eitaa logo
« ازخودم خالی ام کن »
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
121 فایل
سفری از«خودِخیالی» به «خودِحقیقی»به وسعتی فراتر ازخلقتِ لایتناهی..... #جسم #ذهن #روان #روح زیرنظر محمدعارف روحانی نژاد،مدیرعامل مؤسسه تخصصی انسان شناسی ابعادی «نویسنده کتابهای قلب حیات» مشاوره وسوال: ۰۹۳۳۳۶۶۸۴۲۳ - @dr_aref پشتیبانی: @Ad_azkhodam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 سحرخیزی ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » 🖱 ( صفحه ۱۳ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ بلوهر گفت که: ▫️نقل کرده‌اند که: مردی را سه رفیق بود که آن مرد، یکی از ایشان را برگزیده بود بر جمیع مردم، و برای خاطر او مرتکب سختیها و شدتهای بسیار می‌شد، و برای او خود را به مهلکه‌ها می‌افکند و شب و روز در کار او مشغول بود. و رفیق دویم در منزلت نزد او از اول پست‌تر بود اما دوست می‌داشت او را، و گرمی و ملاطفت می‌فرمود به او، و خدمت و اطاعت او می‌نمود و هرگز از او غافل نبود. و رفیق سیم را جفا می‌کرد و حقیر می‌شمرد و بر خاطرش گران بود؛ و آن رفیق از محبت و مال او بهره‌ای نداشت مگر اندکی. ▫️ناگاه آن مرد را واقعه‌ای رو داد که محتاج به اعانت آن رفیقان شد، و میران غضب پادشاه در رسیدند که او را به حضور پادشاه برند. ⬅️ آن مرد پناه برد به رفیق اول، و گفت که: می‌دانی که من تو را چگونه برگزیده بودم و همگی اوقات خود را صرف تو می‌نمودم امروز روزی است که مرا به تو احتیاج افتاده است. چه مدد از تو به من می‌تواند رسید؟ رفیق گفت که: من مصاحب تو نیستم، و مرا مصاحبان دیگر هستند که گرفتار ایشانم، و امروز ایشان سزاوارترند به من از تو. لیکن از تو نزد من دو جامه است که از آن منتفع نمی‌توانی شد. شاید آن دو جامه را به تو دهم. ⬅️ پس آن مرد پناه برد به رفیق دویم، و گفت: بر تو معلوم است مکرمت و ملاطفت من نسبت به تو. و پیوسته مسرت و شادی تو را طلب می‌نمودم، و امروز روز احتیاج من است به تو. نزد تو چه نفع است برای من؟ آن رفیق گفت که: آن قدر به کار خود گرفتارم که به تو نمی‌توام پرداخت؛ خود فکری از برای خود بکن. و بدان که آشنایی میان من و تو بریده شد و الحال طریقه من غیر طریقه توست. شاید که من گامی چند با تو رفاقت کنم که نفعی از آن به تو عاید نگردد. بعد از آن برگردم و مشغول امری چند شوم که به آنها اهتمام بیش از تو دارم. ⬅️ پس پناه برد به رفیق سیم که با او جفا می‌کرد و او را حقیر می‌شمرد و با او التفات نداشت در ایام وسعت و راحت. و به او گفت که: من بسی از تو شرمنده‌ام و منفعلم، ولیکن احتیاج و اضطرار، مرا به سوی تو آورده است. آیا در این روز چه نفع به من می‌رسانی؟ ▫️گفت که: همراهی و محافظت تو می‌نمایم و از تو غافل نمی‌باشم. پس بشارت باد تو را و چشمت روشن باد که من مصاحبی‌ام که تو را فرو نمی‌گذارم. و دلگیر مباش از تقصیری که در باب احسان و ملاطفت من کرده‌ای. به درستی که آنچه از تو به من عاید شده است برای تو ضبط نموده‌ام. بلکه به همین راضی نشده تجارت از برای تو کرده‌ام و نفعهای بسیار به هم رسانیده‌ام. اکنون چندین برابر آنچه به من داده‌ای از برای تو نزد من موجود است. بشارت باد تو را که امید دارم که آنچه نزد من است از تو باعث رضای پادشاه گردد از تو در این روز، و باعث خلاصی تو شود از این بلیه عظیم که تو را پیش آمده است. ⬅️ پس آن مرد چون احوال آن رفیقان را مشاهده نمود، گفت: نمی‌دانم بر کدام یک از این دو امر حسرت بیشتر خورم: ▫️بر تقصیری که در باب رفیق نیک کرده‌ام، ▫️یا بر رنج و مشقتی که در کار رفیق بد برده‌ام. ⬅️ پس بلوهر گفت که: ▫️رفیق اول مال است، ▫️و رفیق دویم اهل و فرزندان، ▫️و رفیق سیم عمل صالح. ۱۳ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
🔰سحرخیزی ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » 🖱 ( صفحه ۱۴ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت: این سخنی است حق و ظاهر. پس دیگر مثل بفرما برای دنیا و اهل دنیا که فریب او خورده‌اند و دل بدو بسته‌اند. ⬅️ بلوهر گفت که: یک شهری بود که عادت مردم آن شهر آن بود که مرد غریبی را که از احوال ایشان اطلاع نداشت پیدا می‌کردند، و بر خود یک سال پادشاه و فرمانفرما می‌کردند. و آن مرد چون بر احوال ایشان مطلع نبود، گمان می‌برد که همیشه پادشاه ایشان خواهد بود. ▫️چون یک سال می‌گذشت او را از شهر خود عریان و دست خالی و بی‌چیز به در می‌کردند، و به بلا و مشقتی مبتلا می‌شد که هرگز به خاطرش خطور نکرده بود، و پادشاهی او در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصیبت او می‌گردید. ⬅️ پس اهل آن شهر در یک سال مرد غریبی را بر خود امیر و پادشاه کردند. آن مرد به فراستی که داشت دید که در میان ایشان بیگانه و غریب است. به این سبب با ایشان انس نمی‌گرفت. و طلب نمود مردی را که از مردم شهر خودش بود و از احوال اهل آن شهر باخبر بود، و در باب معامله خود با اهل آن شهر به او مصلحت کرد. ⬅️ آن مرد گفت که: بعد از یک سال این جماعت تو را از این شهر بیرون خواهند کرد و به فلان مکان خواهند فرستاد. صلاح تو در آن است که آنچه می‌توانی و استطاعت داری، از اموال و اسباب خود در این عرض سال بیرون فرستی به آن مکانی که تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد، که چون به آنجا روی اسباب عیش و رفاهیت تو مهیا باشد و همیشه در راحت و نعمت باشی. ▫️پس آن پادشاه به فرموده آن شخص عمل نمود و چون سال بگذشت و او را از آن شهر بیرون کردند از اموال خود منتفع گردید و به عیش و نعمت روزگار می‌گذرانید. ⬅️ پس بلوهر گفت که: ای پسر پادشاه! من امید دارم که تو آن مردی باشی که به غریبان و بیگانگان انس نگیرد و به پادشاهی چند روزه فریب نخورد، و من آن کس باشم که برای دانستن صلاح خود طلب کرده باشی و من تو را راهنمایی می‌کنم و احوال دنیا و اهل آن را به تو می‌شناسانم و تو را مدد و معونت می‌کنم. ⬅️ یوذاسف گفت که: راست گفتی ای حکیم به درستی که من همان پادشاه غریبم و تو آن کسی که من پیوسته در طلب او بودم. ▫️پس وصف کن از برای من احوال آخرت را، که به جان خود سوگند می‌خورم که آنچه در باب دنیا گفتی محض صدق و واقع است. ▫️و من نیز از احوال دنیا امری چند مشاهده کرده‌ام که دانسته‌ام زوال و فنای آن را، و ترک آن در خاطرم قرار گرفته و در نظرم بسیار حقیر و بی‌قدر گردیده است. ⬅️ بلوهر گفت که: ای پسر پادشاه! ترک دنیا کلید درهای سعادت آخرت است. پس هر که طلب آخرت نماید و درش را که ترک دنیاست بیابد، به زودی پادشاهی آن نشئه را می‌یابد. ▫️و چگونه زهد نورزی در دنیا و حال آن که حق تعالی چنین عقلی به تو کرامت کرده است و می‌بینی که دنیا هر چند بسیار باشد، جمع کردن آن برای این بدنهای فانی است، ▫️و بدن نه ثبات دارد و نه قوام، و هیچ ضرری از خود دفع نمی‌تواند کرد و گرمی، آن را می‌گدازد، و برودت آن را منجمد می‌سازد، و بادهای سموم آن را از هم می‌پاشد، و آب غرقش می‌کند، و آفتاب می‌سوزاندش، و هوا به تحلیلش می‌برد، و جانوران درنده او را می‌خورند، و مرغان به منقار آن را سوراخ می‌کنند، و به آهن بریده می‌شود، و به صدمه‌ها درهم می‌شکند. ▫️و قطع نظر از عوارض خارجی، معجونی است مرکب از انواع بیماریها و دردها و المها و مرضها، ▫️و در گرو این بلاهاست و منتظر آنهاست و پیوسته از آنها ترسان است و سلامتی خود را به احتمال می‌داند. ▫️و ایضا به هفت آفت قرین است که از آن‌ها خلاصی ندارد هیچ بدنی؛ یعنی: گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و درد و ترس و مرگ. ▫️و اما آنچه از آن سؤال نمودی از امر آخرت، پس به درستی که امید دارم که آنچه را اندک یابی در این دنیا، بسیار یابی در آخرت. ۱۴ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
﷽🔰سحرخیزی ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » 🖱 ( صفحه ۱۵ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: گمان می‌برم که آن جماعتی که پدرم ایشان را به آتش سوزاند و از بلاد خویش اخراج کرد اصحاب و یاران تو بودند و طریقه تو را داشتند. گفت: بله. یوذاسف گفت که: شنیده‌ام که جمیع مردم اتفاق کرده بودند بر عداوت و مذمت ایشان. بلوهر گفت که: چنین بود. یوذاسف گفت که: آیا سبب این چه بود ای حکیم؟ بلوهر گفت: اما آنچه گفتی در بدگویی مردم نسبت به ایشان، چه توانند گفت در باب جماعتی که: راست گویند و دورغ نگویند، و دانا باشند و جاهل نباشند، و آزار ایشان به مردم نرسد، و نماز بسیار کنند، و خواب کم کنند، و روزه گیرند و افطار کم کنند، و به انواع بلاها مبتلا شوند و صبر نمایند، و تفکر نمایند در احوال دنیا و عبرت گیرند، و دل به مال و اهل نبسته باشند، و طمع در مال و اهل مردم نداشته باشند. یوذاسف گفت که: چگونه اهل دنیا در عداوت ایشان متفق شدند و حال آن که در میان خود کمال اختلاف و نزاع دارند. بلوهر گفت که: مثل ایشان در این باب مثل سگ چند است مختلف و رنگارنگ، که بر مرداری جمع شده باشند برای خوردن آن مردار. و بر روی یکدیگر فریاد کنند و بر یکدیگر زنند. و در این هنگام مردی به نزد ایشان رسد، همگی دست از نزاع برمی‌دارند و متفق می‌شوند و بر آن مرد حمله می‌آورند و بر روی او می‌جهند و فریاد می‌کنند، با آن که آن مرد را با مردار ایشان کاری نیست و با ایشان منازعه‌ای در آن جیفه ندارد. ولیکن چون آن مرد را بیگانه و غریب دیدند از طور خود، از او وحشت می‌کنند و با یکدیگر انس و الفت می‌گیرند، و با یکدیگر اتفاق می‌کنند هرچند پیشتر در میان خود نزاع و اختلاف داشتند. بلوهر گفت که: آن مردار مثل متاع دنیاست، و آن سگهای رنگارنگ مثل انواع اهل دنیاست که برای دنیا با یکدیگر نزاع می‌کنند و خون یکدیگر را می‌ریزند و مالهای خود را برای تحصیل اعتبارات آن صرف می‌نمایند. و آن شخصی که سگان بر او حمله می‌آورند و او را به جیفه ایشان کاری نیست مثل صاحب دینی است که ترک دنیا کرده است و از دنیا به کنار رفته است و با ایشان در امر دنیا منازعه‌ای ندارد و دنیا را به ایشان گذاشته است، و با این حال اهل دنیا با او دشمنی می‌کنند برای بیگانگی که از ایشان دارد. ای پسر پادشاه اگر تعجب می‌کنی تعجب کن از اهل دنیا که جمیع همت ایشان مصروف است بر جمع دنیا و بسیاری آن، و مفاخرت کردن به اعتبارات آن، و غلبه جستن در آن، و چون کسی را دیدند که دنیا را در دست ایشان گذاشته است و از دنیا دوری کرده است، با او منازعه و خشم و غضب بیشتر دارند از جماعتی که با ایشان بر سر دنیا منازعه می‌کنند. پس چه حجت باشد اهل دنیا را در منازعه این جماعت؟ ۱۵ 💠@azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
