هدایت شده از بانوان نمونه
همسر حبیب بن مظاهر
امام حسين (علیه السلام) در بين راه مكه به كوفه , دعوتنامه اى براى حبيب بن مظاهر فرستادند. وقتى نامه رسان حضرت به خانه حبيب رسيد, وى و همسرش مشغول غذاخوردن بودند. ناگهان غذا در گلوى حبيب بن مظاهر گير كرد. همسر او, اين پيشامد را به فال نيك گرفت و گفت :اى حبيب ! اكنون نامه اى ارزنده از شخصى بزرگوار به دست ما خواهدرسيد ! .
در اين هنگام , صداى درب منزل شنيده شد. حبيب از جاى برخاست و گفت :كيستى ؟نامه رسان گفت :من پيام رسان حضرت حسين بن على (علیه السلام ) هستم
حبيب رو به همسرش كرد و گفت :اللّه اكبر ! راست گفتى اى آزاده زن ! و بعد نامه را از نامه رسان گرفت و شروع به خواندن كرد. همسر حبيب از مضمون نامه پرسيد. حبيب بن مظاهر وى را از مضمون آن آگاه ساخت . همسرش با شنيدن پيام نامه به گريه افتاد و گفت :
اى حبيب ! تو را به خدا در يارى حسين كوتاهى نكن ! حبيب گفت :آرى ! مى روم تا كشته شوم و محاسنم از خون گلويم رنگين شود. كوفه در وضعيت حساسى به سر مى برد. حبيب بن مظاهر نمى توانست به طور علنى از كوفه خارج شود, از اين رو در فكر راهى براى پيوستن به حضرت ابى عبداللّه بود.
در همان هنگام , عمو زادگانش به نزد وى آمدند و گفتند:اى حبيب ! شنيده ايم كه قصد دارى به حسين ملحق شوى و او را يارى كنى ؟ نخواهيم گذاشت كه به چنين كارى دست يازى . حبيب بن مظاهر قصد خود را مخفى داشت و منكر چنين اقدامى شد. آنان نيز با اطمينان خاطر به سوى خانه هايشان روانه شدند. همسر وى , با شنيدن اين كلمات , نزد وى آمد و گفت : اى حبيب ! آيا كراهت دارى كه به يارى حسين بن على (علیه السلام )برخيزى ؟
شوهرش براى آزمايش وى گفت :آرى ! کراهت دارم !
زن دوباره به گريه افتاد و گفت :اى حبيب ! آياسخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله )در حق حسين بن على (علیه السلام ) و برادرش را فراموش كرده اى كه مى فرمود:
اين دو فرزندم ! سيد جوانان بهشتند. اين دو امام هستند, چه قيام كنند و چه سكوت نمايند, و اين پيام رسان و نامه اوست كه به سوى تو آمده است و از تو يارى مى طلبد, آيا تو او را بدون جواب و پاسخ مى گذارى ؟
حبيب بن مظاهر گفت :از يتيم شدن فرزندانم بعد از خود و بيوه شدن تو مى ترسم ! همسرش پاسخ داد:ما نيز به زنان هاشمى و دختران و ايتام خاندان رسول اللّه تاسى خواهيم كرد و خداوند كفيل و سرپرست ماست و بهترين وكيل خواهدبود.
حبيب با مشاهده اين صداقت و حقيقت , در حق او دعاى خير كرد و او را از قصد خود آگاه ساخت . همسرش گفت : از تو خواسته اى دارم ! آن چيست ؟اى حبيب ! و را به خدا قسم ! اگر به خدمت حسين (علیه السلام ) شرفياب شدى , به نيابت از من , دست و پايش را ببوس و سلام مرا به حضورش برسان.
#همسرحبیب_بن_مظاهر
#بانوان_بهشتی
🧕@banovanebeheshti