eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
579 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
278 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ❣↶ ↷❣ 💠🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 《إذا تَزَوَّجَ العَبدُ فَقدِ استَکمَلَ نِصفَ الدینِ فَلْیَتَّقِ الله فِی النِّصفِ الباقی》 کسی که ازدواج کند نصف دینش را حفظ کرده است ↲مستدرک‌الوسائل، جلد۱۴، صفحه۱۵۴ ✧✾════✾؛✰؛✾════✾✧ 💠🔹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: 《ما مِن شابٍ تَزَوَّجَ فى حَداثَةِ سِنِّهِ اِلاّ عَجَّ شَيطانُهُ يا وَيلَهُ يا وَيلَهُ! عَصَمَ مِنّى ثُلُثَى دينِهِ فَليَتَّقِ الله العَبدُ فِى الثُّلُثِ الباقى》 هر جوانی که در دوره جوانی‌اش ازدواج کند شیطان فریاد برآور که ای وای دینش را از من حفظ کرد ↲میزان‌الحکمه، جلد۵، صفحه۸۲ ✧✾════✾؛✰؛✾════✾✧ 💠🔹امام صادق علیه‌السلام: 《رَكعَتانِ يُصَلّيهِما مُتَزَوِّجٌ أفضَلُ مِن سَبعينَ رَكعَةً يُصَلِّيها غيرُ مُتَزَوِّجٍ》 دو رکعت نمازى كه فرد همسردار می‌خواند برتر از هفتاد رکعت نمازى است كه فرد بی‌همسر می‌خواند ↲بحارالانوار، جلد۱۰۳، صفحه۲۱۹ ✧✾════✾؛✰؛✾════✾✧ 💠🔹امام صادق علیه‌السلام: 《من ترک التَزویج مخافة الفَقر فَقد اساء الظَن بِالله عَزوَجل اِنَّ الله عَزوَجل یَقولُ: «ان یَکونوا فُقَراء یُغنِهم الله مِن فَضلِه》 هر کس از ترس فقر ازدواج نکند نسبت ‏به لطف خداوند بدگمان شده است چرا که خداوند می‌‏فرماید: اگر آنان فقیر باشند خداوند از فضل و کرم خود بی نیازشان می‌‏کند ↲من‌لایحضرالفقیه، جلد۳، صفحه۳۸۵ ✧✾════✾؛✰؛✾════✾✧ 💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: 《أفضَلُ الشَّفاعاتِ أن يَشفَعَ بينَ اثنَينِ فی نِكاحٍ حتّى يَجمَعَ شَملَهُما》 بهترین وساطت‌ها این است که میان دو نفر در امر ازدواج وساطت شود تا سر و سامان بگیرند ↲میزان‌الحکمه، جلد۵، صفحه۸۷ ✧✾════✾؛✰؛✾════✾✧ 💠🔹امام صادق علیه‌السلام: 《من زوج اعزبا کان مِمّن ینظر الله عزوجل اِلیه یَوم القِیامة》 کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می‌کند ↲وسائل الشیعه، جلد۲۰، صفحه۴۵ ‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
💌💫کلام معصوم🌺 قالَ أَمیرُالمومِنین علی بن ابیطالب: ما اَقبَحَ بِالانسانِ أَنْ یكونَ ذاوَجهَین . امیرالمومنین علی(علیه السلام): چقدر قبیح است که انسان دارای دو چهره متضاد و متفاوت باشد. فهرست غرر ، ص ٣٩٥ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣3⃣ 🔻حمله به کانال ✨وقتی هوا روشن شد. من از دیواره کانال بالا رفتم. یکدفعه داد زدم و ابراهیم را صدا کردم. از پشت سر ما تانک ها بر روی جاده به حرکت درآمده بودند. آنها پشت سر ما را بسته بودند. آتش بی امان دشمن شدت گرفت. به نظر می رسید که تصمیم گرفته بودند با ریختن آتش بسیار بر روی کانال، یاران کمیل را مجبور به تسلیم شدن کنند. هر لحظه انفجاری در نزدیکی ما رخ می داد. بچه ها با همه خستگی از پا ننشستند. در همین اثنا دو تانک از معبر میدان