🔰 سحرخیزی « اول داستان را باهمین هشتک شروع کنید » ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۱۶ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️... یوذاسف گفت که: ای حکیم بگو که این امری که تو مرا به سوی آن می‌ خوانی آیا چیزی است که مردم آن را به عقل خود یافته‌ اند و بر همه چیز اختیار کرده‌ اند از برای خود، یا حق سبحانه و تعالی مردم را به آن خوانده است و اجابت او کرده‌ اند؟ 💠 بلوهر گفت که: این امری که من تو را به آن دعوت می‌ نمایم از آن بلند تر و لطیف تر است که از اهل زمین ناشی تواند شد یا ایشان به عقل خود تدبیر آن توانند کرد. زیرا که کار اهل دنیا این است که مردم را به اعمال دنیا و زینت ها و عیش و رفاهیت و وسعت و نعمت و لهو و لعب و خواهش ها و لذت های آن بخوانند. بلکه آنچه من می‌ گویم امری است بیگانه ی اطوار اهل دنیا، و دعوتی است آسمانی از جانب حق تعالی ظاهر و هویدا، و هدایتی است به راه راست که اعمال اهل دنیا را در هم می‌ شکند و مخالف طریقه ایشان است و زشتی و بدی اعمال ایشان را ظاهر می‌ گرداند و ایشان را از هوا و هوس و خواهش های خود به عبادت پروردگار خود می‌ کشاند. و کسی که ادراک این امر نموده و خدا او را هدایت نموده است، این امر نزد او بسیار ظاهر و روشن است، ولیکن از غیر اهلش مخفی می‌ دارد و پنهان می‌ گرداند آن را تا آن که حق تعالی او را ظاهر و هویدا گرداند بعد از پنهانی و خفا، و دین خود را رفعت بخشد و بلند گرداند، و مذاهب باطله اهل جهل و فساد را پست گرداند و بر خاک مذلت نشاند. یوذاسف گفت که: راست گفتی ای حکیم. بلوهر گفت که: بعضی از مردم هستند که به فطرت مستقیم و فکر درست، پیش از آمدن پیغمبر، حق را می‌ یابند و به آن راغب می‌ گردند. و بعضی هستند که بعد از بعثت پیغمبران و شنیدن دعوت، اطاعت ایشان می‌ نمایند. و تو - ای پسر پادشاه - آن کسی هستی که به عقل و فراست خود رو به مقصود اصلی کرده‌ ای. ⬅️ یوذاسف گفت که: آیا جمع دیگر هستند غیر از گروه شما که مردم را به ترک دنیا خوانند؟ 💠 بلوهر گفت که: در این بلاد گمان ندارم، اما در غیر این بلاد جمعی هستند که به زبان اظهار حق می‌ نمایند و اعمال ایشان به اعمال اهل حق نمی‌ ماند. و به این سبب راه ما و ایشان مختلف شده است. یوذاسف گفت که: به چه سبب حق تعالی شما را به حق سزاوارتر گردانیده است از ایشان؟ و حال آن که آن امر غریب آسمانی از یک محل و منبع به شما و ایشان رسیده است. بلوهر گفت که: جمیع راه های حق از جانب خداست و حق تعالی جمیع بندگان را به سوی خود خوانده است. پس جمعی قبول کرده‌اند و به شرایط آن عمل نموده‌اند، و دیگران را به آن راه حق به فرموده ی الهی هدایت نموده‌اند. ظلم نمی‌کنند و خطا نمی‌کنند و دقیقه‌ای از دقایق شرع و دین را فرو نمی‌گذارند. و جمعی دیگر قبول کرده‌ اند آن را، اما آن را چنانچه باید بر پا نمی‌ دارند، و به شرایط آن عمل نمی‌ نمایند، و به اهلش نمی‌ رسانند. و ایشان را در اقامت حق و عمل نمودن به شرایع ملت، عزمی و اهتمامی نیست. پس آداب ملت و قوانین شریعت را ضایع می کنند و بر طبعهای ایشان گران است. و فرق در میان این دو گروه بسیار است زیرا که کسی که دین را ضایع کند مثل کسی نیست که آن را محافظت نماید، و کسی که امور ملت را فاسد گرداند مثل کسی نیست که آنها را به اصلاح آورد، و کسی که بر شدتها صبر نماید در راه حق، مثل کسی نیست که جزع کند و به سبب آنها ترک حق نماید. و از این جهت است که ما به حق سزاوارتریم از آن جماعت. ۱۶ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۱۷ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ باز بلوهر بر سر این سخن آمد و گفت: بر زبان آن جماعت جاری نمی‌ شود امری از امور دین، و ترک دنیا، و دعوت نمودن مردم به سوی خدا، مگر آن که فرا گرفته‌ اند آنها را از اهل حق، چنانچه ما از ایشان اخذ کرده‌ ایم. ولیکن فرق در میان ما و ایشان آن است که ایشان بدعت ها در دین احداث کرده‌ اند و طالب دنیا گردیده‌ اند و دل بر اعتبارات آن بسته‌ اند. و تفصیل این حال، و حقیقت این مقال آن است که: پیوسته سنت الهی چنین جاری بود که پیغمبران به سوی خلق می‌ فرستاد در هر قرنی از قرن های گذشته به زبان های مختلف که خلایق را به دین حق دعوت می‌ نمودند. و چون دین ایشان رواج می‌ گرفت و اهل حق به ایشان می‌ گرویدند، همه بر یک امر مستقیم می‌ بودند و راه حق واضح بود و دین و شریعت آن پیغمبر در میان ایشان ظاهر بود و هیچ‌ گونه اختلاف و نزاع در میان ایشان نبود. و چون آن پیغمبر رسالت های پروردگار خود را تمام به خلق می‌ رسانید و حجت الهی را بر ایشان تمام می‌کرد و معالم دین و احکام شریعت را برای ایشان بر پا می‌داشت و ظاهر می‌ گردانید، و اجل آن پیغمبر منتهی می‌ شد، حق تعالی او را به جوار رحمت خویش می‌ برد. و اندک زمانی بعد از رحلت آن پیغمبر، امت او بر طریقه او می‌ ماندند و دین او را تغییر نمی‌ دادند. و بعد از مدتی مردم تابع شهوت های نفسانی گردیده بدعت ها در آن دین احداث می‌ کردند، اهل جهالت بر اهل علم غالب می‌ شدند، و عالم فاضل کاملی که در میان ایشان بود از خوف و بیم ضرر اهل جهل خود را پنهان می‌ کرد و علم خود را ظاهر نمی‌ گردانید. و چنان بود که نامش را می‌ دانستند و به منزل و ماوایش پی نمی‌ بردند. و قلیلی از ایشان که در میان مردم بودند اهل جهل و باطل ایشان را سبک می‌ شمردند و به این سبب روز به روز علم، پنهان می‌ شد و جهل ظاهر می‌ گردید و هرچند قرن ها بیشتر می‌ گذشت و بعد عهد از آن پیغمبر زیاده می‌ شد، جهالت زیاده می‌ شد تا به حدی که مردم به غیر جهل راهی نداشتند و جهال غالب تر می‌ شدند و علما کمتر و مخفی‌ تر می‌ شدند. پس معالم دین الهی و احکام شریعت آن رسول را تغییر می‌ دادند و از جاده شریعت منحرف می‌ گردیدند. و با این حال دست از کتاب و دین بر نمی‌ داشتند و اقرار به کتاب الهی می‌ نمودند اما به تاویلات باطله، موافق غرضهای خود معانی آن را تحریف می‌ کردند و اصل دین را دعوی می‌ کردند و حقیقت آن را ترک می‌ نمودند و احکام شریعت را ضایع می‌ کردند. و به این سبب پیوسته اختلاف در میان اهل هر دین به هم رسیده است. پس هر صفتی و عبادتی که پیغمبران آورده‌ اند، در اصل آن با آن جماعت موافقت داریم ولیکن در کیفیت و احکام و سیرت آن با ایشان مخالفیم. و در هر امری که مخالفت ما نموده‌ اند ما را بر ایشان حجت های واضح است و بر بطلان طریقه ایشان گواهان عادل داریم از کتاب هایی که خدا فرستاده است و در دست ایشان است. پس هر یک از ایشان که به حکمتی متکلم می‌ شود که حجت ماست بر ایشان، و آنچه از آثار دین و کلمات حکمت بیان می‌کنند گواه ماست بر بطلان ایشان. زیرا که آن صفات همه موافق سیرت و صفت و طریقه ماست و مخالف آداب و طریقه ایشان است. پس، از کتاب الهی نمی‌ دانند مگر لفظی را، و از یاد خدا نمی‌ دانند مگر اسمی را، و حقیقت دین را نمی‌ دانند که آن را برپا توانند داشت. ۱۷ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۱۸ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: چرا پیغمبران در بعضی زمانها مبعوث می‌ شوند و در بعضی زمانها مبعوث نمی‌ شوند؟ و چرا در هر عصری پیغمبری نمی‌ باشد؟ ⬅️ بلوهر گفت که: مثل این، مثل پادشاهی است که زمین خرابی داشته باشد که هیچ آبادانی در آن نباشد و اراده تعمیر و آبادانی آن زمین نماید و مرد کاردان ساعی امین خیرخواهی را به آن زمین فرستد و او را امر نماید که آن زمین را آبادان کند و اصناف درختان بکارد و انواع زراعتها به عمل آورد و درخت مخصوصی چند و تخم معینی چند به او دهد و مبالغه نماید که بغیر آنچه پادشاه فرموده دیگر چیزی در آن زمین به عمل نیاورد و بفرماید که در آن زمین نهری جاری گرداند و حصاری بر گرد آن زمین برآورد و از فساد و خرابی مفسدان آن را محافظت نماید ⬅️ پس آن مرد بیاید و آن زمین را به حلیه آبادانی درآورد و موافق فرمودهٔ پادشاه درختان و زراعات بکارد و نهری به سوی آن جاری گرداند و درختان و زراعتها بروید و به یکدیگر متصل گردد، و بعد از اندک زمانی آن مرد را مرگ در رسد و کسی را خلیفه و جانشین خود نماید و وفات کند پس جمعی بعد از او به هم رسند و اطاعت آن جانشین نکنند و درخرابی آن زمین بکوشند و نهرش را پر کنند، و بخشکد درختان و زراعتهای آن زمین پس چون خبر شود پادشاه از نافرمانی آن جماعت و خرابی آن زمین رسول دیگر تعیین نماید که احیای آن زمین کند و اصلاح آن نماید و به آبادانی اول برگرداند و بر این منوال است فرستادن حق تعالی پیغمبران و انبیا را، که چون یکی رفت و بعد از او امور مردم فاسد شد باز دیگری را برای اصلاح ایشان می‌فرستد ⬅️ یوذاسف گفت: آیا آنچه انبیا و رسل از جانب حق تعالی می‌ آورند مخصوص جمعی است یا شامل جمیع خلق است؟ بلوهر گفت: هرگاه انبیا و رسل از جانب خدا مبعوث گردیدند جمیع مردم را دعوت می‌ نمایند پس هر که اطاعت ایشان کرد داخل زمره ایشان می‌ گردد و هر که نافرمانی ایشان کرد از ایشان نیست و هرگز خالی نمی‌ باشد زمین از فرمانبرداری که در جمیع امور اطاعت حق تعالی نماید از پیغمبران و اوصیای ایشان ⬅️ و برای این امر مثلی است که: مرغی بود در ساحل دریا که آن را قدم می‌ نامیدند و تخم بسیار می‌ گذاشت و بسی حریص و راغب بود بر جوجه برآوردن و بسیاری آن و در بعضی از زمانها آن را میسر نبود تعیش نمودن در آن جزیره پس چاره خود را در آن می‌ دید که جلای وطن نموده به زمین دیگر سفر کند تا آن زمان منقضی شود و از خوف آن که مبادا نسل آن منقطع گردد تخمهای خود را متفرق گردانید بر آشیان مرغان دیگر پس آن مرغان تخم آن را با تخمهای خود در زیر بال گرفتند و جوجه‌ های آن مرغ نیز با جوجه‌ های مرغان دیگر برآمدند و چون مدتی برآمد، آن جوجه‌ ها با جوجه‌ های قدم الفت گرفتند و در میان ایشان مؤانست به هم رسید و چون ایام فرار قدم از وطن خود منقضی شد به مأوای خود مراجعت نمود و شب به سرزمین خود درآمد و بر آشیانه‌ های آن مرغان عبور می‌ نمود و آواز خود را به گوش جوجه‌ های خود و جوجه‌ های دیگران می‌ رسانید پس جوجه‌ های آن چون صدایش را شنیدند از پی آن رفتند و جوجه‌ های مرغان دیگر هم که الفت گرفته بودند به جوجه‌ های آن، از پی ایشان رفتند و آنچه از مرغان که جوجهٔ آن نبودند و با جوجهٔ آن الفت نداشتند از پی آواز آن نرفتند و چون قدم محبت فرزند بسیار داشت جوجه‌ های خود و جوجه‌ های دیگران را که از پی جوجه‌ هایش آمده بودند رام خود گردانید و با خود الفت داد ⬅️ همچنین پیغمبران، دعوت الهی را بر همه مردم عرض می‌ نمایند و اهل حکمت و عقل اجابت ایشان می‌ نمایند زیرا که فضیلت و رتبه حکمت را می‌ دانند پس مثل آن مرغ که آواز زد مرغان دیگر را، مثل پیغمبران است که همه مردم را به راه حق می‌ خوانند و مثل آن تخمها که متفرق گردانید بر آشیانه‌ ها، مثل حکمت است و آن جوجه‌ ها که از تخمهای آن مرغ حاصل شدند، مثل علما و دانایانی است که بعد از غیبت پیغمبر به برکت او به هم می‌ رسند و مثل سایر جوجه‌ ها که به جوجه‌ های آن مرغ الفت گرفتند، مثل جماعتی است که اجابت دعوت علما و حکما و دانایان می‌ نمایند قبل از بعثت پیغمبران زیرا که حق تعالی پیغمبران را بر جمیع خلق تفضیل داده است و برای ایشان از حجتها و براهین و معجزات کرامتی چند مقرر فرموده است که به دیگران نداده است تا آن که رسالات ایشان در میان مردم ظاهر گردد و حجتهای ایشان بر خلق تمام شود و لهذا بعد از بعثت پیغمبران جمعی می‌ گرویدند به ایشان که پیشتر اجابت علما و دانشمندان اهل دین نمی‌ کردند و این برای آن است که حق تعالی دعوت پیغمبران را نور و روشنی و وضوح و تاثیر دیگر داده است که در دعوت دیگران نیست ۱۸ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد
🔰سحرخیزی ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۱۹ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت: ای حکیم تو گفتی که آنچه پیغمبران می‌آورند کلام الهی است آیا کلام خدا و ملائکه شبیه است به کلام مردم؟ ⬅️ بلوهر گفت: نمی‌بینی که چون مردم می‌خواهند که به بعضی از حیوانات یا مرغان بفهمانند که نزدیک آیند یا دور شوند یا رو کنند یا پشت کنند، و حیوانات و مرغان سخن ایشان را نمی‌ فهمند، صدای چند برای فهمانیدن آنها از صفیر و اصوات وضع می‌ کنند که به آن وسیله مطلب خود را به ایشان بفهمانند و اگر به لغت خود سخن گویند آنها نخواهند فهمید ⬅️ همچنین بندگان چون عاجزند از فهمیدن کنه کلام جناب مقدس ایزدی و ملائکه و دانستن حقیقت و کمال و لطف و مرتبهٔ آن سخن، لهذا شبیه به سخنان ایشان کلام خود را به ایشان فرستاده و به آن سخنان که در میان ایشان شایع است، حکمت را به ایشان فهمانیده است ⬅️ مانند آن آوازهایی که مردم برای فهمانیدن حیوانات و مرغان وضع کرده‌اند و به امثال این مصطلحات که در میان ایشان جاری است دقایق حکمت را برای ایشان واضح گردانیده است و حجت خود را بر ایشان تمام کرده است پس این کلمات و اصوات برای حکمت و علوم و حقایق بدنی است و مسکنی است و حِکَم و حقایق برای کلمات و اصوات جانی است و روحی است ولیکن اکثر مردم به غور و کنه کلام حکمت نمی رسند و عقل ایشان به آن احاطه نمی‌تواند نمود ⬅️ به این سبب تفاوت و تفاضل میان علما در علم می‌باشد و هر عالمی علم را از عالم دیگر اخذ نموده است تا آن که منتهی می‌شود به علم الهی که از او به خلق رسیده است و بعضی از علما را آن قدر از علم و دانش کرامت می‌فرماید که او را از جهل نجات می‌بخشد و تفاوت مراتب ایشان به قدر زیادتی علم ایشان است و نسبتِ مردم به علوم و حقایق که از آن‌ها منتفع می‌شوند و به کنه آنها نمی‌رسند از بابت نسبت ایشان است به آفتاب که از روشنایی و حرارت آن منتفع می‌شوند در تقویت ابدان و تمشیت امور معاش خود و دیده ایشان از دیدن قرص آفتاب عاجز است ⬅️ مثل دیگر این حکمت ها و علوم مانند چشمه‌ای است که آبش جاری و ظاهر باشد و منبعش معلوم نباشد ولی مردم از آب آن چشمه منتفع می‌شوند و حیات می‌یابند و به اصل و منبع آن پی‌ نمی‌ برند ⏪ به درستی که « حکمت و علم حق » شریف تر و رفیع تر و بزرگ تر است از جمیع آنچه ما آن را به آن وصف کردیم و تشبیه نمودیم ⬅️ کلید درهای جمیع خیرات و خوبی هاست و موجب نجات و رستگاری از جمیع شرور و بدی هاست ⬅️ آب حیات است که هر که از آن بیاشامد هرگز نمیرد و شفای جمیع دردهاست که هر که خود را به آن مداوا نماید هرگز مریض نشود ⬅️ راه راستی است که هر که به آن راه برود هرگز گمراه نشود و ریسمان محکمی است از جانب خداوند آویخته که هرگز کهنه نمی‌ شود و هر که در دست دارد آن را هرگز به ضلالت نیفتد و هر که چنگ در آن زند رستگار گردد و هدایت یابد و پیوند او با حق تعالی هرگز نگسلد ۱۹ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۰ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت: چرا این حکمت و علم که آن را به این درجه از فضل و شرف و رفعت و قوت و منفعت و کمال و وضوح وصف کردی جمیع مردم از آن منتفع نمی‌ گردند؟ ⬅️ حکیم گفت: مثل حکمت مثل آفتابی است که بر جمیع مرم از سفید و سیاه و کوچک و بزرگ طالع می‌ گردد ▫️پس هر که خواهد از آن منتفع گردد نفع خود را از او منع نمی‌ نماید و از دور و نزدیک هر که باشد او را از روشنی خود محروم نمی‌ گرداند ▫️پس اگر کسی نخواهد از آفتاب منتفع شود او را بر آفتاب حجتی نخواهد بود زیرا که آفتاب منع فیض خود از کسی نکرده است ▫️و همچنین است حکمت در میان مردم که همه کس را احاطه کرده است و منع فیض و نفع خود از کسی نکرده است ⬅️ ولیکن انتفاع مردم از آن به تفاوت است چنانچه مردم از انتفاع به نور آفتاب بر سه قسم‌ اند: ▫️بعضی بینایند و دیده روشن دارند و از ضوء آفتاب بر وجه کمال نفع می‌ یابند و اشیاء را به آن می‌ بینند ▫️و بعضی کورند و احساس نور نمی‌ کنند به حدی که اگر چندین آفتاب بتابد از آنها بهره‌ ای نمی‌ برند ▫️و بعضی ضعیف‌ البصرند که نه ایشان را کور می‌ توان شمرد و نه بینا ⬅️ همچنین « سخن حق و کلام حکمت » آفتابی است که بر دل ها می‌ تابد ▫️بعضی که صاحب بصیرت‌ اند و دیده دل ایشان روشن است آن را می‌ یابند و به آن عمل می‌ نمایند و از اهل علم و حکمت و معرفت می‌ گردند ▫️و بعضی که دیده دل ایشان کور است به سبب انکار حق سخن حق را قبول نمی‌ کنند و به آن عمل نمی‌ نمایند مانند آن کور به چشم ظاهر که از آفتاب بهره‌ ای نمی‌ برد ▫️و بعضی که دل های ایشان به آفت های نفسانی بیمار گردیده و دیده دل ایشان ضعیف و کند گردیده است از نور خورشید علم و حکمت بهره ضعیفی می‌ برند و علم ایشان پست و عمل ایشان اندک است و چندان تمیز در میان نیک و بد، و حق و باطل نمی‌ کنند ⬅️ و بدان که اکثر مردم در بینایی خورشید علوم و معارف کورانند که از آن هیچ بهره‌ ای نمی‌ برند ۲۰ 💠@azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۱ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: آیا کسی می‌ باشد که اول که سخن حق را بشنود اجابت ننماید و انکار کند و بعد از مدتی اجابت کند و قبول نماید؟ ⬅️ بلوهر گفت: بلی؛ حال اکثر مردم نسبت به حکمت چنین است یوذاسف گفت که: آیا پدرم هرگز از این سخنان حکمت چیزی شنیده است؟ بلوهر گفت که: گمان ندارم که شنیده باشد، شنیدن درستی که در دل او جا کرده باشد و خیرخواه مهربانی در این باب با او سخن گفته باشد یوذاسف گفت که: چرا حکما در این مدت مدید پدرم را بر این حال گذاشته‌ اند و امثال این سخنان حق را به او نگفته‌ اند؟ بلوهر گفت که: زیرا که ایشان محل سخن خود را می‌ دانند. و بسا باشد که ترک کنند گفتن سخن حکمت را با کسی که از پدر تو بهتر شنود و طبعش ملایم تر باشد و بیشتر قبول کند برای این که او را قابل این سخن ندانند ⬅️ و بسیار است که دانایی با کسی در تمام عمر معاشرت نماید، و در میان ایشان نهایت انس و مودت و مهربانی باشد، و میان ایشان در هیچ چیز جدایی نباشد الا در دین و حکمت و آن حکیم دانا غم خورد بر او و برای حال او غمگین باشد و به سبب این که او را قابل نداند اسرار حکمت را به او نگوید ⬇️ چنانچه نقل کرده‌ اند که: ⚪️ پادشاهی بود در نهایت عقل و فطرت و مهربان بود به رعیت، و پیوسته در اصلاح ایشان می‌ کوشید و به امور ایشان می‌ رسید و آن پادشاه وزیری داشت موصوف به صدق و راستی و صلاح، و در اصلاح امور رعیت اعانت او می‌نمود، و محل اعتماد و مشورت او بود. و وزیر در کمال عقل و دینداری و ورع و پرهیزکاری بود، و به ترک دنیا راغب بود، و به خدمت علما و صلحا و نیکان بسیار رسیده بود و سخنان حق از ایشان فراگرفته بود و فضل و بزرگی ایشان را دانسته بود و محبت ایشان را به دل و جان قبول کرده بود ⬅️ و او را نزد پادشاه قرب و منزلت عظیم بود. پادشاه هیچ امری را از او مخفی نمی‌داشت، و وزیر نیز با پادشاه بر این منوال سلوک می‌نمود ولیکن از امر دین و اسرار حکمت و معارف چیزی به او اظهار نمی‌ نمود و بر این حال سالها با یکدیگر گذرانیدند و وزیر هرگاه که به خدمت پادشاه می‌ آمد به ظاهر سجده بتان می‌ کرد و تعظیم آنها می‌ نمود و غیر آن از امور باطل و لوازم کفر را ارتکاب می‌ نمود از برای تقیه و حفظ نفس خود از ضرر پادشاه و وزیر از غایت اشفاق و مهربانی که به آن پادشاه داشت پیوسته از گمراهی و ضلالت او دلگیر و غمگین بود ⬅️ تا آن که روزی با برادران و یاران خود که اهل دین و حکمت بودند در باب هدایت پادشاه مشورت نمود ایشان گفتند که: در حذر باش که مبادا تاثیری در او نکند و ضرر به تو و اهل دین تو برساند پس اگر یابی که قابل هدایت است و سخن تو در او تاثیر خواهد کرد، در امر دین به او سخن بگوی و از کلمات حکمت او را آگاه ساز و اگر نه با او سخن مگوی که موجب ضرر او به تو و اهل دین تو می‌ گردد زیرا که به پادشاهان مغرور نمی‌ باید شد و از قهر ایشان ایمن نمی‌ باید بود ⬅️ و بعد از آن پیوسته وزیر در اندیشه بود و به پادشاه اظهار خیرخواهی و اخلاص می‌نمود و منتظر فرصت بود که در محل مناسبی او را نصیحت کند و او را هدایت نماید ⬅️ و پادشاه با آن کفر و ضلالت در نهایت همواری و ملایمت بود و پیوسته در مقام رعیت‌ پروری و اصلاح امور و تفقد احوال ایشان بود ⬅️ و بعد از مدتی که حال میان پادشاه و وزیر بر این منوال گذشت، شبی از شبها بعد از آن که مردم همگی به خواب رفته بودند پادشاه با وزیر گفت که: بیا سوار شویم و در این شهر بگردیم و ببینیم که احوال مردم چون است و مشاهده نماییم آثار باران هایی را که در این ایام بر ایشان باریده است وزیر گفت: بلی؛ بسیار نیک است و هر دو سوار شدند و در نواحی شهر می‌گشتند ۲۱ 🌐 www.ghalbehayat.ir 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۲ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ در اثنای سیر به مزبله‌ای رسیدند و نظر پادشاه به روشنی ای افتاد که از طرف آن مزبله می‌تافت به وزیر گفت که: از پی این روشنایی می‌باید رفت که خبر این را معلوم کنیم پس، از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبی که از آنجا روشنی می‌تافت ⬅️ چون نظر کردند، مرد درویش بد قیافه‌ای دیدند که جامه‌ های بسیار کهنه پوشیده از جامه‌ هایی که در مزبله‌ ها اندازند، و متکایی از فضله و سرگین برای خود ساخته بر آن تکیه زده است و در پیش روی او ابریقی سفالین پر از شراب گذاشته و طنبوری در دست گرفته می‌ نوازد و زنی در زشتی خلقت و بدی هیئت و کهنگی لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده است و هرگاه که شراب می‌طلبد آن زن ساقی او می‌ شود، و هرگاه که طنبور می‌ نوازد آن زن برایش می‌ رقصد و