🍂رمان_جانم_میرود 🍂
قسمت ۱۴۷
ــ یه عملیاتی دو روز پیش انجام شد که آرش هم بود که اون روستا رو از دست داعش گرفتند و آرش بود که منو پیدا کرد حال من خیلی بد بود اونقدر که امیدی به زنده بودن من نبود ،برای همین به مامان گفته بودن که من شهید شدم ،مامان ازشون خواسته بود خبرت نکنن،امروز صبح مامانم با دیدنم از حال رفت،هنوزم غیر از تو و مادرم کسی خبر نداره
مهیا نگاهی به پا و دست شهاب انداخت و خوشحال لبخندی زد،شهاب کنجکاو پرسید:
ــ به چی فکر میکنی که چشمات اینطور برق میزنن؟؟
مهیا دستی به گچ پای شهاب کشید و گفت:
ــ حالا که اینطور درب و داغون شده دیگه نمیری درست میگم؟
شهاب بلند خندید و گفت:
ــ اولا درب و داغون خودتی ،خجالت نمیکشی اینطور به شوهرت میگی
و با شوخی ادامه داد:
دوما ،این همه فرماندهی عملیات به عهده ی من بود و با موفقیت انجام شده ،انتظار نداری که منو خونه نشین کنن
تا مهیا می خواست حرفی بزند شهاب گفت :
ــ چیه باز میخوای بگی،خب چیکارت کنم مدال بندازم گردنت
مهیا با تعجب به شهاب خیره شد این حرف را به شهاب در دیدار اولشان گفته بود شروع کرد به خندیدن !!
شهاب از خنده ی مهیا لبخند عمیقی بر لبانش نقش بست؛
ــ هنوز یادته؟؟
ــ مگه میشه یادم بره ،نمیرفتم که منو همونجا یه کتک مفصل مهمونم می کردی
مهیا دوباره خندید سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت
و در دل ادامه داد "خدایا شکرت به خاطر این آرامش،شکرت به خاطر بودنت ،شکرت به خاطر بودن این مرد در زندگیم"
با شنیدن صدای ذوق زده ی مریم که به طرف اتاق می آمد از شهاب جدا شد ،به اندازه ی کافی کنار شهاب بود ،الان باید کمی به خانواده ی شهاب هم اجازه میداد که کنارش باشند،با حال شهاب کمِ کمِ یک ماه خانه نشین شده ،و فرصت زیادی برای نشستن و حرف زدن و کمی غر زدن به جان شهاب را داشت...
🌹 پایان🌹
🎻نویسنده_فاطمه_امیری 🎻
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
💕✨💕✨💕✨💕✨
❗️هشت گروه از همه منفورترند❗️
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: هشت گروه در روز قیامت از همه خلق خدا منفورترند:
1⃣👈 دروغ گویان؛
2⃣👈 مستکبران؛
3⃣👈 آنانی که دشمنی برادران خود را در دل دارند؛ امّا در ملاقات با آنها خوشرو و گشاده رویند؛
4⃣👈 آنانی که وقتی به سوی خدا و پیغمبر دعوت شوند کُند باشند، وقتی که به سوی شیطان خوانده شوند سرعت گیرند؛
5⃣👈 هنگامی که به چیزی از مطامع دنیا مایل گردند، آن را به قسم خوردن جلب کنند و به دست آورند اگر چه حقی نسبت به آن نداشته باشند؛
6⃣👈 سخن چینان؛
7⃣👈 آنانی که بین دوستان جدائی اندازند؛
8⃣👈 کسانی که بر بی گناهان و درماندگان ستم کنند.
📚کتابخانه پیامبر اعظم، مدینة العلم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🔅امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:
✍️ الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ
🔴 فرصت، چون ابر مىگذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد.
📚 وسائل الشیعة، جلد۱۶، صفحه۸۴
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#شهدا
بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که میپرسیدیم جواب سربالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم
هروقت میخواستم معطر بشم از ته دل میگفتم: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
📌شهید حسینعلی اکبری.
*آیا قرآن قبول دارید ⁉️🤔*
*آیا سخن پیامبر اکرم صل علی علیه وآله عین حرف خداست❓🤨*
*👈🏻 پیامبر اکرم صل علی علیه وآله در مورد #امیرالمومنین علی علیه السلام چه میفرماید ❓🧐*
*📖وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ۙ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا* (سوره الإسراء / آیه 82)
🌱و از قرآن ، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان ، نازل میکنیم ؛ و ستمگران را جز خسران نمیافزاید.
