فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨بــاور کـنـیـد
💛✨دیــدن هر بـامـداد
❤️✨اتفاق ساده ای نیست
❤️✨خوشایندست و تکرار ناپذیر
💛✨پرندگان بیخود شلوغش نمیکنند
❤️✨امروزتان زیبا و پراز آرامش
💛✨هرکجا هستين
❤️✨سهمِ امروزتان یه بغل
💛✨شــادی وآرامــش
❤️✨بـا لـبـخـنـد بــه
💛✨استقبال زیباییهای
❤️✨زنـدگـی بـرویـد
💛✨لحظه لحظه ی زندگیتون
❤️✨پرازنغمه خوش عشق
#صبح_بخیر
🦋👇
─━━━━⊱🍃✿🦋⊰━━━
@azkhane_takhoda
35.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز۴۱_سورهبقرهآیه۲۴۹-۲۵۲
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
سلـ😍ــام دوستای بینظیـــــر و مهربونم
حال و احوال تون چطوره😇
☺️میبنیم که حسابی روزای اخر سال مشغولین... 🤩
💫🌺💫🌺💫
از خــانــه تــا خــدا
#حرف_خودمونی_۲۳ ✅ بذار اصلا یه چیز بگم خیالتو راحت کنم! ❌ هرکی بهت گفته :تو میتونی جو
#حرف_خودمونی_۲۴
✅این همه گفتیم رنج رنج رنج...
🔷 خب یه راه حلی ،
یه حرفی،
یه چیزی،
خب اینجوری که نمیشه...😐
هی بشینیم هی بلا بریزه سرمون
بعد هی لبخند بزنیم بگیم 😏
💙 واااای خدایا شکرَت
که مرا قابل دانستی !!
به من بلا دادی...
شکرت که دارم زیر مشکلات لِه میشوم!!
❓یعنی کلا رفتار ما با رنج باید
چه شکلی باشه؟؟؟
❌ منفعلانه بشینیم بدبختی بکشیم؟؟
فکر کردی خدا خوشش میاد
از این رفتار؟؟😒
✅ ما برای رنج نکشیدن ،
یه کار خیلی حررررفه ای
میتونیم بکنیم😎
✅ یه کاری که اصلا خود رنج،
کاسه کوزشو جمع کنه
تشریفشو ببره😁
❓ میدونی چیکار
🔴 ما برای از بین بردن رنج....
👈 خودمون باید بریم سراغ رنج😎
چیه؟؟ 😒
چرا اونجوری نگاه میکنی؟؟😒
✅ من که گفته بودم نمیشه
زندگی بدون رنج باشه!!
✍ اما اینجا یه #نکته داره😉
اونم اینکه...........
⬅️ رننننج داریم تا رننننج
مهم نوع رنجه!
♈️ یادت باشه قبلا گفتم
دو مدل رنج داریم😊
✅ رنج خوب
✅ رنج بد
🔴 یا به عبارتی👇
✅ رنجی که رشدت میده
✅ و رنجی که رشدت نمیده!
🔴 یا به عبارت دیگری👇
✅ رنج به عرش برنده
✅ رنج به فرش کشنده
😊
با این دو تا رنج باید بازی کنی😉
❓میدونی مدل بازیش چجوریه؟؟👇
https://harfeto.timefriend.net/16750523378352
#ادامه_دارد
🍃🌹🌹🌹
✅ خلاصهی #درسیازدهم:
چطوری میشه احساس هیچ بودن کرد؛
ولی شاد بود؟
🍃🌹🌹🌹
☑️ تو این درس میخوایم
دربارۀ رابطۀ عشق و بزرگ
دیدن خدا حرف بزنیم.
👈 عشق با عظمت
تناسب خیلی مستقیمی داره:
✅ هر چی معشوق بزرگتر باشه
عشقِ عاشق شدیدتر میشه.
❌ خیل ها فکر میکنن این زیباییه که
اصلیترین عامل شدّت پیدا کردن
عشقه؛ در حالی که عظمت و بزرگی
بیش از زیبایی توی عشق مؤثره.
🔻کار دین اینه:
میگه تو خودت ذرّه هم نیستی؛
ولی خدا بزرگتر از اونیه که
به وصف بیاد.
▫️حالا آدمی که به هیچ بودن خودش
باور داره، بزرگی که توی وجودش
نیست رو توی اون وجود بزرگ؛
یعنی خدا جستجو میکنه
▫️و نداشتههاش رو توی اون میبینه
و عاشقش میشه.
