eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
579 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
278 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 سلام بر ابراهیم🌹 ماجرای مار مهدی عموزاده ساعت ده شب بود. تو کوچه بازی می کردیم. اسم آقا ابراهیم را از های محل شنیده بودم، اما برخوردی با او نداشتم. مشغول بازی بودیم. دیدم از سر شخصی با عصای زیر به سمت ما می آید. از بلند و پای مجروحش است! کنار کوچه ایستاد و بازی ما را تماشا کرد. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام بازی می کنی؟ گفت: من که با این پا نمی تونم، اما اگه بخواهید تو دروازه می ایستم. من خیلی خوب بود. اما هر کاری کردم نتوانستم به او بزنم! مثل حرفه ای ها بازی می کرد. نیم بعد، وقتی توپ زیر پایش بود گفت: بچه ها فکر نمی کنید الان وقته، مردم می خوان بخوابن! توپ و دروازه ها را جمع کردیم. بعد هم دور آقا ابراهیم. بچه ها گفتند: اگه میشه از تعریف کنید. آن شب خاطره شنیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آقا می گفت: در منطقه غرب با جواد رفته بودیم شناسائی. نیمه شب بود و ما سنگرهای عراقی مخفی شده بودیم.