#داستانزیبا♥.!
🍀جوانی با زنی *فاضله* ازدواج کرد، بعد از گذر چندروز فاضله به شوهرش گفت : من *عالمه* هستم، باید زندگی را مطابق *شریعت* ادامه بدیم
🍀جناب شوهر با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شد که خدا را شکر که *همچنین زنی* نصیبم شد، مطابق شریعت با من زندگی میکند.
🍀چند روزی که از عروسیشان گذشت، فاضله رو به شوهر کرد و گفت : ببین من بهت وعده دادم که با تو مطابق شریعت زندگی کنم و در شریعت است که *خدمت پدر شوهر و مادر شوهر بر عروس واجب نیست*.
🍀و همچنین در شریعت است که *مسکن* زن بر شوهر الزامی میباشد، باید برایم منزل *جداگانهای مهیا* کنی.
🍀آقای شوهر خیلی *ناراحت* که مسکن جداگانه چندان مشکلی *نیست*، اما پدر و مادر *پیر* تکلیفشان چه میشود؟
🍀مرد در همین ناراحتی رفت نزد *استادی* از اهل علم تا مسئله را بیان کند. بعد از بیان جریان استاد جواب داد که *حرف خانمت درست* است و حق با اوست
🍀مرد جواب داد : جناب استاد من *نیامدم* که *فتوی* بپرسم
من برای *راه حل* آمده ام، مرا *راهنمایی* کنید تا از این مشکل در بیایم.
🍀جناب استاد گفت : یک راه حل *خیلی آسان* دارد.
🍀به خانمت بگو که من و تو با همدیگر قول دادهایم که *مطابق شریعت* زندگی کنیم
لذا مطابق شریعت من میتوانم *زن دوم* بگیرم و *زن دومم برای والدینم خدمت میکند*، پس اشکالی ندارد، برایت مسکن جداگانهای مهیا میکنم.
🍀شب شوهر به زنش همان *جوابی* که ازاستاد اهل علم شنیده، *بیان* کرد .
🍀فاضله خانم بهت زده گفت : *ای من به قربان پدرومادرت شوم پدر و مادر تو همچنین پدر و مادر من هستند و خدمت آنها اکرام مسلم است، من با جان و دل برای آنها خدمت میکنم*♥
اگر مطالعه کردی بنویس که مطالعه شد