⛔️ اگه کسی حقیقت عشق رو بفهمه،
نمیتونه انکار کنه که عشق وقتی
واقعی باشه، عاشق دوست داره
در نهایت ذلّت در برابر معشوق باشه.
• این ذلّت خیلی دوست داشتنیه.
• آدما دوست دارن ذلیل باشن.
• حالا هر چقدر که معشوق عظمت بیشتری داشته باشه، عاشق احساس ذلّت بیشتری میکنه و این لذّت عشق رو زیاد میکنه.
▪️امّا توی عشقای دنیایی، معمولاً
اندازۀ معشوق ثابته،
• پس برای این که عاشق بتونه لذّت
ذلیل بودن در مقابل معشوق رو
بچشه، باید خودش رو کوچیک و
کوچیک کنه
• و توی خیالش تا میتونه معشوق
رو بزرگ و بزرگتر؛
• یعنی این بزرگی توی عشقای دنیا خیالیه؛
▫️امّا توی عشق بین بنده و خدا، بنده
کار چندانی با خودش نداره.
▫️عظمت خدا رو درک میکنه و خود
بخود، خودش رو کوچیک میبینه
و هیچ،
▫️و وقتی این عظمت درک شد،
پای اون ذلّت وسط میاد
▫️و بعدش این «لام» میره قبل از
اون «ذال» قرار میگیره و میشه لذّت.
❔دقت کردید؟ 😍
🔰همون طوری که قبلاً هم گفتم
میزان رشد من و شما توی دینداری
و ایمان بستگی به میزان رشد
محبتمون به خدا داره.
☘و الَّذینَ آمَنوا أَشَدُّ حُبّاً لِله.
رشد محبّت هم نشونههایی داره.
✅ یکی از نشونههای خیلی ویژش
همین احساس ذلّت و لذّت
بردن از اونه..
❌این احساس ذلّت،
گمشدۀ امروز بشره.
⬅️ عبادت اگه همراه با عشق نباشه،
شاید در اندازۀ ادای تکلیف خوب باشه
که حتماً هست؛ امّا اون لذّتی که
میشنوید اولیای الهی از عبادت
میبرند رو نخواهد داشت.
⁉️در بارۀ این که چرا ما طعم عبادت رو
نمیچشیم، حرفای زیادی زده شده؛
امّا به این نکته هم خیلی باید
توجّه کرد که:
🔺عبادت وقتی با احساس ذلّت همراه
نباشه، عبادت نیست که بخواد
لذّتی داشته باشه.
‼️ما اگه بتونیم توحید جوون امروز رو
قوی کنیم؛ معبود رو بهش خوب
معرفی کنیم؛ طوری که عظمت ببین
خدا رو درک کنه،
✅ دیگه لازم نیست بشینیم براش از
فلسفۀ عبادت بگیم تا راضی شه
عبادت کنه.
🔺از پیشت نمیره تا وقتی که بهش بگی
باید چی کار کنه تا بتونه عبادت این
معبود رو به بهترین شیوه انجام بده.
⏮ شرح بیشتر این بحث و روایات مربوط
به اون رو تو فایل پی دی اف بخونید.
#خلاصه_درس یازدهم
➖➖➖🍃🌹🌹🌹🍃➖➖➖
🌹 اینم پیدیاف درس یازدهم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن:
👇👇👇👇👇
feea96fa1a-5ac5e30bc2fbb89a008b47e3.pdf
223.3K
#درسیازدهم:
چطوری میشه احساس هیچ بودن کرد؛ ولی شاد بود؟
@azkhane_takhoda
هدایت شده از کانون آیین فطرت | تربیتکده
🌹 ماه رمضان امسال متفاوت باش...
تربیتکده آیین فطرت توحیدی برگزار می کند:
🤲 دورۀ آموزشی #قصه_من_و_خدا (سطح یک)؛ چلّۀ عاشقانه با خدا
🎙مدرس دوره:
حجةالاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✅ کاملا رایگان
✅ مناسب برای نوجوانان، جوانان و سنین بالاتر
🎥 برای دیدن کلیپ معرفی دوره کلیک کنید.
📋 اینجا بخشی از نظرات 🔅۲۲۰۰۰🔅 شرکت کننده قبلی رو بخونید.
⏳ تا آخر اسفند وقت داری که ثبت نام کنی.
🗓 شروع چلّۀ عاشقانمون: پنجشنبه ۳ فروردین، ساعت ۱۶
🎁 شاید با عیدی دادن این دوره به دوستات، زندگی شون رو متحول کنی...
