#قصه_شب
#قسمت_اول
🌿(شهر ظهور)🌿
از همان روزی که بابای🙎♂ کاوه برای او دوچرخه 🚲خرید، تقریبا همه وقتش را در کوچه های محله به دوچرخه سواری🚴♂ میگذراند و خستگی در او راه نداشت علاقه💖 کاوه به دوچرخه اش آنقدر زیاد بود که حتی یک لحظه از آن جدا نمی شد. با آن به جاهای مختلفی می رفت و گاهی هم دور از چشم دیگران با دوچرخه اش صحبت می کرد و با او از آرزوهایی هایی که مثل راز در دلش نگه داشته بود،💭 میگفت .تنها دوچرخه می دانست که رؤیای کاوه🧑، پرواز به آسمان و رفتن به محله جدیدی : است که خیلی زیباتر از شهرو محل خودش باشد. آرزویی که گرچه غیرممکن به نظر می آمد؛ اما برای او بسیار شیرین
ودوست داشتنی بود.
🌲🌳🍂🌲🌳🍂🌲🌳🍂
ماجرا از آنجا شروع شد که کاوه یک ظهر تاعصر بیرون از خانه دوچرخه سواری🚴♂ کرد و غروب خسته و گرسنه به خانه آمد😴.دوچرخه اش 🚲را در حیاط رها کرد و یک راست راهی آشپزخانه شد.
مادر 👩🍳مشغول سرخ کردن سیب زمینی بود و کاوه که بدجور گرسنه بود و آب دهانش راه افتاده بود، مقداری سیب زمینی🍟 از مادرش گرفت و با یک تشکر بلند بالا
از آشپزخانه بیرون رفت. مادر که همه حواسش به درست کردن غذا بود، متوجه بیرون رفتنش نشد؛ وقتی سر چرخاند که با او صحبت کند، تازه متوجه شد کاوه در آشپزخانه نیست. به سمت پذیرایی رفت، کاوه باظرف خالی
سیب زمینی جلوی تلویزیون📺 به خواب رفته بود و مادرش می دانست که او گرسنه است، اما دلش نیامد او را بیدار کند، به سمت اتاق رفت و پتوی گلدار 🛌کاوه را آورد و روی او کشید، تا حداقل در خواب سرما نخورد.
کاوه توی خواب می خندید😇. مادر با خودش گفت: «حتما داره خواب خوبی می بینه که خنده رو لبهاشه».
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🧕مادر درست حدس زده بود ، کاوه در خواب داشت پرواز🕊 می کرد و به سرزمین رویاهایش می رفت. همانجایی که همیشه آرزویش را داشت توی خواب یک دفعه سر و کله دوچرخه پیدا شد؛ دوچرخه شروع کرد به حرف زدن با کاوه و بعد از یک چاق سلامتی درست و حسابی. اشاره ای به دسته اش کرد و رو به کاوه گفت: « زود باش تا سرما نخوردی، کلید کلاه⛑ را بزن پسرک به دوچرخه اش که انگار خیلی تغییر کرده بود، نگاه کرد و یک عالمه دکمه های عجیب و غریب روی دسته اش دید. دیگراز بوق 🔊شیبوری خبری نبود که صدایش تاسرکوچه می رفت و بیشتر وقت ها داد و بیداد همه را درمی آورد . نگاهی به کلیدها انداخت و یکی را که عکس کلاه داشت: فشار داد. در یک چشم به هم زدن کلاهی از سبد دوچرخه بیرون آمد و کاوه با پوشیدنش گرم شد. کاوه سوار بر دوچرخه 🚲از بین ابرها ☁️💨رد می شد؛ وقتی زیر پایش را نگاه کرد، دیدهرلحظه، محله باکل کوچه ها و خیابان هایش🌆 کوچک و کوچکتر می شود. آنقدر که می توانست از بین انگشتانش همه آن را یکجا ببیند. کاوه که کمی ترسیده 😣بود از دوچرخه پرسید: کجا داریم میریم ؟» دوچرخه هم آرام جواب داد: «نگران نباش؛ یادته آرزو داشتی به جایی بری که خیلی زیباتر از شهر خودتون باشه؟» کاوه که مراقب بود از روی زین دوچرخه نیوفتد دسته اش را محکم تر چسبید و گفت: مگه توهمچین جایی سراغ داری؟
┅┅═•❥◎•🌺•◎❥•═┅┅
#ادامه_دارد.........
001.mp3
زمان:
حجم:
2.06M
🔶ارتباط صحیح زن و شوهر
#قسمت_اول
🔺احساس مالکیت یا امانت؟
🔸🔹شما نسبت به همسر و فرزندانتانتون حس مالکیت دارید یا حس امانت؟
این حس میتونه رفتارهای شما رو خیلی متفاوت کنه.
با ما همراه باشید 😊
#مشاوره #خانواده
@azkhane_takhoda
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕ کلیپ #v_s
#قسمت_اول
✅ میدونستی جنگ امروز انسانیت و دین
سر اینه که دین رو محدود کنن
👈 فــــقـــط بـــــــه آخــــــــــــررررررت؟!!
🔴 در حالیکه انسانیت باید بیاد زانو بزنه
جلو دین تا سبک زندگی تو همین دنیا
رو از خود خداااااااا....... آموزش ببینه ،
🟢 این کلیپ رو با دقت ببین که یک
بـــــحـــث مـــبـــنــایی است........
#دین
#انسانیت
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
✅ و یک موضوع مهم دیگه که امروز میخواااااااام بهتون بگممممم 🔴 و الان بین جوان ها و نوجوان ه
یه سلام علیک دوباره 😉✋
✅ چند روز پیش در مورد
❌ گروه بی تی اس
👈 یک توضیح مختصری دارم
🔴 چندوقت پیش یکی از دوستان
میـــگفـت کـه خیـــلی نگـــران
و دلــواپــس بچـه ام هستـم....
⭕️ اگه شما هم این طوری هستین
حتما این مطالب رو با دقت و حوصله بخون
✅ چون مطالب زیاده برای هر روز
چند پیام می زارم با دقت بخونین 😊
#قسمت_اول
@arameshemandegarAudioMix_24-11-23_22-48-54-023_24-11-23_22-49-23-982.mp3
زمان:
حجم:
10.04M
🟣 جذابیت در رابطه
🔵 جذابیت زنونه و ماندگار
#قسمت_اول👇
سرکار خانم صدیق
https://eitaa.com/joinchat/2345009355C328caf3c0e