*📜إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ* (, سوره بقره / آیه 26)
*الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ* (سوره بقره بقره/آیه27)
🌱بی تردید خدا [برای فهماندن مطلبی به مردم] از اینکه به پشه و فراتر از آن [در کوچکی] مَثَل بزند ، شرم نمی کند ؛ اما اهل ایمان آگاهند که آن مثل از سوی پروردگارشان درست و حق است و اما کافران می گویند : خدا از این مثل چه اراده کرده است⁉️خدا بسیاری را به آن مثل [به خاطر عدم دقت و مطالعه] گمراه می کند ، و بسیاری را به آن مثل [به سبب درک صحیح] هدایت می نماید ؛ و جز فاسقان را به آن گمراه نمی کند .(26)
آنان کسانی هستند که پیمان خدا را [که توحید و وحی و نبوت است] پس از استواری اش [با دلایل عقلی و علمی و براهین منطقی با عدم وفای به آن] می شکنند و آنچه را خدا پیوند خوردن به آن را فرمان داده است [مانند پیوند با پیامبران و کتابهای آسمانی و اهل بیت طاهرین و خویشان] قطع می نمایند و در زمین تباهی و فساد بر پا می کنند ، آنانند که زیانکارند .(27)
🎋🌸🎋🌸🎋🌸🎋🌸🎋
*📜وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى(3 )إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى (4)* ( سوره نجم)
🌱و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید (3)گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می شود ، نیست .(4)
✍️یعنی رد کردن سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله ) ، عین رد کردن کلام خداوند متعال است.
*📖وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ* (سوره نحل/ آیه 44)
*📜وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ ۙ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ* (سوره نحل/آیه 64)
*📖وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا* (سوره حشر/ آیه 7)
*📜وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ* (سوره انفال/ آیه 1)
*📖وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا* احزاب/36
🌱هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند ، اختیاری داشته باشد ؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند ، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است❗
*📜إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً* ( سوره نساء/آیات 150-151)
🍃آنان که به خدا و رسولان او کافر شوند و خواهند که میان خدا و پیغمبرانش جدایى اندازند و گویند : ما به برخى ایمان آورده و به پارهاى ایمان نیاوریم و خواهند که میان کفر و ایمان راهى اختیار کنند به حقیقت کافر اینهایند و ما براى کافران عذابى خوار کننده مهیا ساخته ایم .
*👈🏻 پیامبر اکرم صل علی علیه وآله در مورد امیرالمومنین علی علیه السلام چه میفرماید ❓🧐*
🌷پیامبر اکرم صل علی علیه وآله می فرماید :
*🗒️مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ*
🍃هر که من مولا و فرمانروای اویم علی مولای او است ، خدایا دوست بدار آن کس که او را دوست دارد ، و دشمن دار آن کس که او را دشمن دارد .
(📚بخشی از خطبه حضرت رسول (ص) در غدیرخم)
*🌹 تعجیل در فرج و سلامتی امام مهدی عج صلوات 🌹*
*🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹*
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣«یک ساعت و پنجاه دقیقه»
🌼🍃با صدای گریه به خودم آمدم. چه خبر بود؟! دهانم از تعجب باز ماند. دخترام، خواهرام و... همه بالای سرم نشسته بودند و بر سر و صورت میکوبیدند. مگر چه شده؟ نکنه برایم اتفاقی افتاده و خودم نمیدانم. دستم را روی بدنم کشیدم. همهجای بدنم سالم بود. خواهرم دستش را بر روی صورتم کشید و سپس مرا بوسید. دست خواهرم را بوسیدم و گفتم: خواهرجان! چرا گریه میکنی؟! به خدا من زندهام، اما نشنید. دخترم مرتب صورتم را میبوسید. نوههایم در دو طرفش نشسته و لبه چوبی را گرفته بودند. در میان سرهایی که به سمتم خم شده بود، دنبال همسرم میگشتم. او را ندیدم. نکند برای او هم اتفاقی افتاده؟ سرم را کمی به عقب خم کردم. در سمت راست بالای سرم نشسته بود و سرش را روی لبه تخته چوبی گذاشته و آرام اشک میریخت. دستم را به سمت صورتش دراز کردم و به آرامی بر روی گونهاش زدم. میخواستم خبر خوش زندهبودنم را به او بدهم اما دستم از میان صورتش عبور کرد.
🌼🍃دوباره امتحان کردم. باز هم نتوانستم چیزی را حس کنم. کمکم داشتم باور میکردم که مردهام و این روح من است که اتفاقات اطراف را میبیند.
طاقت نیاوردم، سر جایم نشستم. عقربه ساعت دیواری بر روی سه و پنج دقیقه بود. ظاهرا دقایقی قبل جنازهام را به خانه آوردهاند تا خانواده و نزدیکان برای آخرین بار مرا ببینند. نگاهی به اطرافم کردم. چه خبر بود؟! اتاق پر بود از زنهای اقوام. همه ماتمزده بودند. درون تابوت ایستادم. گلویم را صاف کردم و گفتم: من که زندهام. خانمها، اقوام عزیز، من زندهام. اما باز هم بیفایده بود.