مین عبور کردند و به چند متری کانال رسیدند. بچه ها یکی از تانک ها را منفجر کردند(هنوز هم بقایای تانک در منطقه وجود دارد). تانک دیگر هم فرار کرد. حتی یکی از راننده های تانک اسیر شد. ✨ساعتی بعد آمبولانسی به سمت کانال آمد. بعثی ها که می دانستند نیروهای ایرانی در هیچ شرایطی آمبولانس را مورد هدف قرار نمی دهند، با آمبولانس به کانال نزدیک شدند. سید جعفر طاهری همان موقع به قضیه مشکوک شد. خواست آمبولانس را با آر پی جی بزند. یکی از بچه ها گفت: نزن، شاید در آن مجروح باشد. همان موقع احمد بویانی گفت: بزن، دارند ما را فریب می دهند. آمبولانس تا نزدیکی کانال آمد و ایستاد. در یک لحظه چندین بعثی از پشت آمبولانس بیرون پریدند و با خوابیدن بر روی زمین، به سمت کانال تیراندازی کردند. بچه ها هم با تیراندازی آنها را مجبور به عقب نشینی کردند. 🔴 ...🖊
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 2⃣3⃣ 🔻ابراهیم و شهدا ✨پس از ساماندهی دوباره ی نیروها در کانال کمیل، ابراهیم در گوشه ای نشست و به شهدا خیره شد. او خودش همیشه می گفت: زیباترین شهادت را می خواهم! يک بار پرسیدم: شهادت خودش زیباست، زیباترین شهادت چگونه است؟ او در پاسخ می گفت: زیباترین شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نمانده... ابراهیم نگاهش را از پیکر غرق به خون شهدا برداشت و به آسمان دوخت. بعد نگاهی به لباس خونینش انداخت که با خاک کانال عجین شده بود. دوباره افق نگاهش را راهی آسمان کرد. آسمان فکه با تکه های ابر زیباتر شده بود. ✨ابراهیم انگار به دنبال گمشده ای می گشت. شاید هم سیر در آسمان به همراه دوستان سبک بالش، روح ناآرامش را تسلی می داد. با نگاه به شهدا، تصویر مادرشان را در ذهن مجسم کرد و غم، همه ی وجودش را فرا گرفت.شاید به یاد مادر خودش افتاد. به یاد آخرین وداع با مادر... تصویر دلنشین لبخند مهربان مادر در ذهنش نقش بست. لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش حلقه زد. ✨چند روز قبل از عملیات در تهران خوابی دیده بود. بعد از آن خواب دیگر آرام و قرار نداشت. من نمی دانم ابراهیم چه چیزی را می دانست! اما در آن عملیات و در آن چند روز که با هم بودیم، مرتب از حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. او ارادت عجیبی به مادر سادات داشت. به همه بسیجیان می گفت: ایشان را مادر صدا کنید. من یقین داشتم در نگاه های خیره ی او به پیکر شهدا رازی نهفته بود! یاد آن شبی افتادم که به سمت تپه دوقلو می رفتیم. ابراهیم در کنار ستون ایستاده بود و فریاد می زد: بچه ها سریع تر، مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها منتظره... بچه ها سریع تر.... ✨قبل از عملیات مو و محاسن بلندش را کوتاه کرد. به سان نو دامادی که به حجله می رود و با عطش بسیار خودش را به عملیات رساند. چهره اش ملکوتی تر شده بود. هر کس او را می دید، چند دقیقه ای مجذوب چهره ی روحانی اش می شد. این عملیات برای ابراهیم رنگ و بوی دیگری داشت. از او خواسته بودند به قرارگاه یازده برود اما او خواست با بسیجیان خط شکن باشد و گردان کمیل را برای این عشق بازی انتخاب کرد. خاطرات همین طور از ذهن ابراهیم می گذشت، او همچنان به پیکر شهدا خیره مانده بود.