☆
داستان آموزنده و مفید...!!!
زني از زبان خود چنین حکایت میکند از زندگي و سر گذشت اش ...
من تازه جوان شده بودم و در یک دهکده ی در یکی از ولایت های افغانستان بسر میبردم خواستگاران زیادی داشتم ولی کسی که من دوستش داشتم به خواستگاری من آمد و مرا به او به خوشی و رضایت فامیل ها دادن با هم نامزد شدیم و بعد از مدتی ازدواج کردیم زندگی خیلی خوش را در کنار هم داشتیم و شوهرم هم خیلی دوستم داشت و همیشه با هم کمک میکردیم و با هم در امور زندگی فعالیت میکردیم روزی که با شوهرم در زمین مصروف کار بودیم قومندان ( فرمانده ) که در قریه ما بود و افراد زیادی داشت تنها بر زمین که با شوهرم مصروف کار بودیم آمد و من و شوهرم مصرف کار بودیم به نگاه های زهری اش از هر طرف به من میدید و من و شوهرم در کار خود مصروف بودیم و این کار فرمانده چندین روز به شکل وقفه ادامه پیدا کرد کاهی بالای زمین می آمد خسته نباشید میگفت به ما و گاهی از دور میدید و قلب ام این را احساس میکرد که این مرد انسان خوبی نیست و این حرکاتش علتی دارد ...
چون ما از یک قشلاق (دهکده ) بودیم این خسته نباشید گفتن ها عادی بود و همه به یکدیگر میگفتند اما این انسان ، انسان خوبی نبود از رفتارش معلوم بود ...
زندگی من و شوهر عزیزم خیلی خوش بود و از زندگی راضی بودیم و تقریباً چند سالی از ازدواج ما گذشته بود فکر میکردیم چند روز گذشته و صاحب فرزندی شدیم و خوش خندا زندگی داشتیم . یکی از روز ها احوال آمد که شوهرم دیگر درین دنیا نیست او را کسی بالای زمینی که کار میکرد به قتل رسانده باشنیدن این خبر دنیایم تاریک وتاریک تر شد و دیگر آن شخص نبودم دگر آن همه خوشی ها نبود و ...
شش ماه از فوت شوهرم نگذشته بود که همان فرمانده ( قومندان ) به خواستگاری من بیوه آمد و حیران بودم و میدانستم شوهرم را همین انسان کثیف به قتل رسانده خوب چون فرمانده خیلی ظالم و زور آور بود بار ها خواستگاری از من کرد و در نهایت فامیل و اقاربم را به شکلی راضی ساخت با تهدید و ...
و من را برای این فرمانده دادن با گذشت هر روز خون گریه میکردم و با این شخص زیر یک سقف شب و روز را می گذشتاندم و از او بعد از چند سالی فرزندان متعددی داشتم و بار ها برایش میگفتم که کشتن شوهرم کار تو بود انکار میکرد که نه هرگز از من نیست تا این که یک شبی خانه دوستش دعوت بود و در آنجا با دوستانش بود و شب هنگام که طرف خانه می آمد صدای شلیک گلوله شد و در تاریکی شب زد خورد شد معلوم نبود که کی فیر میکند بالای کی و در همان وقت شوهرم از سوی پولیس دستگیر شد و به جرم قتل کسی در همان شب با لباس خون آلود که با جسد خون پُر فرد کشته شده تماس داشت ...
بعد از گذشت ماه ها و محکمه ها شوهرم یعنی قومندان به جرم قتل همان شب محکوم به اعدام گردید و در روز که اعدام میشد همه فامیل رفتین تا به آخرین بار با او خدا حافظی کنیم وقتی نوبت من شد نزدیکم آمد و اشک از چشمانش افتاد و آهسته گفت شوهرت را من کشته بودم تا با تو باشم ولی این مرد را من نکشته ام همان شب که از دعوت برمیگشتم صدای شلیک گلوله را شنیدم ولی به راه خود در تاریکی شب ادامه دادم و درین فکر بودم که شلیک به خاطر شادی و خوشی آن محفل که دعوت شده بودیم است و در همان راه خود در تاریکی ادامه دادم تا این که پایم به چیزی بند شده و افتادم وقتی متوجه شدم بالای جسدی افتادم و با خونش لباسم پُر از خون شد که دستگیرم کردند ...
شوهرت را من کشتم ولی این شخص را نکشتم و با چشم پُر اشک گفت باور کن به تهمت ناحق اعدام میشوم و اعدام شد ...
از همان روز فهمیدم که هیچ گپی بدون دلیل گفته نشده ...
هرچی کِشت کنی همان را درو میکنی ...
اگر به ناحق کُشتی حتماً کشته میشوی ...
اگر ظلم کنی بالایت ظلم میشود ...
اگر فریب دهی حتماً فریب ات میدهند ...
اگر بازی کنی با عزت کسی حتماً با عزت ات بازی صورت میگیرد ...
یعنی هر چی در حق مردم کنی همان را انتظار داشته باش ...
قدرتمندان تجاران سرمایه دارانِ امروز متوجه باشید هر عمل عکس العمل دارد ...
شیر و همرسانی چنین موضوعات صدقه جاریه است
نامه واقعی به خدا❤️
( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی🌷
برخی از خشم ها کشنده است
مردی بیشتر مالش را خرج منزل جدید و اثاثیه ی جدید آن کرد، آن خانه را به یک گل زبیا تبدیل کرد، سپس زنش را برد، وقتی زن آن جا را دید خیلی خوشحال شد، سپس به آن خانه منتقل شدند.
صبح مرد به محل کارش رفت و همسر و فرزندانش را در خانه گذاشت. یکی از بچهها برخواست و چاقو را برداشت و شروع کرد به بازی کردن با اثاثیه، این مبل را پاره کرد و این صندلی را خراب کرد.