چون شراب می‌ نوشد زن او را تحیت می‌ کند و ثنا می‌ گوید به نوعی که پادشاهان را ستایش کنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف می‌ کند و سیدة النساء می‌ خواند او را و بر جمیع زنان تفضیلش می‌ دهد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال می‌ ستایند و در نهایتِ سرور و فرح و خنده و طرب، عیش می‌ کنند ⬅️ پادشاه و وزیر مدت مدید چنین بر پا ایستاده بودند و در حال ایشان نظر می‌ کردند و از لذت و شادی ایشان از آن حال کثیف تعجب می‌ نمودند بعد از آن برگشتند و پادشاه به وزیر گفت که: گمان ندارم که ما و تو را در تمام عمر این قدر لذت و سرور و خوشحالی رو داده باشد که این مرد و زن از این حال خود دارند در این شب و گمان دارم که هر شب در این کار باشند ⬅️ پس وزیر چون این سخن آشنا را از پادشاه شنید فرصت غنیمت شمرد و گفت: ای پادشاه می‌ ترسم که این دنیای ما و پادشاهی تو و این بهجت و سروری که به این لذت های دنیا داریم در نظر آن جماعتی که پادشاهی دایمی را می‌ دانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانه‌ های ما که سعی در بنا و استحکامش می‌ کنیم در نظر آن جماعتی که مساکن سعادت و منازل باقی آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما می‌ نماید و بدن های ما نزد آن کسانی که پاکیزگی و نضارت و حسن و جمال معنوی را فهمیده‌ اند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما می‌نمایند و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادی ما به عیشهای دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص به حال ناخوشی که دارند ⬅️ پادشاه گفت که: آیا می‌شناسی جمعی را که به این صفت که بیان کردی موصوف باشند؟ وزیر گفت: بلی پادشاه گفت که: کیستند ایشان؟ وزیر گفت که: ایشان جمعی‌اند که به دین الهی گرویده‌ اند، و ملک و پادشاهی آخرت و لذت آن را دانسته‌ اند و پیوسته طالب سعادتهای آخرت‌ اند پادشاه گفت که: ملک آخرت کدام است؟ وزیر گفت که: آن نعیم و لذتی است که شدت و جفا بعد از آن نمی‌ باشد، و توانگریی است که بعد از آن فقر و احتیاج نمی‌ باشد و شادی ای است که در عقب آن هرگز اندوهی نیست و صحتی است که بیماری از پیش نیست و خشنودی ای است که هرگز به اندوه و خشم زایل نمی‌ گردد و ایمنی ای است که هرگز به ترس مبدل نمی‌شود و زندگی ای است که مرگ بعد از آن محال است و پادشاهی بی‌زوال است آخرت خانه هستی و بقاست و دار زندگی و حیات بی‌ انتهاست تغیر احوال در آن نمی‌ باشد خدا از ساکنان دار آخرت برداشته است درد و پیری و تعب و جفا و بیماری و گرسنگی و مرگ را ای پادشاه این است صفت ملک آخرت که بیان کردم ⬅️ پادشاه گفت که: آیا برای داخل شدن آن خانه و فایز شدن به آن سعادت فرزانه راهی و وسیله‌ ای و سببی و حیله‌ای می‌ دانی؟ وزیر گفت: بلی؛ آن خانه مهیاست برای هر که آن را از راهش طلب نماید و هر که از درگاهش به در آید البته به آن ظفر می‌ یابد پادشاه گفت که: تو چرا مرا پیش از این به چنین خانه‌ ای راه ننمودی و اوصاف آن را برای من بیان نمی‌ کردی؟ وزیر گفت که: از جلالت و هیبت پادشاهی تو حذر می‌ کردم پادشاه گفت که: اگر این امری که تو وصف کردی البته واقع باشد سزاوار نیست که ما آن را ضایع کنیم و خود را از آن محروم گردانیم و سعی در تحصیل آن ننماییم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نماییم و به آن ظفر یابیم وزیر گفت که: رخصت می‌ فرمایی که مکرر وصف آخرت را برای تو بیان کنم تا یقین تو زیاده گردد؟ پادشاه گفت که: بلکه تو را امر می‌ کنم که شب و روز در این کار باشی و نگذاری که من به امر دیگر مشغول گردم، و دست از این سخن برنداری به درستی که این امر عجیب غریب است که آن را سهل نمی‌ توان شمرد و از چنین امر عظیمی غافل نمی‌ توان شد ⬅️ و بعد از این سخنان وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته، به سعادت ابدی فایز گردیدند ۲۲ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۳ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: من از اندیشه این راه نجات به هیچ امر دیگر مشغول نخواهم شد تا آن را به دست آورم و با خود چنین اندیشه کرده‌ ام که در میان شب با تو بگریزم هر وقت که اراده رفتن نمایی ▫️ بلوهر گفت که: کجا تو را طاقت آن هست که با من بیایی، و کِی صبر می‌ توانی کرد بر رفاقت و مصاحبت من و حال آن که مرا خانه‌ ای و مأوایی نیست، و چهارپایی و باربرداری ندارم، و مالک نقره و طلایی نیستم و آذوقه چاشت و شامی با خود بر نمی‌ دارم، و بغیر از این کهنه‌ ای که پوشیده‌ ام جامه‌ ای ندارم و در شهرها قرار نمی‌ گیرم مگر اندک زمانی، و از شهر به شهر می‌ گردم، و هرگز از منزلی گرده نانی با خود به منزل دیگر نمی‌ برم ⬅️ یوذاسف گفت که: امید دارم که آن کسی که به تو توانایی و صبر بر این احوال داده است به من نیز کرامت فرماید ▫️بلوهر گفت که: اگر البته مصاحبت مرا اختیار می‌ کنی و بغیر از این راضی نمی‌ شوی مانند آن توانگری خواهی بود که دامادی آن مرد فقیر را اختیار نمود ▫️یوذاسف گفت که: آن قصه را بیان فرما که چون بوده است ⬅️ بلوهر گفت که: نقل کرده‌ اند که: جوانی بود از فرزندان اغنیا و دختر عمی داشت صاحب ثروت و مال و حسن و جمال و پدرش اراده نمود که آن دختر را به عقد او درآورد و آن جوان از این معنی کراهت داشت و عدم رضای خود را به پدر اظهار ننموده و پنهانی از شهر بیرون رفت و متوجه شهر دیگر شد و در عرض راه گذار آن جوان به خانه مرد فقیری افتاد بر در آن خانه دختری را دید که ایستاده است و دو جامه کهنه در بر دارد آن دختر او را خوش آمد و از او سؤال نمود که: تو کیستی؟ گفت: من دختر مرد پیری‌ ام که در این خانه می‌ باشد آن جوان آن مرد پیر را طلب نمود و چون بیرون آمد دختر او را برای خود خواستگاری نمود ⚪️ آن مرد گفت که: تو از فرزندان اغنیا و توانگرانی و دختر فقرا و مسکینان را نمی‌ توانی خواستن جوان گفت که: دختر تو مرا بسیار خوش آمده است و دختر صاحب حسب و مال و جمال را می‌ خواستند که به من تزویج نمایند من از آن گریخته‌ام برای آن که او را نمی‌خواستم، و دختر تو را پسندیده‌ ام دختر خود را به عقد من درآور که انشاءالله از من خیر و نیکی مشاهده خواهی نمود و مخالف رضای تو نخواهم بود مرد پیر گفت که: چگونه دختر خود را به تو دهم و حال آن که راضی نمی‌ شوم که دختر ما را از پیش ما بیرون بری و گمان ندارم که اهل تو راضی باشند که این دختر را به نزد ایشان بری جوان گفت که: من نزد شما می‌ مانم و دختر شما را بیرون نمی‌ برم ⚪️ مرد پیر گفت که: پس زیب و زیور خود را بیفکن و جامه‌ ای در خور ما درپوش و به خانه ما درآی آن جوان چنین کرد و چند کهنه از جامه‌ های ایشان گرفته پوشید و با ایشان نشست پس آن مرد پیر از احوال او سؤال نمود و با او صحبت می‌ داشت که تا عقل و دانشش را بیازماید تا آن که بر او ظاهر شد که عقلش کامل است و آن کار را از روی سفاهت و بیخردی نکرده است ⚪️ پس به او گفت که: چون تو ما را اختیار نمودی و به ما راضی شدی و درویشی ما را پسندیدی برخیز و با من بیا پس او را به سردابه‌ ای برد چون جوان به آن سردابه درآمد دید که در پشت خانه آن مرد پیر خانه‌ ها و مسکن هاست در نهایت وسعت و غایت زیبایی که در مدت عمر خود مثل آنها ندیده بود و او را بر سر خزانه‌ ها برد که آنچه آدمی به آن محتاج می‌ باشد در آنها مهیا بود پس کلید تمام خزاین خود را به آن جوان داد و گفت: جمیع این خزاین و مساکن و اموال و اسباب تعلق به تو دارد و اختیار همه با توست، و آنچه خواهی بکن که نیکو جوانی هستی تو ⚪️ و آن جوان به سبب ترک خواهش به تمام خواهش ها رسید ⬅️ یوذاسف گفت که: امید دارم که من نیز مثل آن جوان باشم و طریقه او را اختیار نمایم و آن مرد پیر عقل آن جوان را آزمود تا بر او اعتماد نمود و چنین می‌یابم که تو نیز در مقام تفتیش و امتحان من هستی بفرما که در باب عقل من چه چیز بر تو ظاهر گشته است ۲۳ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۴ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ بلوهر گفت که: اگر این امر به دست من می‌بود از امتحان عقل تو، به محض دیدن تو اکتفا می‌کردم ولیکن بر من لازم گردیده است متابعت سنت و طریقه‌ای که پیشوایان هدایت و امامان طریقت برای ما مقرر ساخته‌اند، که در استعلام توفیق هر کس به نهایت باید رسید و رازهای مکنون سینه‌ها را به لطایف حیل و تجارب استعلام باید نمود و من می‌ترسم که اگر مخالفت سنت ایشان نمایم احداث بدعتی در راه حق کرده باشم و من امشب از پیش تو می‌روم و هر شب به در خانه تو می‌آیم پس تو با خود تفکر نما و از سخنانی که از من شنیدی پند بگیر و از روی فهم و عقل، تفکر نما و بسیار تدبر بکن و هر چیز را زود تصدیق مکن و به هر فکری زود راضی مشو تا آن که بعد از تامل و تأنی و تفکر بسیارحقیقت آن امر بر تو ظاهر گردد و در حذر باش که مبادا هواهای نفسانی و شبهه‌ های شیطانی تو را از حق به باطل سوق دهد و در مسائلی که تو را در آن شبهه‌ای عارض شود، بعد از تامل بسیار در آن با من مذاکره کن، و هرگاه که عازم بیرون رفتن شوی مرا اعلام نما و در این شب به همین اکتفا نموده یوذاسف را وداع نمود و بیرون رفت و شب دیگر به نزد او آمد و بر او سلام کرد و او را دعا کرد و بنشست و از جمله دعاهای او این بود که: سؤال می‌کنم از خداوندی که اول است و قبل از همه اشیا بوده است، و هیچ چیز پیش از او نبوده است؛ و آخر است، و بعد از همه چیز خواهد بود و هیچ چیز با او باقی نمی‌ماند باقی است که هرگز فنا به او راه نمی‌یابد، و عظیم و بزرگواری است که عظمت او را نهایت نیست، و یکتا و یگانه‌ ای است که احدی در خداوندی با او شریک نیست و قاهری است که او را همتا نیست و از نو پدید آورنده‌ای است که در آفرینش کسی را شریک خود نساخته است و قادر و توانایی است که ضدی و معارضی هرگز نداشته است صمدی است که همه کس را به او احتیاج است و مانندی و شبیهی ندارد و پادشاهی است که در پادشاهی معاونی ندارد [از او می خواهم] که تو را پادشاه عادل گرداند و پیشوا و هادی اهل دین سازد و بگرداند تو را قائد مردم به سوی تقوا و پرهیزکاری، و روشنی‌ بخش مردم از کوری ضلالت و گمراهی و ترک و زهد دنیا تو را کرامت فرماید و تو را دوستدار صاحبان عقل و خرد و دشمن ارباب بطالت و جهل گرداند تا آن که برساند ما و تو را به آنچه وعده فرموده است بر زبان پیغمبرانش از درجات عالیه بهشت، و منازل رفیعه رضا و خشنودی به درستی که امید ما از خداوند خود ظاهر و هویداست، و خوف و ترس او در دل ما مکنون و مخفی است و دیده‌های ما به سوی کرامت او باز است، و گردن های ما نزد اطاعت او خاضع و ذلیل است و جمیع امور ما به توفیق و هدایت اوست پس یوذاسف را از استماع این سخنان رقت عظیم حاصل شد و رغبت او به سوی خیر و کمال بسی زیاده گردید و از کمال حکمت و دانایی آن حکیم متعجب گردیده پرسید که: ای حکیم مرا خبر ده که از عمر تو چند سال گذشته است؟ گفت: دوازده سال یوذاسف از این سخن متعجب شد و گفت: فرزند دوازده ساله طفل می‌باشد و من تو را در سن کهولت و شصت سالگی می‌بینم حکیم گفت که: از ولادت من نزدیک به شصت سال گذشته است، ولیکن تو از عمر من سؤال نمودی و عمر، زندگانی است و زندگانی نمی‌باشد مگر در دین حق و عمل به خیرات و ترک دنیا و از آن زمان که به این حالات موصوف گردیده‌ام تا حال دوازده سال است، و پیش از آن به سبب جهالت و قلّت عمل از بابت مردگان بودم و ایام مرگ را از عمر خود حساب نمی‌کنم پسر پادشاه گفت که: ای حکیم چگونه کسی را که می‌خورد و می‌آشامد و حرکت می‌کند مرده می‌نامی؟ حکیم گفت که: برای این مرده‌اش می‌خوانم که با مردگان شریک است در کوری و کری و گنگی و ضعیف بودن حیات و قلت بی‌نیازی پس چون در صفات با مردگان شریک است در نام هم می‌باید موافق ایشان باشد ۲۴ 🏝@azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۵ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: هرگاه تو این حیات ظاهری را حیات نمی‌دانی و به این قسم زندگانی چندان مسرور نیستی می‌باید که بر طرف شدن این حیات را هم مرگ ندانی و از آن کراهت نداشته باشی با وجود حیات معنوی که داری بلوهر گفت که: اگر به این زندگانی اعتنا می‌ نمودم و از زوال این کراهت می‌ داشتم خود را به چنین مهلکه‌ ای نمی‌افکندم که به نزد تو آیم با وجود آن که می‌دانم پدر تو چه مقدار بر اهل دین خشم دارد و در مقام اضرار و قمع ماست پس، از اینجا بدان که این مرگ را مرگ نمی‌ دانیم و این زندگی را حیات نمی‌ شماریم و از مرگ کراهت نداریم و چگونه رغبت در حیات داشته باشد کسی که ترک لذتها و بهره‌های خود از آن زندگی کرده باشد؟ و چگونه از مرگ گریزد کسی که نفس خود را از دست خود کشته باشد؟ ای پسر پادشاه مگر نمی‌ بینی آنان که در دین کامل گردیدند، چیزهایی را که مردم، زندگی دنیا را برای آنها می‌ خواهند از اهل و مال، ترک کرده‌ اند و از مشقت عبادت چندان متحمل شده‌اند که جز به مرگ از آن نمی‌آسایند و فارغ نمی‌گردند پس کسی که از لذتهای زندگانی متمتع نگردد زندگانی به چه کار او می‌آید؟ و کسی که او را راحت نباشد مگر از مرگ، چرا از مرگ گریزان باشد؟ یوذاسف گفت که: راست می‌گویی ای حکیم آیا مسرور می‌شوی که فردا تو را مرگ دریابد؟ بلوهر گفت که: اگر امشب مرگ را بیابم خوشحال تر می‌ شوم از آن که فردا به من رسد به درستی که کسی که نیک و بد را فهمید و جزای هر یک را نزد حق تعالی دانست البته ترک می‌ کند عمل بد را از بیم عقاب و به عمل می‌ آورد عمل نیک را به امید ثواب و کسی که یقین به وجود خداوند یگانه دارد و به وعده‌ های او تصدیق کرده است، البته مرگ را دوست می‌ دارد برای امیدواری ها که بعد از مرگ از فضل پروردگار خود دارد و دنیا را نمی‌ خواهد و از آن کراهت دارد از ترس آن که مبادا به شهوتهای دنیا فریفته گردد و مرتکب معصیت حق تعالی شود پس مرگ را به زودی می‌ خواهد که از شر فتنه دنیا ایمن گردد و به سعادت عقبی فایز شود یوذاسف گفت که: چنین کسی که تو می‌ گویی، گنجایش دارد که پیش از اجل خود را هلاک گرداند، برای امید نجات و رسیدن به سعادات ای حکیم برای من مثلی بیان فرما از برای اهل این روزگار و اهتمام ایشان در عبادت بتهای خود ۲۵ 💠 azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
° ▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۶ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ بلوهر گفت که: مردی باغی داشت که در آبادانی آن می‌ کوشید، و سعی تمام در خدمت آن باغ می‌نمود ناگاه روزی گنجشگی را دید که بر روی درختی از درختهای بستان او نشسته و میوه آن را می‌خورد از آن به خشم آمد و تله‌ ای نصب کرد و آن گنجشک را شکارکرد، و چون قصد کشتن آن نمود حق تعالی به قدرت کامله ی خود آن گنجشک را به سخن درآورد و به صاحب باغ گفت که: تو همت بر کشتن من گماشته‌ ای و در من آن قدر گوشت نیست که تو را از گرسنگی سیر گرداند یا از ضعف قوت بخشد بیا تو را هدایت نمایم به امری که از برای تو بهتر باشد از کشتن من گفت: آن چه چیز است؟ گنجشک گفت که: مرا رها کن تا من تو را سه کلمه تعلیم نمایم و سه نصیحت کنم که اگر آنها را حفظ نمایی از برای تو بهتر باشد از اهل و مال تو آن مرد وعده کرد که: چنین خواهم کرد مرا خبر ده از آن سخنان گنجشک گفت که: آنچه به تو می‌گویم حفظ نما و عمل کن: ▫️اندوه مخور بر آنچه از تو فوت شود ▫️و باور مکن چیزی را که محال است و از عقل دور است ▫️و طلب مکن چیزی را که به دست تو نیاید و تحصیل آن نتوانی نمود آن مرد چون این سخنان را شنید گنجشک را رها کرد پس پرواز نمود و بر شاخ درختی نشست و به آن مرد گفت که: اگر بدانی که از رها کردن من چه چیز از دست تو به در رفته است هرآینه خواهی دانست که از چیز بسیار عظیم گرانمایه‌ ای محروم گشته‌ ای آن مرد گفت که: آن چه چیز است؟ گنجشک گفت که: اگر مرا می‌ کشتی از حوصله من مرواریدی بیرون می‌ آوردی به قدر تخم غاز و به سبب آن در تمام عمر بی‌ نیاز می‌ شدی و سرمایه ی عظیم به هم می‌ رسانیدی آن مرد چون این سخن را شنید از رها کردن او ندامت بسیار برد و غمگین گشت ولیکن اظهار ننمود و گفت: از گذشته سخن مگو که گذشته گذشت. بیا تا من تو را به خانه برم و گرامی دارم و جای نیکو برای تو تعیین نمایم گنجشک گفت که: ای جاهل من می‌دانم که چون بر من ظفر یابی مرا نگاه نخواهی داشت و از آن سخنان که من به تو گفتم هیچ منتفع نشدی من نگفتم که بر گذشته تاسف مخور و امری که شدنی نیست تصدیق مکن و آنچه را به آن نتوانی رسید طلب مکن؟ و الحال تو اندوه می خوری بر امری که گذشته است و از دستت به در رفته است، و طلب می‌ کنی بازگشتن مرا به سوی خود و می‌ دانی که تو را میسر نمی‌ شود، و تصدیق می‌ کنی که در چینه‌ دان من مرواریدی باشد به قدر تخم غاز، و حال آن که جمیع بدن من به قدر تخم غاز نیست ⬅️ بلوهر گفت که: همچنین این گروه گمراه بتها به دست خود ساخته‌اند و می‌گویند که: اینها ما را خلق کرده‌ اند و خود محافظت آن بتها می‌ نمایند از ترس این که مبادا دزد آنها را ببرد و گمان می‌کنند که بتان حافظ و نگهدارنده ی ایشان‌ اند و اموال و مکاسب خود را خرج اصنام نموده و گمان می‌کنند که بتان رازق ایشان‌ اند پس طلب می‌ نمایند از بتان چیزی چند را که از ایشان حاصل نمی‌ گردد و به آنها نمی‌ رسند و به امر محالی که عقل حکم به بطلانش می‌کند تصدیق می‌ نمایند پس آنچه بر صاحب باغ لازم بود از سفاهت و ملامت بر ایشان نیز لازم می‌ آید یوذاسف گفت که: راست می‌ گویی ای حکیم به درستی که من همیشه حال این بتها را به عقل خود می‌ دانستم و هرگز میل به عبادتشان نکردم و امید خیری از ایشان نداشته‌ ام پس خبر ده مرا از آن چیزی که مرا به سوی آن می‌ خوانی و برای خود آن را پسندیده‌ ای آن چه چیز است؟ بلوهر گفت که: مدار آن دینی که من تو را به آن می‌ خوانم بر دو چیز است: ▫️یکی شناخت حق - جل و علا - و ▫️دیگری عمل نمودن به اموری چند که موجب خشنودی اوست ۲۶ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۷ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: چگونه حق تعالی را باید شناخت؟ حکیم گفت که: تو را دعوت می‌نمایم که بشناسی خداوند خود را به این که یکتاست، و شریک ندارد و همیشه در یگانگی خود پروردگار بوده و آنچه غیر اوست همه تربیت کرده ی اویند و آفریدگار است، و آنچه غیر اوست همه مخلوق و آفریده ی اویند و آن که او قدیم است و هر چه غیر اوست حادث است، و او صانع اشیاست و هرچه غیر اوست مصنوع و ساخته شده ی اوست و آن که او تدبیر کننده ی امور است و جمیع اشیای غیر او تدبیر کرده شده ی اویند و او باقی است و آنچه غیر اوست فانی است؛ و او عزیز است و غیر او خوار و ذلیل است و آن که او خواب ندارد و غافل نمی‌ شود و نمی‌ خورد و نمی‌ آشامد و ضعیف نمی‌ شود و کسی بر او غالب نمی‌ شود، و عاجز نمی‌ گردد و آنچه خواهد می‌ یابد و آسمان و زمین و هوا و صحرا و دریا و جمیع اشیا در تحت قدرت و فرمان اویند و آن که اشیا را از کتم عدم بی ماده و مدت خلق نموده است، و همیشه بوده است و پیوسته خواهد بود و فنا و زوال بر او راه ندارد و محل حوادث نمی‌ باشد و احوال مختلفه در او به هم نمی‌ رسد، و به گذشتن زمانها تغییری در او حادث نمی‌ شود و از حالی به حالی نمی‌ گردد و هیچ مکانی از او خالی نیست و در هیچ مکان نیست و نسبتش به جمیع مکانها مساوی است و به مکانی نزدیکتر از مکان دیگر نیست و دانایی است که هیچ چیز از او مخفی نیست، توانایی است که هیچ چیز از قدرت او بیرون نیست و باید که بدانی که مهربان و رحیم و عادل است، و برای اطاعت‌ کنندگان خود ثوابها مهیا گردانیده است و برای عاصیان عقابها مقرر فرموده است و باید که عمل نمایی به اموری که موجب رضا و خشنودی او می‌ گردد و اجتناب نمایی از چیزهایی که باعث غضب و خشم او می‌ شود ⬅️ یوذاسف گفت که: کدام عمل است که موجب رضای خداوند یگانه آفریننده اشیا می‌گردد؟ بلوهر گفت که: ▫️ « رضای الهی » در آن است که اطاعت او کنی و معصیت و نافرمانی نکنی و به مردم برسانی آنچه را توقع داری که ایشان به تو رسانند و از مردم بازداری آنچه را می‌خواهی که ایشان از تو باز دارند و عدالت نمودن با خلق موجب خشنودی اوست و متابعت آثار انبیا و رسل نمودن و از سنت و طریقه ایشان به در نرفتن عین رضای پروردگار است ۲۷ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۸ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: ای حکیم دیگر باره در باب زهد و ترک دنیا سخن بگو و مرا از احوال آن باخبر گردان بلوهر گفت که: چون دیدم دنیا را که دار تغییر و زوال و تقلب احوال است، و دیدم اهل دنیا را که پیوسته در دنیا نشانه ی تیرهای مصایب و نوایب و بلاهایند و همگی در گرو مرگ و فنایند و دیدم صحت دنیا را که بعد از آن بیماری هست و جوانیش به پیری و عنا و توانگریش به فقر و درویشی مبدل می‌گردد و فرحش به اندوه و عزتش به مذلت و راحتش به شدت منقلب می‌گردد و امنیتش به خوف و حیاتش به موت منتهی می‌ شود و دیدم که عمرها بسیار کوتاه است و مرگ در کمین است و قَدَر اندازانِ تقدیرات ایزدی تیرهای قضا به سوی هر کس در کمان پیوسته‌ اند و بدن ها در نهایت ضعف و سستی و ناتوانی‌ اند و از هیچ بلایی امتناع و ابا ندارند و رفع هیچ بلیه از خود نمی‌ توانند کرد از مشاهده ی این احوال به یقین دانستم که دنیا منقطع و زایل است و کهنه می‌ گردد و فانی می‌ شود و به آنچه از دنیا دیدم دانستم احوال آنچه را ندیدم و از ظاهر دنیا حال باطنش را معلوم کردم و واضح و مخفی و آشکار و پنهانش را شناختم؛ و از گذشته‌ اش حال آینده‌ اش را مشخص کردم پس چون دنیا را شناختم از آن حذر کردم و چون به عیب های آن بینا گشتم از آن گریختم ای یوذاسف می‌ بینی کسی را در دنیا در پادشاهی و نعمت و شادی و راحت و عیش و رفاهیت که مردم بر حال او رشک می‌ برند در شادی جوانی و طراوت بدن و شادمانی زیبایی سلطنت و کامرانی و صحت بدن و فراغ خاطر و وسعت ملک و نعمت که ناگاه دنیا از او بر می‌ گردد هنگامی که در عین سرور و بهجت و زینت و راحت است و از همه احوال خوشوقت‌ تر است پس بدل می‌کند عزتش را به مذلت و شادیش را به اندوه و نعمتش را به بدحالی و توانگریش را به درویشی و فراخی نعمتش را به تنگی و شدت و جوانیش را به پیری و رفعتش را به پستی و حیاتش را به مرگ پس او را می‌ افکند در سوراخی تنگ پر وحشت تنها و بیکس و غریب و از دوستان جدا می‌ گردد و از ایشان مفارقت می‌ نماید و برادران و یاران او را وا می‌ گذارند و از ایشان حمایتی نمی‌ یابد و دوستان در این حال دفع مضرتی از او نمی‌ نمایند و عزت و ملک و پادشاهی و اهل و مالِ او را به غارت می‌ برد، آن کسی که بعد از او بر سریر ملک می‌ نشیند و چنان از خاطرها فراموش می‌ گردد که گویا هرگز در دنیا نبوده و هرگز نامش بر زبانها جاری نگردیده و هرگز او را جاهی و منزلتی در دنیا نبوده و هرگز مالک بهره‌ ای از زمین نگشته پس ای پسر پادشاه دنیا را خانه خود مدان و مسکن خود قرار مده و مزارع و مساکن آن را ترک کن اف بر او و تف بر روی او باد! یوذاسف گفت که: اف بر دنیا و بر کسی که فریب آن را بخورد با این رسوایی احوال آن! و رقت نمود و گفت: ای حکیم دیگر سخن بگو که سخن تو شفای دردهای سینه ی من است ۲۸ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۹ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ بلوهر گفت که: به درستی که عمر بسی کوتاه است و شب و روز آن را به زودی طی می‌ کنند و رحلت از دنیا به زودی و سرعت دست می‌ دهد و عمر هرچند دراز باشد آخر مرگ می‌ رسد و هر که در دنیا رحل اقامت انداخته البته به سفر آخرت رحلت می‌ نماید پس آنچه جمع کرده است پراکنده می‌ شود و آنچه برای دنیا سعی کرده ضایع می‌ شود و بناهایی که محکم ساخته خراب می‌ گردد و نامش از زبانها و یادش از خاطرها برطرف می‌ شود و حسبش گم می‌ شود و بدنش می‌ پوسد و شرفش به پستی مبدل می‌ گردد و تنعّمهای دنیا وبال او می‌ شود و کسب های دنیا باعث زیانکاری او می‌ گردد و پادشاهی او به میراث به دیگران می‌ رسد و فرزندانش به خواری مبتلا می‌ شوند و زنانش را دیگران به تصرف در می‌ آورند و امانها و پیمانهایش شکسته می‌ شود و آثارش مندرس می‌ گردد و مالش را قسمت می‌ کنند و بساطش را برمی‌ چینند و دشمنانش شاد می‌ شوند و ملکش خراب می‌ شود و تاج سلطنتش را دیگری بر سر می‌ نهد و بر سریر دولتش دیگری می‌ نشیند و از خانه‌ های خود بیرونش می‌ برند برهنه و خوار و بی‌ معاون و یار تا در گودال قبرش می‌ افکنند در تنهایی و غربت و تاریکی و وحشت و بیچارگی و مذلت از خویشان جدا گشته و دوستان او را تنها گذاشته که هرگز از آن وحشت به در نمی‌ آید و از آن غربت نمی‌ آساید بدان - ای پسر پادشاه - که: مرد عاقل دانا سزاوار آن است که در سیاست و تادیب نفس خود مانند امام عادل دوراندیش باشد که تادیب می‌ کند عامه خلق را و به اصلاح می‌ آورد امور رعیت را و امر می‌ فرماید ایشان را به اموری که صلاح ایشان در آنهاست و نهی می‌ فرماید ایشان را از چیزهایی که باعث فساد ایشان است و عقاب می‌ کند کسی را که مخالفت و عصیان او ورزد و نوازش می‌ کند کسی را که فرمان او برد همچنین سزاوار آن است که عاقل نفس خود را تادیب کند در جمیع اخلاق و خواهشها و شهوتهای او و بدارد او را بر اموری که به او نفع می‌ بخشد، هرچند از آنها کراهت داشته و بر او دشوار باشد و جبر نماید او را بر اجتناب کردن از اموری که به او ضرر می‌ رساند و باید که برای نفس خود ثواب و عقاب مقرر سازد، که چون امر خیری از او صادر شود خوشحال و مسرور گردد و چون امر شری از او صادر شود دلگیر و محزون گردد و نفس خود را ملامت نماید و از جمله چیزهایی که لازم است بر صاحب عقل، آن است که: نظر نماید و تفکر کند در اموری که بر او وارد می‌شود و بعد از تفکر آنچه را موافق حق و صواب داند به آن عمل نماید و آنچه را خطا داند ترک نماید و خود را از او منع فرماید و باید که: خود را و عمل و رأی و دانش خود را حقیر شمارد تا بر او عجب و خودبینی مستولی نگردد به درستی که حق تعالی مدح فرموده است اهل عقل را و مذمت کرده است اهل جهل و خودبینی را و به عقل هر چیزی را ادراک می‌ توان نمود به توفیق الهی و به جهل هلاک می‌ شوند مردم و معتمدترین چیزها نزد صاحبان عقول آن چیزی است که عقل ایشان ادراک آن نموده باشد، و تجربه‌ های ایشان به آن رسیده باشد و بصیرتهای ایشان آن را دریافته باشد در هنگامی که ترک هواها و خواهشهای نفسانی کرده باشند و عقل با هوای نفس ممزوج نباشد و صاحب عقل را سزاوار نیست که آنچه را از عمل خیر محافظت تواند نمود و به عمل تواند آورد حقیر شمارد و ترک کند، هرگاه قدرت نداشته باشد بر زیادتر از آن بلکه آنچه از اعمال خیر میسر و مقدور گردد می‌ باید غنیمت شمرد و این یکی از حربه‌ های مخفی و سلاح های پنهانی شیطان است که نمی‌ بیند و ادراک نمی‌ نماید آن را مگر کسی که نیکو در مکرهای او تدبر نماید و از این مکر به سلامت نمی‌ رهد مگر کسی که حق تعالی او را نگاه دارد ۲۹ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۲۹ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ بلوهر گفت که: به درستی که عمر بسی کوتاه است و شب و روز آن را به زودی طی می‌ کنند و رحلت از دنیا به زودی و سرعت دست می‌ دهد و عمر هرچند دراز باشد آخر مرگ می‌ رسد و هر که در دنیا رحل اقامت انداخته البته به سفر آخرت رحلت می‌ نماید پس آنچه جمع کرده است پراکنده می‌ شود و آنچه برای دنیا سعی کرده ضایع می‌ شود و بناهایی که محکم ساخته خراب می‌ گردد و نامش از زبانها و یادش از خاطرها برطرف می‌ شود و حسبش گم می‌ شود و بدنش می‌ پوسد و شرفش به پستی مبدل می‌ گردد و تنعّمهای دنیا وبال او می‌ شود و کسب های دنیا باعث زیانکاری او می‌ گردد و پادشاهی او به میراث به دیگران می‌ رسد و فرزندانش به خواری مبتلا می‌ شوند و زنانش را دیگران به تصرف در می‌ آورند و امانها و پیمانهایش شکسته می‌ شود و آثارش مندرس می‌ گردد و مالش را قسمت می‌ کنند و بساطش را برمی‌ چینند و دشمنانش شاد می‌ شوند و ملکش خراب می‌ شود و تاج سلطنتش را دیگری بر سر می‌ نهد و بر سریر دولتش دیگری می‌ نشیند و از خانه‌ های خود بیرونش می‌ برند برهنه و خوار و بی‌ معاون و یار تا در گودال قبرش می‌ افکنند در تنهایی و غربت و تاریکی و وحشت و بیچارگی و مذلت از خویشان جدا گشته و دوستان او را تنها گذاشته که هرگز از آن وحشت به در نمی‌ آید و از آن غربت نمی‌ آساید بدان - ای پسر پادشاه - که: مرد عاقل دانا سزاوار آن است که در سیاست و تادیب نفس خود مانند امام عادل دوراندیش باشد که تادیب می‌ کند عامه خلق را و به اصلاح می‌ آورد امور رعیت را و امر می‌ فرماید ایشان را به اموری که صلاح ایشان در آنهاست و نهی می‌ فرماید ایشان را از چیزهایی که باعث فساد ایشان است و عقاب می‌ کند کسی را که مخالفت و عصیان او ورزد و نوازش می‌ کند کسی را که فرمان او برد همچنین سزاوار آن است که عاقل نفس خود را تادیب کند در جمیع اخلاق و خواهشها و شهوتهای او و بدارد او را بر اموری که به او نفع می‌ بخشد، هرچند از آنها کراهت داشته و بر او دشوار باشد و جبر نماید او را بر اجتناب کردن از اموری که به او ضرر می‌ رساند و باید که برای نفس خود ثواب و عقاب مقرر سازد، که چون امر خیری از او صادر شود خوشحال و مسرور گردد و چون امر شری از او صادر شود دلگیر و محزون گردد و نفس خود را ملامت نماید و از جمله چیزهایی که لازم است بر صاحب عقل، آن است که: نظر نماید و تفکر کند در اموری که بر او وارد می‌شود و بعد از تفکر آنچه را موافق حق و صواب داند به آن عمل نماید و آنچه را خطا داند ترک نماید و خود را از او منع فرماید و باید که: خود را و عمل و رأی و دانش خود را حقیر شمارد تا بر او عجب و خودبینی مستولی نگردد به درستی که حق تعالی مدح فرموده است اهل عقل را و مذمت کرده است اهل جهل و خودبینی را و به عقل هر چیزی را ادراک می‌ توان نمود به توفیق الهی و به جهل هلاک می‌ شوند مردم و معتمدترین چیزها نزد صاحبان عقول آن چیزی است که عقل ایشان ادراک آن نموده باشد، و تجربه‌ های ایشان به آن رسیده باشد و بصیرتهای ایشان آن را دریافته باشد در هنگامی که ترک هواها و خواهشهای نفسانی کرده باشند و عقل با هوای نفس ممزوج نباشد و صاحب عقل را سزاوار نیست که آنچه را از عمل خیر محافظت تواند نمود و به عمل تواند آورد حقیر شمارد و ترک کند، هرگاه قدرت نداشته باشد بر زیادتر از آن بلکه آنچه از اعمال خیر میسر و مقدور گردد می‌ باید غنیمت شمرد و این یکی از حربه‌ های مخفی و سلاح های پنهانی شیطان است که نمی‌ بیند و ادراک نمی‌ نماید آن را مگر کسی که نیکو در مکرهای او تدبر نماید و از این مکر به سلامت نمی‌ رهد مگر کسی که حق تعالی او را نگاه دارد ۲۹ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۳۰ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه [ بلوهر گفت ]: ⬅️ و از جمله سلاح ها و حربه‌ های کشنده ی شیطان دو حربه است که کشنده‌ تر از حربه‌ های دیگر اوست: یکی ☑️ انکار عقل است که در دل مرد عاقل وسوسه می‌ نماید که: تو عقل و بصیرتی نداری و از عقل و دانایی نفعی به تو عاید نمی‌ گردد و غرضش از این وسوسه آن است که محبت علم و طلب علم را از خاطر او بیرون کند و دانش و کمال را در نظر او سهل نماید و زینت دهد برای او مشغول شدن به غیر علم را از لهو و لعب دنیا پس اگر آدمی از این راه فریب او را خورد و متابعت او نمود بر او ظفر می‌ یابد و دیگر از دست او رهایی مشکل است و اگر در این باب قبول وسوسه ی او ننمود و فریب او را نخورد و عقل خود را بر شیطان غالب گردانید، ☑️ به حربه دیگر قصد او می‌نماید به این که: چون آدمی اراده عملی از اعمال خیر و قصد تحصیل کمالی از کمالات کرد که عقلش به آن احاطه نموده و قادر بر تحصیلش هست، بر او عرض می‌ نماید بسیاری از اعمال و کمالات و علوم را که فوق طاقت و ادراک اوست تا او را به سبب عدم ادراک آنها غمگین و دلتنگ گرداند و به این سبب او را وسوسه می‌کند که: عقل تو ضعیف است و طاقت ادراک این امور ندارد و بر دریافت تو اعتمادی نیست پس عبث خود را در رنج می‌ فرمایی و ثمره‌ ای بر عمل تو مترتب نمی‌ شود و به این وسیله او را باز می‌ دارد از تحصیل کمالی چند که درخور حوصله و طاقت اوست و به این حربه و سلاح بسیاری از مردان این میدان را بر زمین افکنده است و از فضایل و کمالات محروم گردانیده است ⬅️ پس ای یوذاسف برحذر باش از شر شیطان و ترک مکن طلب علومی را که نمی‌دانی و در آنچه دانسته‌ ای فریب شیطان را مخور که عمل به آنها ننمایی به درستی که تو در خانه‌ ای ساکنی که شیطان به الوان حیله‌ های گوناگون بر اهل آن خانه مستولی گردیده است و به انواع مکرها ایشان را گمراه گردانیده و بعضی را پرده‌ها بر گوشها و عقلها و دلهای ایشان آویخته است که ادراک حق نمی‌کنند و بر ضلالت خود مانده‌ اند و به هر چیز که جاهل‌ اند طلب علم آن نمی‌نمایند مانند حیوانات و به درستی که عامه خلق را مذهب ها و طریقه‌ های مختلف هست بعضی از ایشان سعی تمام در ضلالت خود می‌ نمایند به حدی که خون و مال مردم را بر خود حلال کرده‌ اند و گمراهی و باطل خود را در لباسهای حق به مردم می‌ نمایند که دین مردم را بر ایشان مشتبه گردانند و زینت می‌ دهند ضلالت خود را در نظر جمعی که ضعیف‌العقل‌اند و از دین حق ایشان را برمی‌گردانند پس شیطان و لشکرهای او اهتمام تمام می‌ ورزند در هلاک گردانیدن مردم و گمراهی ایشان و عدد لشکر شیطان را بغیر از حق تعالی کسی نمی داند ⬅️ و جز به توفیق و عون الهی و چنگ زدن در متابعت دین حق دفع مکرهای ایشان نمی‌توان نمود پس، از خدا سؤال می‌نماییم که ما را توفیق طاعت خود کرامت فرماید و بر دشمنان خود ما را نصرت دهد. به درستی که یاری بر ترک معاصی و فعل طاعات از جانب حق تعالی است و بدون توفیق او امری میسر نمی‌ گردد ۳۰ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۳۱ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه یوذاسف گفت که: ⬅️ ای حکیم حق تعالی جل شأنه را برای من به نحوی وصف کن که گویا او را می‌ بینم بلوهر گفت که: خدای عزوجل دیدنی نیست و به دیدن موصوف نمی‌ گردد و عقل ها به کنه وصف او نمی‌ رسند و زبان ها به آنچه سزاوار مدح و ستایش اوست قیام نمی‌ توانند نمود و بندگان احاطه به علم های او نمی‌ توانند کرد، مگر آنچه را که او تعلیم ایشان نماید به وسیله پیغمبرانش از آنچه از صفات کمالیه خود بیان کرده است ⬅️ فهم های خلایق ادراک عظمت پروردگاری او نمی‌ توانند نمود جناب مقدس او از آن رفیع تر و منیع تر و بزرگوارتر و لطیف تر و پاکیزه‌ تر است که عقل ها و وهم ها نزدیک بارگاه جلال و کبریای معرفت و شناسائیش توانند گردید پس به توسط پیغمبران از علوم خود بر مردمان ظاهر گردانیده است آنچه خواسته و صلاح ایشان را در آن دانسته است و از وصف ذات و صفات خود بیان فرموده است آنچه اراده فرموده و عقل های خلایق طاقت ادراک آن داشته است و ایشان را بر شناخت خود راهنمایی فرموده است به ایجاد اشیا از کتم عدم و معدوم کردن آنچه ایجاد فرموده ⬅️ یوذاسف گفت که: چه حجت هست بر وجود پروردگار؟ بلوهر گفت که: هرگاه ببینی امر مصنوع ساخته شده‌ ای را و نبینی آن کسی را که آن را ساخته است البته عقل تو حکم می‌کند که کسی آن را ساخته است همچنین آسمان و زمین و آنچه در میان آنهاست دلالت می‌ کند بر صانعی که ایشان را ساخته و آفریده است و چه حجت از این قوی تر و ظاهرتر می‌ باشد؟ ⬅️ یوذاسف گفت که: بفرما - ای حکیم - که آیا به قضا و قدر الهی است آنچه به مردم می‌رسد از بیماری ها و دردها و فقر و احتیاج و مکروهات یا نه؟ بلوهر گفت که: اینها همه به قضا و قدر حق تعالی است یوذاسف گفت که: بفرما - ای حکیم - که کارهای بد و گناهان مردم هم به قضا و قدر است یا نه؟ بلوهر گفت که: حق تعالی از اعمال سیئه ایشان مبراست زیرا که ثواب عظیم برای مطیعان مقرر فرموده و عقاب شدید در جزای عاصیان وعده نموده ⬅️ یوذاسف گفت که: بفرما که کیست عادل ترین مردم؟ و کیست ظالم ترین مردم؟ و کیست زیرک ترین مردم؟ و کیست احمق ترین مردم؟ و کیست شقی‌ ترین مردم؟ و کیست سعید ترین مردم؟ بلوهر گفت که: عادل ترین مردم کسی است که برای مردم انصاف از نفس خود بیشتر دهد و ظالم ترین مردم کسی است که ظلم و جور خود را عدل داند، و عدل اهل عدل را جور و ظلم شمارد و زیرکترین مردم کسی است که تهیه و استعداد آخرت خود را درست کند و بی خردترین مردم کسی است که همگی همت خود را صرف دنیا نماید و گناهان و خطاها کار او باشد و سعادتمندترین مردم کسی است که عاقبت اعمال او به خیر باشد و شقی‌ترین مردم کسی است که ختم اعمال او به چیزی باشد که موجب غضب و خشم پروردگار او گردد ⬅️ پس حکیم گفت که: کسی که با مردم به نحوی معامله نماید و جزا دهد ایشان را که اگر با او آن نحو معامله نمایند و جزا دهند او را باعث هلاک و ضرر او گردد او خداوند خود را به خشم آورده و مخالف رضای او عمل کرده است و کسی که با مردم چنان معامله نماید که اگر با او آن معامله نمایند باعث صلاح او باشد او مطیع خداوند خود است و تحصیل رضای الهی نموده واز غضب او اجتناب کرده است بعد از آن گفت که: زنهار که کار نیک را بد مشمار هرچند آن را در بَدان بینی و کار قبیح و بد را نیک مدان هرچند در نیکان مشاهده نمایی ⬅️ یوذاسف گفت که: بفرما کدام یک از مردم سزاوارترند به سعادت؟ و کدام یک از ایشان سزاوارترند به شقاوت؟ بلوهر گفت که: سزاوارترین مردم به سعادت کسی است که به طاعت های الهی عمل نماید و از معاصی او اجتناب کند و سزاوارترین مردم به شقاوت کسی است که معصیت های الهی را بجا آورد و طاعت ها را ترک نماید و شهوت های نفس خود را بر رضای الهی اختیار کند ⬅️ یوذاسف گفت که: کدام یک از مردم خدا را فرمان بردارترند؟ بلوهر گفت که: آن کسی که بیشتر متابعت فرموده الهی کند و در دین حق راسخ تر باشد و از گناهان و اعمال قبیحه از همه کس دورتر باشد ۳۱ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪  ( صفحه ۳۲ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: بیان فرما حسنات و سیئات را بلوهر گفت که: حسنات صدق و راستی نیت و گفتار و کردار است و سیئات بدی نیت و بدی گفتار و کردار است یوذاسف گفت که: نیکی و صدق نیت کدام است؟ بلوهر گفت که: اعتدال و میانه‌روی در قصد و همت است یوذاسف گفت که: چیست بدی گفتار؟ گفت: دروغ گفتن یوذاسف گفت که: چیست بدی کردار؟ گفت: معصیت پروردگار نمودن یوذاسف گفت که: بفرما که چگونه حاصل می‌شود میانه‌روی در قصد و همت؟ گفت: به این که پیوسته متذکر زوال و فنای دنیا باشی و همت گماری بر ترک اموری که موجب غضب الهی و وبال اخروی می‌ گردد یوذاسف گفت که: سخاوت کدام است؟ گفت که: سخاوت و جوانمردی صرف کردن مال است در راه رضای الهی یوذاسف گفت که: چه چیز است موجب عزیز بودن؟ گفت که: تقوا و پرهیزکاری از آنچه خدا از آن نهی فرموده است یوذاسف گفت که: کدام است بخل؟ گفت که: منع کردن حقوق از اهلش و گرفتن اموال از غیر محلش پرسید که: حرص کدام است؟ گفت که: میل کردن به سوی دنیا و نظر انداختن به چیزهایی که باعث فساد می‌ شود و عقاب الهی بر آنها مترتب می‌ شود پرسید که: راستی کدام است؟ گفت که: آن است که خود را فریب ندهی و با خود دروغ نگویی پرسید که: حماقت کدام است؟ گفت که: آن است که دل به دنیای فانی بدهی و آخرت که دایم و باقی است ترک نمایی پرسید که: دروغ چیست؟ گفت: آن که آدمی با خود دروغ گوید و خود را به آن فریب دهد و پیوسته به هواها و شهوات نفس خود مشعوف و خوشحال باشد و امور دین خود را به تاخیر اندازد به طول امل پرسید که: کدام یک از مردم کامل ترند در صلاح و شایستگی؟ گفت: آن کس که عقلش کامل تر است و نظر در عواقب امور بیشتر می‌ کند و دشمنان خود را بهتر می‌ شناسد و خود را از شر ایشان بیشتر محافظت می‌ نماید پرسید که: آن عاقبت که گفتی در آن نظر می‌ باید کرد چیست؟ و آن دشمنان که گفتی از ایشان حذر می‌ باید کرد کیستند؟ گفت: عاقبت آخرت است و آن دشمنان حرص و غضب و حسد و حمیت و شهوت و ریا و لجاجت در باطل است پرسید که: کدام یک از این دشمنان که شمردی قوی تر است و احتراز آن دشوارتر است؟ گفت: در حرص خشنودی نمی‌ باشد و موجب شدت غضب می‌ گردد و در غضب جور غالب است و شکر اندک و موجب عداوت و دشمنی بسیار می‌ گردد و حسد مورث فساد دین و بدگمانی به خداوند خود می‌ گردد و حمیت باعث لجاجت عظیم و گناهان شنیع می‌شود و کینه سبب طول عداوت و قطع رحم و شفقت و شدت قهر و سطوت می‌ باشد و ریا از همه مکری بدتر است و بسیار مخفی می‌ باشد و از همه دروغ ها بدتر است و لجاجت زود آدمی را در خصومت عاجز می‌ کند و حجت را قطع می‌ نماید پرسید که: کدام یک از مکرهای شیطان در هلاک کردن مردم تمام تر و تاثیرش بیشتر است؟ گفت: آن که به سبب شهوات نفسانی بر مردم مشتبه و مخفی گرداند نیک و بد را، و ثواب و عقاب را و عواقب امور ناشایست را پرسید که: حق تعالی چه قوت به آدمی کرامت فرموده است که به آن تواند غالب شد بر این صفات ذمیمه و اعمال قبیحه و خواهشهای هلاک کننده؟ گفت: آن قوت عقل و علم است و عمل کردن به هر دو و صبر کردن نفس بر ترک خواهشهای خود و امید داشتن به ثوابهایی که در شرع وارد شده است و بسیار یاد کردن فنای دنیا و نزدیکی مرگ و پیوسته در حذر بودن که به سبب امور فانی دنیا امور باقی آخرت از این کس فوت نشود و عبرت گرفتن از عاقبت های بدی که بر امور گذشته ی دنیا مترتب گردیده و خود را بر آداب و سنن اهل عقل داشتن و نفس را از عادت های بد بازداشتن و به عادت های نیک و خلقهای حسن عادت فرمودن و طول امل را از خود دور کردن و صبر بر شداید نمودن و به قدر کفاف از روزی قانع شدن و به قضاهای الهی راضی بودن و تفکر در شدت عقوبات آخرت نمودن و تسلی دادن خود بر چیزهایی که در دنیا از آدمی فوت می‌ شود و ترک ارتکاب اموری که به اتمام نمی‌ رسد و بینا شدن به اموری که بازگشت او به آنهاست از امور آخرت و راه سعادت را بر راه ضلالت اختیار نمودن و به یقین دانستن که بر کار خیر و شر ثواب و عقاب هست و دانستن حقوق الهی و خلق و نیکخواه مردم بودن و نفس را از متابعت هواها و شهوتها نگاه داشتن و کارها را از روی فکر و تدبیر کردن که اگر فسادی بر آن مترتب شود چون تفکر و تدبر نموده معذور باشد اینهاست قوّت ها و لشکرهایی که به اینها بر آن دشمنان غالب می‌توان شد ۳۲ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪ ( صفحه ۳۳ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: کدام یک از اخلاق پسندیده‌ تر و نایاب تر است؟ بلوهر گفت که: تواضع و فروتنی و نرمی سخن با برادران مؤمن پرسید که: کدام عبادت بهتر است؟ گفت که: دل به یاد خدا و محبت او داشتن پرسید که: کدام خصلت افضل است؟ گفت: محبت صالحان پرسید که: کدام سخن بهتر است؟ گفت: امر به معروف و نیکی ها و نهی از منکر و بدی ها پرسید که: کدام دشمن است که دفعش دشوارتر است؟ گفت: گناهان پرسید که: کدام یک از فضیلت ها افضل است؟ گفت که: راضی شدن به آنچه کافی باشد از روزی پرسید که: کدام یک از آداب بهتر است؟ گفت: آدابی که از دین و شرع ظاهر شود پرسید که: کیست که جفاکارتر است؟ گفت: پادشاه ظالم و دلی که در آن رحم نباشد پرسید که: چه چیز است که به نهایت نمی‌ رسد؟ گفت که: چشم صاحب حرص که هرگز از دنیا سیر نمی‌ شود پرسید که: کدام است چیزی که عاقبتش از همه چیز بدتر است؟ گفت: متابعت رضای مردم نمودن در چیزی که موجب غضب الهی است پرسید که: کدام چیز است که زودتر از حالی به حالی می‌گردد و ثبات نمی‌دارد؟ گفت: دل پادشاهانی که کارهای ایشان برای دنیا باشد پرسید که: کدام یک از گناهان رسواتر است؟ گفت: پیمان الهی را شکستن و با خدا مکر کردن پرسید که: چه چیز است که زودتر منقطع می‌گردد؟ گفت: محبت عاشق پرسید که: کدام چیز خائن‌ تر است؟ گفت: زبان دروغگو پرسید که: چه چیز است که بیشتر پنهان می‌باشد؟ گفت: بدی ریا کننده‌ای که مردم را به ظاهر خود فریب دهد پرسید که: چه چیز شبیه‌ تر است به احوال دنیا؟ گفت: خواب های پریشان پرسید که: کدام یک از مردم پسندیده‌ تر است؟ گفت: آن کس که گمانش به پروردگار خود نیکوتر باشد و ترک محرمات الهی بیشتر نماید و غفلتش از یاد خدا و یاد مرگ و کوتاهی عمر کمتر باشد پرسید که: چه چیز در دنیا بیشتر موجب روشنی چشم و خوشحالی می‌ گردد؟ گفت: فرزند صاحب ادب و زن سازگار موافقی که یاور باشد بر تحصیل آخرت پرسید که: کدام درد است که علاجش مشکل تر است در دنیا؟ گفت: فرزند بد و زن بد که خلاصی از این دو بلا حاصل نمی‌ شود پرسید که: در کدام آسایش راحت بیشتر است؟ گفت: راضی بودن آدمی به بهره خود در دنیا و در تحت حمایت و فرمان پادشاهان صالح بودن ۳۳ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪  ( صفحه ۳۴ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ یوذاسف گفت که: ای حکیم خاطر خود را با من دار که می‌ خواهم از تو سؤال نمایم از چیزی که اهتمام من به آن از همه چیز بیشتر است بعد از آن که حق تعالی مرا به کار خود بینا گردانید و دانستم از امور خود چیزی چند را که نمی‌ دانستم و روزی کرد مرا از امور دین چیزی چند را که از آنها ناامید بودم بلوهر گفت که: بپرس از آنچه خواهی ⬅️ یوذاسف گفت که: مرا خبر ده از حال کسی که در طفولیت به پادشاهی رسیده باشد و دین او بت‌ پرستی باشد و به لذات دنیا پیوسته پرورش یافته باشد و به آنها معتاد شده باشد و در نعمت و راحت نشو و نما کرده باشد تا سن پیری و در مدت عمر خود خدا را نشناخته باشد و یک لحظه خود را از شهوات و لذات نفس باز نداشته باشد بلکه پیوسته همت او مصروف باشد بر آن که هر لذتی را به نهایت رساند و اقصای مراتب هر شهوتی را تحصیل نماید و خواهش های نفس را بر همه چیز ترجیح دهد و رشد و صلاح خود را در غیر آنها نداند و چندان که عمرش زیاده شود حرصش بر این امور زیاده گردد و به دنیا فریفته‌ تر گردد و آن دین باطل در نفسش راسخ تر گردد و اهل دینِ باطل خود را دوست‌ تر دارد و امر آخرت را نداند و غافل باشد از آن و فراموش کرده باشد آن را به سبب قساوت قلب و بدی نیت و فساد اعتقاد و روز به‌ روز عداوتش زیاده گردد نسبت به جماعتی که مخالف دین اویند و بر دین حق ثابت‌ اند و از ترس او حق را اظهار نمی‌ نمایند و از ظلم و عداوت او خود را پنهان کرده‌ اند و انتظار فرج می‌ کشند ⬅️ آیا چنین شخصی با این اوصاف را امید هست که در آخر عمر آن مذهب باطل را ترک نماید و از آن اعمال قبیحه نجات یابد و میل کند به جانب امری که فضیلت آن ظاهر است و حجت حقیت آن واضح است و فواید و بهره‌ ها در آن بسیار است یعنی اختیار نماید آنچه را تو می‌ دانی از دین حق و برسد به مرتبه‌ ای که گناهان گذشته‌ اش آمرزیده شود و امید ثواب های اخروی داشته باشد؟ بلوهر گفت که: دانستم که صاحب این اوصاف کیست و دانستم که این سؤال را برای چه کردی یوذاسف گفت که: این دریافت و فراست از تو بعید نیست با آن درجه فهم که خدا به تو کرامت فرموده و آن رتبه علم که تو را به آن مخصوص گردانیده بلوهر گفت که: صاحب آن اوصاف پادشاه است که پدر توست و باعث تو بر این سؤال محبتی است که به او داری و اهتمامی است که در امر او به عمل می‌ آوری به سبب شفقت بر پدر و رعایت حق او از ترس آن که مبادا معذب شود در آخرت به عذاب هایی که حق تعالی مثل او را وعده فرموده است و می‌ خواهی که مثاب شوی در این اهتمام و ادا کنی حقی را که حق تعالی برای پدر تو لازم گردانیده است از شفقت بر او و گمان دارم که در خاطر داری که نهایت سعی اهتمام به‌ جا آوری در هدایت پدر خود و خلاصی او از هول های عظیم و عذاب های نامتناهی و رسانیدن او به سلامت و راحت و نعمت ابدی که حق تعالی در ملکوت سماوات برای مطیعان مقرر فرموده است یوذاسف گفت که: یک حرف را خطا نکردی و آنچه در خاطر من بود بیان فرمودی پس آنچه اعتقاد داری در امر پدرم بیان فرما که می‌ ترسم که او را مرگ در رسد و به حسرت و ندامت گرفتار شود در هنگامی که پشیمانی او را هیچ ثمره‌ ای نبخشد و از من هیچ نفعی به او نتواند رسید پس مرا در این امر صاحب یقین گردان و این عقده را از خاطر من بگشا که بسیار غمگینم در این امر و چاره‌ اش را نمی‌ دانم ⬅️ بلوهر گفت که: اعتقاد ما در این باب آن است که هیچ مخلوقی را از رحمت پروردگار خود دور نمی‌ دانیم و هیچ کس را ناامید از لطف و احسان او نمی‌ گردانیم و امید هدایت به هر کس داریم تا زنده است هر چند سرکش و طاغی و گمراه باشد زیرا که حق تعالی خود را برای ما وصف فرموده است به رحمت و مهربانی و شفقت و ما به این نحو او را شناخته‌ ایم و به این اوصاف ایمان به او آورده‌ ایم و امر فرموده است جمیع عاصیان را به استغفار و توبه و به این سبب ما امیدواری عظیم در حصول مقصود تو داریم اگر مشیت الهی به آن تعلق گرفته باشد ۳۴ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️
▫️ ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ⏪  ( صفحه ۳۵ ) 💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است بر توضیح عیب های بسیار از دنیا 📚 نقل از کتاب عین الحیات علامه مجلسی رحمت الله علیه ⬅️ و بدان ای یوذاسف که نقل کرده‌اند: پادشاهی بود در زمان های گذشته که صیت علم و دانش او در آفاق منتشر گردیده بود و بسیار ملایم و مهربان و عادل بود بر رعیت خود و پیوسته در اصلاح ایشان می‌کوشید و مدتی در میان ایشان با نهایت خیر و صلاح و نیکی زندگانی و جهانبانی کرد پس چون اجل او در رسید و به دار بقا رحلت نمود رعیت بر او بسیار جزع کردند و او را فرزندی نبود اما یکی از زنان او حامله بود و منجمان و کاهنان حکم کردند که این فرزند پسر است ایشان کسی را بر خود پادشاه نکردند و انتظار ولادت آن پسر می‌بردند و وزرای پادشاه سابق امور مملکت را جاری می‌ساختند پس موافق قول منجمان پسری متولد شد و اهل آن مملکت به شادی و سروری که ایشان را از تولد آن پسر حاصل شد تا یک سال به لهو و لعب و سازها و انواع تنعمات تعیش کردند و به فسوق و معاصی روزگار گذرانیدند تا آن که جمعی از علما و دانشمندان و حق شناسان که در میان ایشان بودند به آن گروه گفتند که: این فرزند عطیه‌ای بود که حق تعالی به شما کرامت فرموده بود و سزاوار این بود که در برابر این نعمت شما حق تعالی را شکر کنید که معطی این نعمت است شما به ازای شکر او کفران نعمت کردید و مخالفت او نمودید و شکر شیطان کردید و او را راضی کردید و خدا را به خشم آوردید اگر اعتقاد شما این است که غیر خدا این نعمت را به شما عطا کرده است پس شکر او بکنید آن گروه در جواب گفتند که: ما این عطیه را از خدا می‌دانیم و او بر ما به این نعمت منت گذاشته علما گفتند که: پس اگر می‌دانید که خدا این نعمت را به شما کرامت فرموده پس چرا او را به خشم می‌آورید و دشمن او را راضی می‌کنید؟ رعیت گفتند که: ای دانایان الحال آنچه ما را باید کرد بفرمایید تا نصیحت شما را قبول کنیم و به فرموده شما عمل نماییم علما گفتند که: می‌باید ترک نمایید متابعت شیطان را در خوردن مسکرات و مشغول گردیدن به سازها و لهو و لعب و به طاعات و عبادات طلب خشنودی پروردگار خود بکنید و چند برابر آنچه شکر شیطان و اطاعت او کرده‌اید شکر خداوند خود به جا آورید تا حق تعالی گناهان شما را بیامرزد رعیت در جواب ایشان گفتند که: بدنهای ما تاب تحمل جمیع آنچه شما فرموده‌اید ندارد علما گفتند که: ای اصحاب جهالت و ضلالت چگونه اطاعت کردید کسی را که هیچ حق بر شما نداشت؟ و معصیت می‌کنید کسی را که حق واجب و لازم بر شما دارد؟ و چون بود که قوّت داشتید بر فعل کارهایی که سزاوار نبود؟ و اظهار ضعف و ناتوانی می‌کنید در اعمالی که نیکو و پسندیده و سزاوار است؟ ایشان گفتند که: ای پیشوایان علم و حکمت شهوتها در نفس ما عظیم و قوی گردیده و لذتهای دنیا بر ما غالب شده و چون این دواعی در نفس قوی است کارهای بد بر ما آسان شده است و متحمل مشقتهای آنها می‌توانیم شد و نیات خیر در نفس ما ضعیف شده و به این سبب مشقت طاعات بر ما گران و دشوار است پس از ما راضی شوید که به تدریج روز به روز از یک‌ یک از اعمال ناشایست خود برگردیم و به طاعات رو آوریم و بار را بر ما گران مکنید علما گفتند که: ای گروه بیخردان شما فرزندان اهل جهالت و برادران اهل ضلالتید لهذا شقاوت و بدبختی بر شما آسان است و سعادت و فیروزی بر شما گران رعیت گفتند که: ای دانایان و ای پیشوایان و ای حکیمان رهنما از سرزنش شما به آمرزش پروردگار خود پناه می‌ بریم و از شدت و عنف شما به پرده عفو الهی می‌ گریزیم پس شما سرزنش مکنید ما را به ضعف و سستی و عیب مگویید ما را به جهالت و پستی زیرا که پروردگار ما کریم و مهربان و آمرزنده است پس اگر اطاعت او نماییم از گناه ما عفو می‌ فرماید و اگر طاعت او کنیم عبادات ما را مضاعف می‌ گرداند پس ما سعی می‌ کنیم در عبادت و بندگی او به قدر آنچه از زمان مخالفت او کرده‌ ایم و پیروی خواهش های خود نموده‌ ایم تا آن که حق تعالی ما را به آرزوهای دنیا و عقبی برساند، و بر ما رحم فرموده خلعت مغفرت بر ما بپوشاند چنانچه بی‌ طلب ما بر ما لباس هستی پوشانید و از ظلمت آباد عدم به ساحت وجود کشانید پس چون چنین گفتند علما اقرار بر صدق ایشان نمودند و به گفته ایشان راضی شدند پس ایشان یک سال تمام روزه داشتند و نماز و عبادت کردند و مال ها در راه خدا صرف کردند و چون سال منقضی شد کاهنان گفتند که: آنچه این گروه برای این مولود کردند دلالت بر این می‌کند که این پادشاه مدتی فاجر و بدکردار باشد و مدتی صالح و نیکوکار گردد و در زمانی جبار و متکبر باشد و بعد از آن تواضع و شکستگی شیوه ی او گردد و منجمان نیز با ایشان در این قول اتفاق کردند ۳۵ 💠 @azkhodam ⚪️ ادامه دارد ⚪️