دوباره به چهره اش خیره شدم. ابراهیم می دانست لحظه ای پرواز نزدیک است. احساس سبک باری می کرد، اما چگونه رفتن برایش اهمیتی صد چندان داشت. ✨شهدا آرام انتهای کانال خوابیده بودند. چفیه ای که همراه همیشگی شان بود، در آخرین سکانس وفاداری، نقش کفن را برایشان بازی می کرد. دوستان ابراهیم و بقیه بسیجیان کانال هم حال خوشی داشتند. چه روزهای تلخ و شیرینی که با همین شهدا سپری کرده بودند. شوخی و خنده ها، نماز شب ها و مناجات هایشان، همه و همه برای رزمندگان که در کانال محاصره بودند، خاطره ای ماندگار و فراموش نشدنی بود. 🔴 ...🖊
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 3⃣3⃣ 🔻معنویت ✨تنها صدایی که سکوت مرموز کانال را می شکست، نوای نوحه های ابراهیم هادی بود. او با صدای زیبای خود، به یاران بی رمق کانال جان تازه ای می داد. زمرمه های ابراهیم، در میان خون و جراحت و تشنگی و گرسنگی، آرام بخش بود. صدای روضه ی مادر پهلو شکسته ی او به اصحاب کانال قدرت پرواز و اوج گرفتن می داد. با این نغمه ها زندگی دوباره در کانال جریان می گرفت و همه به تکاپو می افتادند. ✨هنگام اذان ابراهیم، آن هایی که هنوز اندک توانی در بدن داشتند، خود را به دیوار کانال می رساندند تا به مدد و یاری دیوار، از جا برخیزند و نماز را اقامه کنند. مجروحان اما، با حالتی ملکوتی تر، به سختی خود را به سمت قبله می چرخاندند و پیشانی خونین و زردشان را به نشانه ی عمق و بندگی، بر خاک کانال می گذاشتند. به راستی که خداوند برای آفرینش چنین انسان هایی به فرشتگان خود مباهات می کرد! شاید هم در آن لحظه دریچه ای از آسمان بر روی کانال گشود بود تا همه ی فرشتگان و ملکوتیان، این خضوع و خاکساری را در زمین ببینند و به راز احسن الخالقین خداوند پی ببرند! ✨بعد از نمازها، بچه ها با شنیدن صوت زیبای قرآن سید جعفر طاهری، دلشان دوباره گرم می شد و به حقانیت خود یقین پیدا می کردند. بعضی بچه ها همراه سید جعفر مشغول تلاوت می شدند و آرام آرام اشک می ریختند. عده ای دیگر هم مداد یا خودکاری پیدا کرده بودند و بر روی هر چیزی که می شد نوشت، وصیت نامه می نوشتند. هر کس دعایی را در گوشه کانال زمزمه می کردند و اشک می ریختند. بعضی هم آرام آرام نوحه می خواندند و اشک می ریختند. صدای زمرمه ی دعاها با ناله ها ی بچه ها به هم می آمیخت و قیامتی برپا شد. ✨اسیر سودانی وقتی قرآن خواندن بچه ها را دید، در کمال بهت و ناباوری گفت: «مگر شما هم قرآن می خوانید؟! به ما گفته اند شما به جنگ آتش پرستان می روید!» آن اسیر وقتی به مسلمان بودن بچه ها یقین پیدا کرد، با اصرار از بچه ها می خواست که او را به عقب ببرند، زیرا دیگر حاضر به ادامه ی خدمت در ارتش عراق نبود. 🔴 ...🖊
