36.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز:۱۸_سورهبقره آیه۱۱۳تا۱۱۹
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
🌺درد دل با #خدا_۵🌺
🔅خـــــــطا از من است میدانم
🔹ازمن ڪه سالهاست گفتم (ایاڪ نعبد)
امابه دیگران هم دلسپردهام😞
🔷ازمن که سالهاست گفتهام (ایاڪ نستعین)
امابه دیگران هم تکیه کردهام
اما رهـــــایم نڪن.........🙏
بیش ازهمیشه دلتنگتم .
به اندازه تمام روزهای نبـــــــــودنم........
خــــــــــدایا رهایم نڪن🙏
@azkhane_takhoda
سلام😉
روزتون پر از لذت های واقعی❣
💟یکی از ابزارهای مهم تربیتی "#قصه_گویی" برای کودکان هست.
🧕مامان آگاه برای تربیت فرزندش روزها یا شبها قبل خواب برای بچش قصههای زیبا میگه👏🏻
چون ذهن🧠 بچه ها کنجکاویی دارد و در قصه حالتی از ابهام وجود داره، ممکنه زیاد از شما سوال بپرسن
با حوصله جواب بدین و هیچ وقت با تندی برخورد نکنید
💠حالا چهارتا اصل مهم در قصه گویی برای کودکان رو به شما میگم👇🏼
1⃣شخصیت اصلی داستان،مثبت باشه.چون همزاد پنداری بچه ها بالاست و باید الگوی مثبت بهشون معرفی بشه✅
2⃣داستان برای بچه ها قابل درک باشه✅
3⃣در داستان نباید چیزی وجود داشته باشه که کودک رو برترسونه✅
4⃣قصه گویی باید به جا و به اندازه باشد(هرگونه زیادهگویی ممنوع)✅
@azkhane_takhoda
#میلاد_امام_حسین_علیه_السلام
داستان پروانهی آبیرنگ و میلاد امام حسین(علیهالسلام)
🎊سلاااااام گلدونه ها😍میلاد امام حسین علیه السلام بر همه شما مبارک🎊
من پروانهی آبی رنگم🦋 امروز اومدم تا براتون یک خاطرهی قشنگ تعریف کنم...
سوم شعبان بود. خانهی✨امام علی(علیهالسلام) و✨حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) مثل همیشه پر از فرشته بود. ما پروانههای آبیرنگ🦋 با یه عالمه گلهای رنگارنگ بودیم🌺🌸🌼اما اون روز با بقیهی روزها فرق داشت. فرقش این بود که همه منتظر بودیم.✨رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با اهل خانه مشغول راز و نیاز با خدا بودن. فرشتهها دور آنها میچرخیدن🕊🕊🕊
ناگهان صدای موذن پیچید: ✨اللهاکبر✨ الله اکبر✨
بچههاجونم✨امام حسین (علیه السلام) به دنیا اومدن😊 نوری زمین و آسمان را فرا گرفت. غوغایی به پا شد. همه به هم تبریک میگفتن. فرشتهها توی خونه ی✨امام علی(علیهالسلام) دور کودک میچرخیدند و با لبخندِ او میخندیدن. ما پروانههای آبیرنگ🦋 پرواز میکردیم و بالا و پایین میپریدیم و می خوندیم:
از آسمون دوباره
بارون گل میباره🌸
میلاد خورشید شده
تولد دوباره💐
بادکنکای رنگی
نقل و گل و شیرینی🍰
عجب روز قشنگی
عجب روز قشنگی
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇
#ادامه_داستان
👆...حتما دوست دارید بدونید که چجوری اسم امام حسین(علیه السلام) انتخاب شد🤔😃 من براتون میگم...