🌼🍃یا الله، یا الله ... این صدای چند نفر از مردان بود که برای بردن تابوتم آمده بودند. پسرم، دامادم و برادرانم. جلو رفتم و به پسرم گفتم: پسرم من زندهام. اما او بیتوجه به حضور من، با چشمانی اشکبار از جسم من عبور کرد...
🌼🍃تابوت را که میخواستند بلند کنند زنان اجازه نمیدادند، اما مردان به زور تابوت را بلند کردند و در میان نالههای سوزناک از خانه بیرون آوردند. زنها تا دم درِ حیاط تابوتم را همراهی کردند. دو زن زیر بغل همسرم را که توان ایستادن نداشت گرفته بودند و تا دم در آوردند. برای آخرین بار چهرۀ او و دختران و خواهران و اقوام را تا قبل از بستهشدن درِ آمبولانس دیدم. لحظات سختی بود. دیگر من به خانه برنمیگشتم...
🌼🍃ساعت چهار و نیم، بعد از نماز در پارک معراج، جنازهام را به محل دفن آوردند. چهرۀ حاضران برایم آشنا بود؛ دوستان، شاگردان، همکلاسیهای قدیمی، همسایهها و...
🌼🍃تابوت را که حالا با پارچه سبز خوشرنگی پوشیده شده بود، کنار قبر بر روی تپه خاک گذاشتند. چند نفر از دو طرف جنازه را گرفتند و مرا به آرامی درون قبر گذاشتند. اولین چیزی که احساس کردم تکهسنگ درشتی بود که به پشت کمرم فرو رفت. پسرعمویم از پایین شروع به چیدن خشت کرد. هر لحظه به قسمت سرم نزدیکتر میشد. دلم میخواست لحظات دیرتر میگذشت، اما همه کمک میکردند تا هر چه زودتر سر قبر بسته شود...
🌼🍃تنها یک خشت دیگر باقی مانده بود که ارتباطم با آدمیان قطع شود. وقتی آخرین خشت را میگذاشت دقیقا نوری که از بالا به داخل قبر میآمد قطع شد. فقط روزنههایی باز بود که آن هم با ریختن گِل و خاک مسدود شد. حالا تنهای تنها من مانده بودم و پروندهای که خدا میدانست چه در آن نوشته شده است....
🌼🍃صداها کمکم داشت ضعیف میشد. بخشی از خاکها از لای خشتها به درون میریخت.... چیزی را نمیدیدم و فقط حس میکردم. سرم را بلند کردم اما به سقف کوتاه قبر خورد... زیر لب گفتم: خدایا من برای این لحظات آمادگی ندارم... خدایا هنوز که فرشتۀ مأموری برای سوال نیامده، یک بار دیگر به من فرصت بده. و اجازه بده یک بار دیگر به دنیا برگردم. اگر موافقت کنی میتوانم فریاد بزنم و مردم را متوجه زندهبودنم بکنم. خداجان اجازه بده... خداجان یک بار دیگر فرصت بده... خداجان... و بعد هر چه در توان داشتم جمع کردم و فریاد زدم: خدااااا
🌼🍃عرق سردی بر پیشانیام نشسته بود. همسرم در کنارم لیوان آبی در دست داشت و سعی میکرد کمی به من بخوراند... چه اتفاقی افتاده بود؟!... یعنی خدا فرصت دوبارهای به من داده بود؟
همسرم با دستمال، صورت خیس عرقم را خشک کرد و گفت: چی خواب میدیدی که اینهمه فریاد میزدی؟!
برگشتم به صورتش نگاه کردم. دستم را بر روی گونهاش کشیدم. گویا واقعی بودم... لبخند زدم و گفتم: خدا فرصت دوبارهای به من داده است. از این لحظه زندگی جدیدی شروع خواهم کرد. عقربههای ساعت بر روی چهار و پنجاه دقیقه بود...
*❣بهراستی، شاید این لحظاتی که در آن هستیم فرصت دوبارهای است که خدا به ما داده است؛ از آن استفاده کنیم.*
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
🌺
اجازه مده که دنیا این پنج چیز را از تو بدزدد
1⃣لحظه پاک بودنت با الله
2⃣نیکی به والدین
3⃣محبت به خانواده ات
4⃣احسان و نیکی به اطرافیانت
5⃣اخلاص در کردارت
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خدایا 🕋 رهایم نکن🔗
👀چشم ها او را نمی بینند
ولی او همه چشم ها را می بیند
آیه ۱۰۳ انعام
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 اسراف و فشار قبر
✍ اسراف و ریخت و پاش هایی که در آن نعمت های الهی ضایع میشوند و به طور کلی هرگونه ضایع کردن نعمت ها و بهره برداری نکردن صحیح از آن ها، یکی دیگر از عوامل فشار قبر است.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
🔸 فـشـار قـبـر بـرای مـؤمـن کـفـارة
نعمتهایی است که ضایعکرده است.
📚 کتاب از احتضار تا عالم قبر