پدر از سر کارش برگشت، وقتی دید بچهها با اثاثیه ی جدید بازی کرده اند خیلی خشمگین شد، بزرگترین بچه را گرفت و دست و پایش را با ریسمان محکم بست.
کودک مرتب گریه می کرد و از پدرش خواهش می کرد، ولی برای پدری که خشم او را کور ساخته بود سودی نداشت.
مادر کوشید پسرش را آزاد کند، پدر به او گفت اگر این کار را انجام دهی طلاق هستی.
کودک مرتب گریه می کرد تا این که از گریه خسته شد.پس تسلیم شد و به چیزی شبیه خواب عمیق فرو رفت. ناگهان بدنش شروع به تغییر کرد و پوست بدنش زرد شد.
پدر ترسید، طناب دست و پای کودک را باز کرد سپس به سرعت او را به بیمارستان برد، چون بیهوش بود.
بعد از آزمایشات سریع پزشکان اعلام کردند که باید دست و پایش قطع شود، چون خون سمی شده است و اگر به قلب برسد شاید بمیرد.
تصمیم به قطع کردن گرفتند، پدر در حالی که گریه می کرد و فریاد می کشید امضا کرد.
بدبختی زمانی بود که پسر از اتاق عمل خارج شد، او به پدرش نگاه می کرد و می گفت: پدرجان! پدرجان! دست و پایم را به من بده، دوباره این کار انجام نمی دهم 1.
ا. یا ابت- محمد دویش.
کتاب:مجموعهی طلایی از داستانهای واقعی ص:113/114
مؤلف: محمد احمد هلالی
مترجم:دکتر محمد ابراهیم ساعدی رودی
هدایت شده از الهی ما به قَلَم رَحمَتت ایمان داریم،عطری برای پرواز
😭😭😭😭😭😭😭😭😪😪😪😪😢😢
سلام
رزمنده دوران دفاع مقدس
استاد لطفی مقدم از استان البرز ،
از دیدن این کلیپ متاثر شدم. 😪😢
هیچ جای دنیا کولبر وجود ندارد
و فقط و فقط در نقاط مرزی ایران
این پدیده جمع کثیری از بیکاران را مشغول کرده است.
هدایت شده از مقدم
🌹وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
🌹به مردم بگویید امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
🔸بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌹در وصیتنامه نوشته بود :
🔹من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.
اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
پدر و مادر عزیزم!
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم.
جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم دلداری بدهید.
به آنها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم .
بگویید که ما را فراموش نکنند.
🌹بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
✍️راوی: سردار حسین کاجی
📚برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار؛ ص١٩٢ تا ١٩۵
#ما_ملت_امام_حسینیم
#حیاتنا_الحسین
#زندگیمان_حسین #اربعین_۱۴۰۲
🔴 کانال حضرت زهرا و شهدا 👇
@hazraet_zahra_135
هدایت شده از مقدم
در اين نوع عزاداري، عزاداران با پاي برهنه از شهري که در نزديکي کربلاي معلا قرار دارد، حرکت مي کنند و در حالي که هروله مي کنند و با دست بر سر و صورت خود مي زنند، خودشان را به حرم سالار شهيدان، أبا عبدالله الحسين (ع) مي رسانند و پس از زيارتي کوتاه مدت که چند دقيقه اي بيشتر طول نمي کشد، محل را ترک مي کنند. اين مراسم قبل از نماز ظهر و عصر از منطقه طويريج آغاز شده، به گونهاي كه عزاداران نماز را در ميانه راه و در نزديكي خيمهگاه اقامه كرده و پس از خاموش كردن خيمههاي آتش گرفته خود را دوان دوان و هرولهكنان به قبله عشاق حرم حسين بن علي عليهالسلام ميرسانند
- یک سال روز عاشورا مرحوم علامه بحرالعلوم با عده ای از طلاب شهر کربلا به منظور خوش آمد گویی و استقبال به سمت بیرون شهر می روند. هنگامی که دسته طویریج وارد می شوند، ناگهان طلاب و همراهان مرحوم بحرالعلوم می بینند که ایشان با آن عظمت و مقام، عمامه و عبا و عصا را کنار گذاشته و خود را در میان عزاداران و سینه زنان انداختند و به سر و سینه می زنند.
- طويريج که نام ديگر آن "هنديه" است نام منطقهاي در 10 كيلومتري كربلاست كه در زمان قيام حسيني محل قبيله بنياسد بوده و عزاداران حسيني در كربلا به رسم دير رسيدن اين دسته در عصر عاشورا به كربلا، مراسم عزاداري خود را از اين منطقه آغاز ميكنند و تمام 10 كيلومتر را با پاي برهنه و هرولهكنان لبيك ميگويند.
هدایت شده از مقدم
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
نظر به اینکه نزدیک به چند میلیون ایرانی برای اربعین عازم کربلای معلی هستند
برآن شدیم تا به یاری خدا از وقوع مشکلات احتمالی جلوگیری کنیم
از خواص سوره ی ضحی اینست که برای محافظت از مسافر قرائت میشود
ختم چند میلیون سوره ی ضحی برای سلامتی میلیونها ایرانی عازم کربلا
سهم شما یک مرتبه تلاوت و ارسال به تمامی گروه ها
🌼سورة الضحى🌼
بسم الله الرحمن الرحيم
وَالضُّحَى (1)
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى (2)
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى (3)
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى (4)
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (5) أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى (6)
وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَى (7)
وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَى (8)
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ (9)
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ (10) وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)
لطفا اول قرائت بشه بعد ارسال...
التماس دعای فرج