از خــانــه تــا خــدا
بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ #قسمتنوزدهم ❄️ مثل برفی در انتهای زمستان ❄️ حتماً
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
#قسمتبیست
🔴 و بعد به خودم نهیب زدم :
فانظر الی آثار رحمت الله ...
ببین که این برف چیزی از یک
معجزه کم نداره. بعد از یک زمستان
کامل بی برفی که حتی بارون هم
به زور میبارید، یهو همچین برفی
باریده، اون هم بدون هیچ مقدمه
ای ... مدتهاست تهران این حجم
برف رو به خودش ندیده! ...
💓 نور امید دلم رو پر کرد. فهمیدم
که همیشه #معجزه میتونه اتفاق
بیفته. حتی معجزه ای به این واضحی ...
🔷 بعد به زندگیم فکر کردم. به این که
پس حتما میشه امیدوار بود یه روزی
#تلاشهایمن هم به ثمر بشینه.
❤️ میشه اون معجزه بزرگ توی زندگی
من هم اتفاق بیفته. میشه در کویر
زندگی من هم بارون عشق بباره ...
🌸 میشه تمام اون چیزهایی که الان به
نظر من محال میاد رو روزی با
چشمهای خودم ببینم و بابتش خداوند
رو شکر کنم ... درست مثل این برف
که تا این حد غیر منتظره بود و تا این
حد شادیبخش ... .
🟢 شک نداشتم که خداوند میتونه زندگی
مرده من رو هم زنده کنه و موقع
بارش رحمتهاش بر سر خودم و
زندگیم، من هم یکی از همون اذا
هم یستبشرون باشم ...
🌷 حالا در راستای " از تو حرکت، از خدا
برکت" یک کم هم از کارهام بگم
تا بدونین با چه رضوان با اراده ای
طرف هستین:
✅ * امروز برای اولین بار یک کمی آرایش
کردم و سرویس مرواریدم رو هم
انداختم. همسرخان یک کم چپ چپ
نگاهم کرد و اول چیزی نگفت.
😊 اما قشنگ معلوم بود احساس خطر
کرده! بعد از مدتی تجزیه و تحلیل
خیال کرد برای رفتن به آزمایشگاه
اینقدر به خودم رسیدم.
( آخه تست قندم دو ساعته بود و باید دوباره نزدیک ظهر میرفتم آزمایشکاه) ...
🔴 بعد وقتی موقع بیرون رفتن همه
آرایشها رو پاک کردم همینطور به من
خیره مونده بود. طفلکی آخرش هم
نفهمید چی بود و چی شد و
حالا قراره چی بشه!