eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
579 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
278 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩ‌ﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ. ●ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ. ●ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ. ✍راوی : همسر شهید 🌷 ⁦🥀 https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb 🌷
🔻 واکسن برکت جزو امن‌ترین و اثربخش‌ترین واکسن‌های تزریقی در کشور بوده است 🔸عین‌اللهی وزیر بهداشت گفت: امروز ازهمه نقاط کشور بیشترین پیامی که به من میرسد درخواست "واکسن برکت" است. واکسن برکت یک واکسن مردمی با لحاظ تمام استانداردهای روز دنیاست و برای همیشه به عنوان یک افتخار ملی درتاریخ این کشور ثبت شد. پروژه‌ای که به طور طبیعی باید طی ۶ سال انجام میشد را ستاد اجرایی فرمان امام ظرف یکسال به نتیجه رساند. 🔸 امیدواریم با راه‌اندازی خطوط دیگر واکسن برکت خواسته و مطالبه مردم را فراهم کنیم. واکسن برکت خیلی خوب مورد استقبال مردم قرار گرفته و جزو امن‌ترین و اثربخش‌ترین واکسن‌های تزریقی در کشور بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفتاد و سوم وصیت بود .....میخواست نزدیک برادرش، حسن، در وادی رحمت دفن شود..... هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست.....گفتند اگر به سختی می افتید، میتوانید به وصیت عمل نکنید.... اصرار هدی فایده نداشت ..... این آخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم.... سوم ایوب، روز پدر بود... دلم میخواست برایش هدیه بخرم.....جبران آخرین روز مادری که زنده بود..... نمیتوانست از رخت خواب بلند شود....پول داده بود به محمدحسین و هدی... سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند.... صدای نوار قرآن را بلندتر کردم.... به خواب فامیل آمده بود و گفته بود: به بگویید بیشتر از این قرآن بگذارد قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم آه کشیدم: آخر کی اسم تو را ایوب گذاشت؟.... قاب را میگیرم جلوی صورتم  به چشم هایش نگاه میکنم +میدانی؟ تقصیر همان است که تو اینقدر سختی کشیدی....اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی....من هم نمیشدم زن یک آدم صبور سختی کش اگر ایوب بود....به این حرفهایم میخندید.... مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش..... https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb 🌼
هفتاد و چهارم روی صورتش دست میکشم +یک عمر من به حرف هایت گوش دادم..... حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم..... از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها ..... محمدحسین داغون شده.... ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم.... و حالا فرستادمش شمال... هر شب از خواب میپرد ....صدایت میکند... خودش را میزند و لباسش را پاره میکند...... محمدحسن خیلی کوچک است...اما خیلی خوب میفهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند..... هدی هم که شروع کرده هرشب برایت نامه مینویسد.... مثل خودت حرف هایش را با نوشتن  راحت تر میزند.... اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم: چند تا نامه جدید پیدا کرده ام.....قایمشان کرده بودی؟ رویت نمیشد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی "تا اخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود....برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم.... فقط زبانم به یک حقیقت میچرخد و آن این که همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت.....همسفر تو ....ایوب" قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه... https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb 🌼
هفتاد و پنجم از هر کاری بر می آید... هر وقت از او کمک میخواهم هست....حضورش فضای خانه را پر میکند.... مادرش آمده بود خانه ما و چند روزی مانده بود...برای برگشتنش پول نداشت.....توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم: آبرویم را حفظ کن ، هیچ پولی در خانه ندارم دوستم آمد جلوی در اتاق: بیا این اتاق...یک چیزی پیدا کردم... آمده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم... شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم... زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود....ایوب آبرویم را حفظ کرد....  توی امتحانهای محمدحسین کمکش کرد.... برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد..... حتی حواسش به محمدحسن هم بود.... https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb 🌼
هفتاد و ششم یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد... یادش رفت....صبح سینی را دادم به محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند.... وقتی برگشت حلواها نصف هم نشده بود.... یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من.... +مامان میگذاری همه اش را خودم بخورم؟ +نه مادر جان، این ها برای بابا است که چهار تا نمازخوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند... شانه اش را بالا انداخت +خب مگر من چه ام است؟ خودم میخورم، خودم هم فاتحه اش را میخوانم... چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد.... سینی خالی را آورد توی آشپز خانه +مامان فاتحه خیلی کم است....میروم برای بابا نماز بخوانم ..... شب ایوب توی خواب... سیب آبداری را گاز میزد و میخندید..... فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود..... از تهران تا تبریز خیلی راه است... برای اینکه دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش.... سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم.... بچه ها جلوتر از من میروند، ولی من هر بار دست و پایم میلرزد..... اول سر مزار حسن مینشینم تا کمی آرام شوم... اما باز دلم شور میزند.... انگار باز آمده باشد خواستگاریم و بخواهیم احتیاط کنیم که نکند چشم توی چشم هم شویم..... فکر میکنم چه جوری نگاهش کنم ؟ چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ ایوبم..... https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb
پایان داستان زندگی شهید ایوب بلندی 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺 🍂از حق مظلوم دفاع کنید🍂 🔸وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدان..... (نساء/٧۵) ⚡️ترجمه : چرا در راه خدا، و ‏برای نجات مردان و زنان و كودكانى كه ‏به دست ‏ستمگران تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد ‏ستمديده اى كه مى  گويند: «پروردگارا! ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده; و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما»! 🚫آیا عواطف انسانى شما اجازه مى دهد که خاموش باشید و این صحنه هاى رقّت بار را تماشا کنید؟ 💥این مستضعفان همان ها هستند که در محیط هائى خفقان بار گرفتار شده و امید آنها از همه جا بریده است. 🔸بنابراین مسلمانان باید نسبت به هم، غیرت و تعصب مکتبی داشته باشند و نسبت به ناله ها و استغاثه ها بی تفاوت نباشند. 🍁اسلام مرز نمى شناسد، هرجا كه مستضعفى باشد، جهاد هست. https://eitaa.com/joinchat/2960588911C96b59641fb