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 4⃣3⃣ 🔻عقب نشینی ✨ابراهیم گفت: دیگر کانال، جایی برای ماندن نیست. باید هر جور شده امشب به سمت تپه های دوقلو عقب نشینی کنیم. آن روز هفتاد مجروح بدحال داخل کانال بودند که نمی توانستند به عقب بروند. هنگامی که نیروها در حال پراکنده شدن بودند، نوجوانی کم سن و سال از ابراهیم سوالی عجیبی پرسید: آیا مجروحان نیز می توانند با ما عقب بیایند؟! اگر نتوانیم آنها را به عقب ببریم، سرنوشت آنها چه می شود؟! اگر بعثی ها بیایند، مثل مجروحان قبل، آنها را با تیر خلاص به شهادت می رسانند!؟ همه نفرات بهت زده یکدیگر را نگاه می کردند. هیچ جوابی برای این پرسش نبود. ✨ابراهیم به آن نوجوان گفت: شما به مجروحان کاری نداشته باش، من خودم پیش آنها هستم. آن نوجوان با صلابت خاصی گفت: پس من هم می مانم و از مجروحان تا آخرین قطره ی خونم مراقبت می کنم. تصمیم گیری سختی برای دیگران بود. چهار روز تشنگی، گرسنگی، خستگی و محاصره ی توان همه را بریده بود. یکی دیگر در گوشه ای از کانال گفت: من هم می مانم. بالاخره سالم ترها که می توانستند جان خود را بردارند و از مهلکه نجات پیدا کنند، یک صدا فریاد ماندن سر دادند. ✨ابراهیم که انگار از این تصمیم بچه ها خوشحال شده بود با صدای بلند گفت: همه مرد و مردانه می مانیم و مقاومت می کنیم. بعد مکثی کرد و گفت: ولی بچه ها، شاید تا آخرین لحظه کسی نتواند به کمک ما بیاید. فکر همه چیز را کرده اید؟! آب نداریم، غذا نداریم، مهمات نداریم، شهادت در یک قدمی ماست. آیا شما آماده اید؟! انگار جان دوباره ای به نیروها بخشیده شد. ایثار و مردانگی، فضای کانال را پر از عشق و معرفت کرد. همه می خواستند بر عهدی که بسته بودند وفادار بمانند. اسیران بعثی در فهم این ایثار در تحیر مانده بودند. حتی در کانال، آنهایی که جراحت کمتری داشتند، حاضر به عقب نشینی نبودند. می گفتند: ما اینجا می مانیم و تا زمانی که مجروحان را به عقب نبرده ایم، از اینجا تکان نمی خوریم! 🔴 ...🖊
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ✫⇠ ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 5⃣3⃣ 🔻ایثار ✨هوا تاریک شد. ابراهیم هادی، این بار اذان مغرب را با صدای دلنشین تری گفت. اصحاب عاشورایی سیدالشهداء علیه السلام نیز با معرفتی دیگر اقامه نماز کردند. بچه ها با اینکه تعدادشان کم بود و وضعیت مناسبی نداشتند، باز هم می خواستند به دل دشمن بزنند. اما تنها مانع، نداشتن سلاحی مناسب و مهمات بود. و این شده بود خوره روحشان! همان مقدار سلاحی هم مانده بود، ابراهیم گفته بود برای شرایط خاص نگهداری شود. ✨ابراهیم، بچه هایی که هنور تاب و توان را داشتند را صدا کرد. در تاریکی شب، آن ها را مخفیانه به بیرون فرستاد. به آنها گفت تا در اطراف کانال، شهدا و جنازه های بعثی را بگردند و مهمات، آب و آذوقه ای اگر وجود داشت، به داخل کانال بیاورند. برخی جان خود را در این راه دادند و دیگر به کانال برنگشتند. بعضی مقداری آب و مهمات می آوردند و بعضی از بچه ها که توانایی شان از بقیه بیشتر بود، برای آوردن آب و مهمات، حتی تا نزدیکی نیروهای خودی هم پیش رفتند. آنها به راحتی می توانستند خود را به نیروهای خودی برسانند و دیگر