🔸 اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
🌐 https://tarbiatkadeh.ir
🔸 قبل از ثبت نام حتماً در کانال تربیتکده عضو شو:🔻
https://eitaa.com/joinchat/223281339C5b30207d21
از خــانــه تــا خــدا
🌹 ماه رمضان امسال متفاوت باش... تربیتکده آیین فطرت توحیدی برگزار می کند: 🤲 دورۀ آموزشی #قصه_من_
🙌سلام دوستان
🌹بعد از ظهر تقریبا بهاری تون به خیر و خوشی
این لینک بالایی که براتون فرستادم
✅ دوره ی قصه ی من و خداست
دوره ی فوق العاده عالی هست
نگاهتون نسبت به خدا عوض میشه
رایگان هم هست 😊
حتما شرکت کنین 👌👌
دوستان عزیز امروز آخرین قسمت
رمان حضرت دلبر هست
چون تقاضا زیاد بوده که زودتر بفرستم
برای همین الان دیگه میفرستم 😊
🏖
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتسیهشتم
+الو !
الو !
مرتضی !
صداهای مبهم می آمد
صدای نفس نفس زدن
و راه رفتن
+ الو
بهار در را باز کرد
گوشی دستم بود
اشاره کردم که برود و در را هم ببندد
+ الو
فریاد میزد
_ الو طیبه! صدامو داری ؟
منم بلند گفتم :
+ بله بله میشنوم
کجایی ؟
خوبی ؟
_ گوشی دستت باشه
گوشی ...
صدای فریاد می آمد ...
صدای دویدن ...
وسط سجاده نشسته بودم
داد میزدم ...
+ الو ... مرتضی !
در اتاقم هراسان باز شد
هدا با لباس مدرسه بود ، بهار و دخترها پشت سرش نگاه میکردند ...
اشک میریختم ...
+ مرتضی یه چیزی بگو ...
با غیض گفتم :
+ هدا برید بیرون ....
بهار هدا را با چشمهای نگرانش برد و در را بست .
_ طیبه میشنوی چی میگم ؟
+ آره آره بگو ... بگو جان من ...بگو ...
_ ببین الان حالم خوبه پس نگران نشو
الان جامم خوبه
پناه دارم
میخوام صداتو بشنوم ...
+ کجایی ؟؟
مرتضی جان
نفس نفس میزد
هیجانی حرف میزد
بریده بریده
_ ببین من وقت ندارم
الان میرسن
زنگ زدم بهت بگم مانع برداشته شد
داره میخرتم
با ناله گفتم
+ چی میگی
کجایی ؟
_ طیبه ولش کن کجا هستم
اینو بدون که چند دقیقه دیگه میوفتم دستشون پس خوب گوش کن
زجه میزدم
+ نگو ...
یا امام زمان
یا امام زمان
_ طیبه حلالم کن
شیرین ترین شیرینی دنیای من حلالم کن
من با تو چه روزها که نگذروندم
چه راهها که نشد با هم بریم
چه حرفها که نتونستم بهت بگم
چند عزل که برای تو متولد نشدن
+ مرتضی نکن با من ... نامرد ...
_ دلم برات پر میزنه طیبه
قوی باش
همه رو به تو و تو رو به خدا میسپارم
مراقب همه باش
از همه بیشتر مراقب خودت
منتظرتم
تو دنیا روزیه من نشدی
تو رو جای بهشت روز قیامت از خدا میخوام
شاهد ما امام زنده و حاضرمون
بی بی حضرت زینب
طیبه رفتی کربلا یاد من هم باش
مراقب ایران باشید
مراقب خونمون باش
آخرین جمله ای که ازش شنیدم ذکر یا زهرا بود
و صدای عربی و بعد ... بوق ...
از صدای ناله های من کل موسسه جمع شدن
تصویر مبهم هدا که خودش را میزد و دیگر هیچ ...
بغل محمد بودم
با گریه داد میزد:
_ کمکم کنید مامانمه
سِرم بود و مسکن و خواب و بیخبری ...
_ طیبه جانم ! خانومم ! پاشو نمازه
مرتضی بود
بلند شدم
صدای اذان می آمد
هدیه بالا سرم بود
_ بخواب آبجی سرم داری
+ نمازه پا میشم ...
گیج بودم
رفتم سرویس
جلوی آینه ایستادم
لبخند میزدم ... چه خوابی بود ...
وضو گرفتم و نماز خواندم
وسط نماز صداها دوباره در مغزم پیچید
پاهایم جان نداشت
+آخ .... آخ ... آخ ...
یا حضرت زینب خودت کمکم کن ، کمکم کن به وصیت مرتضی عمل کنم
باید قوی باشم
هدیه با گریه شانه هایم را میمالید ...
