جلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد... بچه‌ها هم سرود را می‌خواندن و ریز می‌خندیدند ، کمی مانده بود بخاطر خنده‌شان هرچه رشته کرده بودم پنبه شود❗️ سرم از غصه سنگین شده بود و نمی‌تونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم... خب چرا این بچّه این کار رو می‌کنه⁉️ چرا شرم نمی‌کنه از رفتارش؟! این که قبلش بچّه ی زرنگ و عاقلی بود❗️ نمونه ای خوب و تو دل بروی بچّه‌ها بود‼️ رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم ، هیچی نمی‌فهمید... به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم ، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم ، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد❗️ فضا پر از خنده حاضران شده بود ، همه سیر خندیدند... نگاهی گرداندنم ؛ مدیر را دیدم .. رنگش عوض شده بود ، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلیش بلند شد و آمد کنارم ، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود ، ببین با این بچه چکار کنم ؟! اخراجش می‌کنم ، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه... من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانش‌آموز حتمی شود... حالا اون کسی که کنارم بود ، مادر بچّه بود ، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود... بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود... همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا اینجوری کردی❓❕ چرا با دوستانت سرود را نخواندی⁉️ دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست ، برای مادرم این ‌کار را می‌کردم❗️ معلّم گفت : با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم : آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست ، چرا آنها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند⁉️ چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: خانم صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود ، خودم توضیح می‌دهم ؛ مادر من مثل بقّیه مادرها نیست ، مادر من "کرولال" است، چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم... تا او هم مثل بقّیه ی مادران این شادی را حس کند...❗️ این کار من رقص و پایکوبی نبود ، این زبان اشاره است ، زبان کرولال‌ها همین که این حرف‌ها را زد از جا جهیدم ، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم ، و دختر را محکم بغل کردم❗️ آفرین دختر ، چقدر باهوش ، مادرش چقدر برایش عزیز ، ببین به چه چیزی فکر کرده⁉️ فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف زدن و ... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند ، نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلّمان همه را گریاند❗️❕ از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او عطا کرد❗️ با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند ، گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند‼️ 👌نتیجه داستان: زود عصبانی نشو ، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همه‌ی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی‼️ ╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮ ❤️ ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯ h