eitaa logo
ازخاک تاافلاک
273 دنبال‌کننده
1هزار عکس
415 ویدیو
9 فایل
مهدیا (عج)! سرِ ّعاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست ورنه عشق تو کجا این دل بیمارکجا؟! کاش درنافله ات نام مراهم ببری که دعای تو کجاعبدگنهکارکجا! 🌷"تقدیم به ساحت مقدس آخرین ذخیره الهی؛ امام عصر ارواحناه فداه"🌷 آیدی جهت انتقاد و پیشنهاد: @noorozzahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
انتخابے همچوݧ ♥••• میبینے ؟ همینقدر دلنشین.. مجلس قوے باشد انگار که ایران قوے است.. راے تو میتواند سهمے در قوے شدن این کشور داشته باشد 😍✌️ و . . قوےبودن به زور و بازو که نیست تفکر که انقلابے باشد همه چیز قوت میشود 😊 🛑 نشرحداکثرے✅ ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_73 باالخره صدای دختر را شنید که با فیس و افاده حرف
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان با اعصابِ آذین بازی میکرد ،دائم پیام میفرستاد، آذین حتی جرئت نداشت جایی در این خانه تنها بنشیند ،جاهایشان عوض شده بود بجای اینکه مهتاب از دستِ آذین و مزاحمت هایش فرارکند، این آذین بود که از شر مزاحمت های مهتاب در امان نبود.... کنارِگیسو نشسته و به بشقاب غذایش چشم دوخته بود،اما تمامِ حواسش پِیِ گیسو بود و غذا خوردنش ، گیسو هر حرکتی میکرد تا چیزی را از روی سفره بردارد ،آذین پیش دستی میکرد و آن را به دستش میداداصال خودش هم نمیدانست چرا اینکار هارا میکند،انقدر توجه برای چه؟!برای کسی که اذین به او بی اعتماد بود؟! عشق که این چیزها سرش نمیشود ،میشود؟؟! باخود قرار گذاشت همین امشب سنگهایش را با گیسو وابکند و از همه چیز باخبرشود... ** بعداز صرفِ شام آذین به بهانه ای گیسو را با خود به حیاط برد ،باید از زبان خودش همه چیز را میشنید ... گیسو سربه زیر انداخته بود و با پایش سنگ ریزه ای را به بازی گرفت...اصال انگار در این دنیا نبودو در عوالم خودسِیر میکرد... آذین باالخره دل را به دریا زدو گفت: _کشوندمت اینجا تا باهات حرف بزنم و یه چیزایی برام روشن شه!. گیسو آرام سرش را باال گرفت گفت: _میشنوم بگو... آذین نفسش را باحرص بیرون دادو گفت: _دیروز کوروش اومده بود پیشم یه حرفهایی زد که..... گیسو بااخم و لحنٍ قاطع حرفش را قطع کرد: _دروغه... آذین با تعجب گفت: _منکه چیزی نگفتم!!چی دروغه؟؟ _ _قبل از اینکه بیاد و باتو حرف بزنه ،اومدو منو تهدید کرد، بهم گفت نامزدیمون رو بهم بزنم اگه اینکارو نکنم خودش دست بکار میشه... _گیسو!! سوالی ازت میپرسم ،رُک و راست جوابمو بده...اگه راستشو گفتی و خیالم رو راحت کردی همونطور که بهت قول دادم تا آخرِ این بازی همراهیت میکنم ،اما اگه بخوای طفره بری و منو بپیچونی ،همین االن....همین امشب...جلوی خانوادهامون همه چیو تموم میکنم... به وضوح رنگ از صورت گیسو پرید، به لکنت افتاده بود،این بازی برایش اهمیتی نداشت...تنها چیزی که برایش مهم بودفقط آذین بودو حسِ تازه جوانه زده اش ،پس با همان صورتِ رنگ پریده و مضطرب سرش را تکان دادو منتظرِ سوالِ آذین ماند: _ تو....تا بحال...با...باهیچ...کسی... به معنای واقعی کلمه مُرد تا همین چند کلمه را برزبان جاری کند،گیسو به دادَش رسید و حرفش را قطع کرد: _نه....باور کن اینطور نیست...به همون خدایی که قبولش داری قسم میخورم....تا بحال دستِ کسی حتی بهم نخورده... آذین نفسی از سرِ آسودگی کشیدو گفت: _بسه ادامه نده...تا تهش رو رفتم...دلم نمیخواست هیچوقت همچین سوالی ازت بپرسم اما مجبور بودم ،باید خیالِ خودم رو راحت میکردم... گیسو با بغض و دلخوری گفت: _چه فکری در موردِمن کردی؟!خیال کردی چون دلم میخواست آزاد باشم،چون مخالفِ قیدوبند های سرسختِ پدرم بودم ،البد به راحتی هم خودمو حراج میکنم؟؟ آذین چیزی نداشت که بگوید از طرفی شرمنده بود ،ترجیح داد سکوت کند و چیزی نگوید.. گیسو عقب گرد کردو چرخیدخواست برود که آذین دستش را دراز کردو بازویش را گرفت ،گیسو برگشت اما نگاهش نکرد آنقدر دلخور بود که حتی سربلند نکرد نگاهِ شرمنده ی آذین را ببیند... آذین اختیار از کف داد، چند قدم فاصله را پُر کردو گیسو را در آغوش کشید ،دخترک بی هیچ حرکتی ایستاده بود ،معلوم بود شُکه شده حالِ خودِ آذین هم دستِ کمی ازحال گیسو نداشت... در همین حین مهتاب را دید که از پشت پنجره نگاهشان میکند،بدون توجه به مهتاب چشمانش را بست ، چانه اش را روی سرِ گیسو گذاشت و گفت: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_74 با اعصابِ آذین بازی میکرد ،دائم پیام میفرستاد،
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان _اگه بگم ،بیا قول و قراری رو که گذاشتیم همینجا فسخش کنیم چی میگی؟! گیسو تکانی خورد،خود را از آذین جدا کرد سر بلند کرد چشمانش چشمه ی خروشان اشک بود،باالخره زبان باز کردو لرزان گفت: _میخوای شروع نشده تمومش کنی؟!تو بهم قول دادی... با دو انگشت چانه ی گیسو را گرفت و باال آورد: _میخوام این ماجرا رو تموم کنم و یه ماجرای جدید رو شروع کنم... »گیسو« یک ساعتی میشد که به خانه برگشته بودند، گیسو تمامِ این یک ساعت را با ارامش به آذینش فکر میکرد..آذینش؟؟؟ چرا که نه!؟ حاال که آذین هم به عشق خود اعتراف کردو گفت این بازی را راه انداخته تا ذاتِ واقعیِ گیسو را ببیند پس گیسو حق داشت که او را تمام و کمال برای خود بداند...تک تک جمالتی که در آن حیاطِ دلباز باهم ردو بدل کرده بودند را مدام بیاد می آورد و لبخند میزد... )_کدوم جریان؟! تو بهم قول دادی آذین، گفتی کمکم میکنی ،گفتی تا زمانی که بتونیم همو تحمل کنیم باهم می مونیم...ولی حاال که فقط چند روز از نامزدیمون گذشته...انقدر غیر قابل تحمل بودم و نمیدونستم...؟! خیال میکرد ،آذین از جدایی حرف میزند، از اینکه برای همیشه او را از دست دهد میترسید، قصد داشت در این مدت کاری کند تا دلِ این پسر را بدست آورد ، اما امشب امید کم کم جایش را به ناامیدی میداد... آذین بدش نمی آمد سربه سرِ این دختری که حاال با فهمیدنِ حقیقت همان جای قبلی را در دلش باز کرده است بگذارد.. _خُب انسان جایز الخطاست ،اشتباه میکنه...منم انسانم ، اشتباه میکنم ،حاال هم اعتراف میکنم که نباید اون قول رو بهت می دادم ،پشیمون شدم ، از این بابتم خیلی ازت معذرت میخوام ،نمیدونستم اینجوری میشه... گیسو بُغض کرده بود ،انقدر این بغضِ لعنتی سنگین بود و به گلویش چنگ می انداخت که چاره ای جز سکوت نداشت، با چشمان اشکی به آذین خیره بود، تنها چیزی که در صورتِ این پسر نمیدید پشیمانی بود ، برعکس گیسو که در دلش غوغایی برپاشده بود آذین آرام بود، گیسو با چشمانِ اشکی و آذین با لبانی خندان بهم خیره بودند، که گیسو باالخره تمامِ توانش را جمع کرد میخواست بگوید چه حسی نسبت به او دارد ،میخواست حرف دلش را بزند اما در لحظه ی اخر پشیمان شد، فقط یک کلمه گفت آنهم با بغض »باشه«.... عقب گرد کرد، چرخید تا از آن محیطِ خفقان آور خالص شود،قدم از قدم برنداشته بود که آذین راهش را سَد کردو دست به سینه ایستاد و گفت: _کجا!؟ گیسو بدونِ اینکه به صورتِ آذین نگاه کند گفت: _میرم تو ،زشته این همه وقت بیرون بودیم ،توهم بیا و همه چیو تموم کن...بهشون...بهشون بگو که...که... آذین دستانش را از روی سینه رها کرد، چانه ی گیسو را گرفت و سرش را باالبرد : _خیال میکردم دخترِ زرنگی باشی ، اولین بار که دیدمت پیشِ خودم گفتم این دختر محالِ از کسی رَکَب بخوره انقدر حالیشه که کسی نتونه دورش بزنه و سرکارش بزاره... _ _به قولِ خودت انسان جایز الخطاست ،اشتباه میکنه توهم اشتباه کردی ،درست منو نشناختی،من به راحتی ازت رَکَب خوردم نمیدونستم اونقدر مرد نیستی که سرِ حرفت بمونی ،خیال میکردم باهمه فرق داری اما نه!توهم یکی هستی مثل بقیه... آذین از حرفهای گیسو دلخور نشد، برعکس ،خوشحال شد که این دختر باز زبانِ تند و تیزش را بکار انداخته و مثلِ تیربار شلیک میکند ، الحق که به هدف هم میزند... دوطرفِ شانه ی گیسو را گرفت و بی مهابا گفت: _بهت رکَب زدم ، میدونی برای چی؟؟! سکوت گیسو راکه دید، ادامه داد: 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نویسنده: اعظم ابراهیمے ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
امام صادق (علیه السلام)می فرمایند اگه بدونید خدا چقدر شما رو دوست داره از خوشحالی روح در بدن نمیمونه سینه تحمل نمیکنه یعنی آنقدر این فشار خون میره بالا این سینه منهدم میشه !  از خوشحالی !!! .... 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️ما ریش و تسبیح داریم! سخنان صریح حسن عباسی در مورد اصول گرایان؛ اصولگرا کسی‌ است که می‌گوید همین که ما ریش و تسبیح داریم و چادری هستیم کافی است. اصلاح‌طلب‌ها بروند و ما جایشان بیاییم! بانک ما ربوی باشد مهم نیست؟! رفتن اینها به مجلس حرامه : به کاندیدای انقلابی رأی بدهید که دغدغه‌ی انقلاب در نظام‌سازی را داشته باشد پ:ن ؛ برای پی بردن به سخنان حسن عباسی به همین ماجرای زدن تو سر کله هم سر یک لیست انتخاباتی نگاه کنید!! اینها هم وحشت کردن از ورود نیروی های که با تمام وجود خود را میخوان فدای انقلاب و اسلام کنند. ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید 🔸️نظر رهبر انقلاب در مورد لیست ها.. به کدام لیست رای بدهیم؟؟ 🔹️ممکنه افراد لیست را نشناسید ، اما به آن ها اعتماد کنید.. ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# نماهنگ 🔸تو که باشی دل من آرومه ... ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮     🌿 @Azkhaktaaflak 🌿 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