صبح حیدر آمد دنبالم
هدیه روسری مشکی سرم کرد
ممانعت نکردم
خبر نداشتم که حرامیها فیلم شهادتش را پخش کرده اند ...
مستقیم رفتیم منزل عمه
قیامتی بود
عمه ام در آغوش من آرام بود
راحله و جمیله ، رسول و مهدی و از همه غریبانه تر محمدم بود که سیدش را از دست داده بود
همه صاحب عزا بودیم
چند روز شلوغیها طول کشید
خبر دادند که پیکر مرتضی دست داعش است و معلوم نیست چه زمانی به ایران می آید ...
روزهای سختی بود ...
عمه فاطمه از نظر روحی مثل کوه محکم بود اما جسمش نحیف شده بود و کم توان ...
مامان معصومه با همه بدحالی خودش اما بیشتر کنار عمه می ماند ...
راحله زمینگیر شد ، باید حواسم بهش می بود
چهل روز از شهادت مرتضی گذشته بود
به یاد مرتضی در آرامستان روستا مزاری را کنار دو شهید دیگر سفارش دادم ...
پیش از رفتن به روستا یاد هدیه افتادم ، رسید را برداشتم و رفتم جواهر سازی
از آن پشتها و زیر جعبه ها پیدایش کرد
دلم نیامد آنجا بازش کنم
رفتم و کنار مزار یادبود نشستم
و جعبه را باز کردم
یک قلب ، بزرگتر از سکه که این جمله رویش حک شده بود :
"حضرت دلبر "
با کمی جواهر که اول اسمهای ما بود
یک زنجیر کوتاه و براق داشت
بوسیدمش و روی چشمهایم گذاشتم
+مرتضای نامرد
انقدر میگم نامرد تا مردونگی کنی بیای منم با خودت ببری دلبر ...
مرتضایم رفت و من ماندم و بار مسئولیتی که روی دوشم بود
و همه آرزوهایی که با هم داشتیم
حالا من باید همه را به تنهایی انجام می دادم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
○○○○○○○○○○○○
استاد سرش را روی میز گذاشت ...
رفتم و برایش آب آوردم ...
_ ببخشید استاد جانم ...
سرش را بلند کرد و با لبخند مهربان گفت :
+ نه زهرا سادات خوبم نازنین نگران نباش ...
_ به عنوان آخرین سوال ، جمعه بعد از تشییع کجا میبرید آقا سید رو ؟
با لبخندی از سر رضایت گفت :
+ میبریمش روستا
تو همون جایگاهی که بیشتر از یکساله براش آماده کردم آروم بخوابه ...
مرتضی آبروی اون منطقه س ...
باید شفاعت کنه همه ما رو ...
خانم منشی را صدا زد :
+ بهار جان کار زهرا سادات دیگه تموم شد
از فردا طبق روال پیش میریم ان شاالله
_چشم خیالتون راحت همه چی روی نظمه ...
با عجله گفتم :
_ استاد اگه اجازه بدید میخوام کنارتون باشم
هم تو کارهای جهادی که آقا رسول هم کمکتون میکنن
هم تو موسسه
با لبخند و مطمئن گفت :
+ با داشتن یارهایی مثل شماها محقق کردن رویاهای مرتضی سخت نیست
زهرا سادات تصمیمت قطعیه ؟
مطمئن تر از همیشه پاسخ دادم :
_ بله استاد
به یمن مشاوره و راهنمایی شما
به یمن داستان حضرت دلبر ، هر دو آماده شدیم ، آماده ی شروع یه زندگی امام زمان پسند، ان شاالله دعای شما و بزرگترها کار من تازه وارد رو آسون میکنه ...
+ حتما همینطوره عزیز دلم
پس ان شاالله عروسی شما و محمد و نرگس رو با هم میگیریم
زندگی در جریانه
و این راه هم ادامه داره ان شاالله...
این داستان تمام شد
✅ بیس این داستان واقعیه
زندگی نامه شهید مدافع حرم
🔴 ولی همه اسمها و شهرها
تغییر کرده ...
❤️ حضرت دلبر یه رمان عاشقانه نیست
بلکه یه کلاس درسه و ما پای درس
روزگار نشستیم ...
💙 طیبه هیچ وقت رسما همسر مرتضی
نبود پس نمیشد داستان با
اسمهای واقعی مطرح بشه
آخرین محرمیت هم مثل محرمیت
اول مخفی ماند😔
🌷 خیلی از این رمان استقبال شده
و خیلی ها منقلب شدن با این داستان
✅ پیام چند نفر رو برای نمونه
براتون میفرستم 👇