بعد از اینکه امام مهربونمون به دنیا اومدن، ایشون رو در پارچهی سفیدی قرار دادن. رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) او را در آغوش گرفتن و بوسیدن😚
در گوش راست او اذان و در گوش چپشون اقامه گفتن. بچهها جونم وقتی میخواستن برای نوزاد نامی انتخاب کنن، امام علی(علیهالسلام)☀️ فرمودن تا پیامبر مهربون هستن، من نامی را انتخاب نمیکنم✨پیامبر مهربون فرمودن: خداوند اسم او را 🌟حسین🌟 گذاشته است. پیامبر همیشه کودک را در آغوش میگرفتن و میفرمودن: ✨حسین(علیهالسلام) از من است و من از حسین هستم. هر کسی که او را دوست بدارد، من را دوست داشته و هر کسی که من را دوست داشته باشد، خدا را دوست دارد و بهشت و زیباییهای آن برای اوست.
دخترا خانوما و آقا پسرای گل🌸 امام مهدی مهربونمون هم ، امام حسین علیه السلام رو خیلییی دوست دارن☺️ بیاین از خدا جون بخوایم که بحق امام حسین علیه السلام ظهور امام زمانمون رو هر چه زودتر برسونن🙏
🤲اللهم عجل لولیک الفرج🤲
از خــانــه تــا خــدا
#قصه_شب #قسمت_اول 🌿(شهر ظهور)🌿 از همان روزی که بابای🙎♂ کاوه برای او دوچرخه 🚲خری
#قصه_شب
#قسمت_دوم
🌱(شهر ظهور)🌱
دوچرخه🚲 لبخند😊 زد و گفت: «بله که سراغ دارم . تو باید شهرظهور رو ببینی». این کلمه به گوش 👂کاوه آشنا بود. حس کرد این اسم را در جلسات دعای ندبه 🤲شنیده است.
کاوه سوار بر دوچرخه رویایی اش از میان ابرها☁️☁️
می گذشت و پیش می رفت، تا اینکه پس از مدتی
به شهری سرسبز 🌳🌲و خوش آب و هوا رسیدند که در میان کوههایی 🏔⛰سربه فلک کشیده، پنهان شده بود. دوچرخه🚲 در یک چشم برهم زدن روی زمین🌎 فرود آمد و به کاوه گفت: «اینم همون جایی که آرزوشو داشتی». کاوه زیرلب با
خودش نام شهر را تکرار کرد و از دوچرخه و پرسید: «چرا به اینجا میگن شهر ظهور؟ دوچرخه که می دانست کاوه در دعای ندبه 🤲چیزهای
زیادی از امام زمان عليه السلام✨ یاد گرفته، به او گفت: «کاوه من و تو به آینده سفر کردیم، به زمان بعد از
ظهور. یادته جمعه هاتودعای ندبه 🤲چی خوندی ؟
🧑کاوه متعجب😳 به سمت شهر حرکت کرد و از دوچرخه🚲 پرسید: «چقدران شبیه شهر خودمونه!» دوچرخه که از هوش و ذکاوت دوستش، خیلی خوشحال بود؛ جواب داد «آفرین ! درست فهمیدی!👏 اینجا شهر خودمونه، اما گفتم که تو آینده اینطوری میشه». از همان دور معلوم بود که شهرشان چقدر عوض شده. درخت ها🌳 آن قدر بزرگ شده بودند که شاخه های بالایی آنها به آن طرف خیابان🛣 رسیده بود؛ مانند یک تونل سبز؛ کاوه وقتی درختان شاداب کنار جاده و جوی پراز آبش را دید، سؤالی برایش پیش آمد . از دوچرخه🚲 پرسید: «انگار اینجا آب خیلی زیاده، دیگه کسی مشکل کمبود آب نداره !). دوچرخه نگاهی به کوههای🏔🏔 اطراف شهر - که هنوز دارای برف بود - کرد و گفت: «نه، خداروشکر، با وجود این کوهها، و برفی که روشون جمع میشه، هیچوقت این شهر دچار کم آبی نمیشه». دوچرخه🚲 ادامه داد: « البته این باعث نمیشه مردم آب رو هدر بدن و قدرشو ندونن »
@azkhane_takhoda
•┈┈••✾❀✿💙✿❀✾••┈┈•