به کانال برنگردند. اما نیروی قدرتمند دیگری در کانال دست و پایشان را بسته بود. وفا و معرفت، چنان با گوشت و خونشان آمیخته بود که پس از تحمل رنج های فراوان، با همان تعداد اندک فشنگی که پیدا کرده بودند، دوباره به کانال بازگشتند و با سختی هایش می ساختند. ✨بچه هایی که برای آوردن مهمات و یا آب و آذوقه، هر از چندگاهی در دل شب به میان کشته شدگان می رفتند، صحنه هایی دل خراش می دیدند که تا مدت ها آزارشان می داد. آنها در بسیاری از مواقع مجبور بودند پیکر دوستان شهیدشان را وارسی کنند تا شاید چند عدد فشنگ و یا قمقمه ای آب بیابند. بعضی وقتها نیز در بین راه مجروحانی را می دیدند که با دست و پاهای قطع شده، دست به دامان آنها می شدند و جرعه ای آب طلب می کردند. در چنین مواقعی شرم و خجالت، خوره ای بود که تا مدت ها به جان بچه ها می افتاد و آنها را ذره ذره آب می کرد. 🔴 ...🖊
باران جباری: 🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 📚 ✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭 6⃣3⃣ 🔻شرمندگی ✨یکی از رزمندگان کانال شبانه به اطراف کانال رفت و قبل از روشن شدن هوا برگشت. پس از بازگشت از کانال در حالی که بغض، راه صحبت کردن را بر او بسته بود گفت: داشتم آرام و سینه خیز از معبر می گذشتم. پایم به چیزی گیر کرد! چند ثانیه ای متوقف شدم. به آرامی سرم را به عقب چرخاندم. دست ضعیف و ناتوان مجروحی پایم را گرفته بود. پایش قطع شده و خون زیادی از او رفته بود. یک پایش را هم با چفیه بسته بود. صورت این مجروح به سختی دیده می شد، اما حالت ضعفش به خوبی نمایان بود. چهار شب از آغاز عملیات می گذشت و زنده ماندنش شبیه به معجزه بود! اینکه چگونه توانسته بود از دید دوربین تک تیراندازها در امان بماند، هیچ کس نمی دانست. ✨فکر کرد می خواهم او را به عقب ببرم. به آرامی سرم را نزدیک گوشش بردم. به او گفتم: برادر، عقب نمی روم که تو را با خود ببرم. بچه ها در کانال گیر کرده اند و من دنبال مهمات آمده ام. آن مجروح لبانش به سختی تکان خورد. چیزی گفت: اما آنقدر صدایش ضعیف بود که حرفش را نفهمیدم. سرم را به دهانش نزدیک تر کردم. او تشنه بود و آب می خواست! می گفت: گلویم از بی آبی بدجور درد می کند، اگر امکان دارد آبی به من بده. ✨ناخودآگاه به یاد شرمندگی سقای کربلا افتادم. سرم را پایین انداختم و قطره های اشک آرام از چشمانم جاری شد. نمی توانستم برایش کاری کنم. بی آنکه چیزی بگویم، شرمنده و خجالت زده، صورتم را به روی صورت رنگ پریده اش گذاشتم. خیلی سرد بود. اما به من آرامش خاصی داد. آنقدر خسته بودم که از آرامش او خوابم برد. نمی دانم چقدر گذشت که از صدای انفجاری بلند شدم. سرم را بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم. دستم را به آرامی به روی صورتش گذاشتم. از هُرم گرم نفس هایش خبری نبود! او را صدا زدم و به شدت تکانش دادم. دیدم راحت و آرام و مطمئن خوابیده. او دیگر تشنه نبود. وقتی دوست ما این ماجرا را تعریف کرد، ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. 🔴 ...🖊