eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
578 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
277 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
به قلب ها پنجاه ونهم : . به مزون که رسیدیم، دخترا هم امده بودن!... کلید رو به سارا داده بودم... _دخترا معرفی می کنم، خواهر و دختر عموی گلم، حنانه! حنانه جان، ایشونم مریم خانم، ایشون هم سهیلا خانم، و اینم همون سارا خانمیه که بهت گفته بودم... همه باهم خوش و بش و رو بوسی کردن... حنانه خیلی راحت باهاشون صمیمی شد! _خب دخترا، تا شما اینجا رو آماده کنید، من برم سراغ شیرینی! حنانه: تو بمون، رسید و آدرس و رو بده به امیرعلی می گم بره بگیره!.. _نه...نمی خواد!...خودم می رم بابا! _تعارف رو بذار کنار دختر!... خب اون که بی کاره، می ره می گیره دیگه!... _از دست تو!...باشه... امیرعلی رفت شیرینی هارو آورد اما وقتی برگشت، یه دست گل هم برام گرفته بود!... _این برای چیه!!! _برای تبریکِ آغاز کارت!...اشکالی داره که من برای موفقیت همسرم، گل بگیرم!! به محبت و تلاشش برای جلب رضایتم، لبخند زدم و رفتم پیش دخترا و مشغول کار ها شدیم!... سر ساعت ۵ چراغ های دکور و ویترین رو روشن کردم و در اصلی مزون رو باز گذاشتیم... بدجور نگران بودم!!!... هم من و هم خیلی های دیگه برای این کار زحمت زیادی کشیده بودیم و امیدوار بودم که نتیجه اش رو ببینیم... . : . اصلا فکرش رو نمی کردم... تا ساعت ۱۱ شب، همه جور آدم برای بازدید از مزون امدن!... از دختر های مجرد و گرفته تا زن و شوهر های جوون و مادر ها و دخترانشون... از چادری تا مانتویی...و این بالاتر از سطح انتظار من بود!... لبخند لحظه ای از لب هام کنار نمی رفت و بابت این، بی نهایت از خدا ممنون بودم!!!... تازه در این میون حاج آقا "پدر احمدرضا" هم باهام تماس گرفت و آغاز کارم رو بهم تبریک گفت و برام آرزوی موفقیت روز افزون کرد!... واقعا اگه لطف و محبت حاج آقا نبود، این کار انجام نمی شد! احمدرضا... کاری که ازم خواسته بودی رو انجام دادم... کاش می تونستی باشی و این روز هارو ببینی!!!... هر چند که الان هم نگاه مهربونت رو حس می کنم!... _سلما، دیگه فکر نکنم کسی بیاد!... جمع کن بریم... نمی خوای مغازه ی شبانه روزی بزنی که!... بعداز ظهر تاحالا سرپایی، خسته شدی! _من!؟... من خسته شدم!... _نه!... پس من خسته شدم!؟... _آهان...بعله...معلومه کاملا... سجاد سرش رو خاروند و گفت: _خب بابا...باشه... من خسته شدم... جون آبجی بریم دیگه! _خخخخ...باشه...بریم...فقط شام چی؟! امیرعلی که کنار ما بود و با لبخند به صحبت های من و سجاد گوش می کرد، کمی نزدیک تر امد و گفت: _بقیه که دوساعت پیش رفتن خونه ی آقا بهنام برای شام... الان که واسه اونجا رفتن دیر شده!... بیایید بریم شما، شام مهمون من! سجاد زد رو شونه ی امیرعلی و گفت: _ دمت گرم، نوکرتم داداش... امیرعلی خندید و گفت: ما چاکیریم... در گوش حنانه که کنار وایساده بود گفتم: _حنان، اینا کِی انقدر باهم صمیمی شدن که من نفهمیدم! حنان آروم خندید و گفت: نمی دونم والا!!!... امیرعلی: آی آی!!!... شما خانم ها چی می گید پشت سر ما!!! حنانه: مگه ما از شما می پرسیم که کی وقت می کنید باهم دست به یکی کنید! . : . . امیرعلی: باشه خانم!... دست شما درد نکنه... حنانه: خواهش می کنم... حنانه روش نمی شد جلوی سجاد بیشتر از این سر به سر امیرعلی بذاره... برای همین هم دیگه هیچی نگفت!... سجاد: خب پس بریم دیگه... _چشم آقا داداش!... تا شما این جعبه های شیرینی رو ببری بذاری تو سطل زباله، منم در هارو می بندم... حنانه و امیرعلی رفتن تا ماشین رو بیارن نزدیک تر... منم چراغ هارو خاموش و در رو قفل کردم... باید کرکره ی مغازه رو می کشیدم پایین!... بودجه ام نرسید که کرکره ی برقی بخرم... دستمو بردم بالا تا کرکره رو بکشم پایین، که کرکره خودش پایین کشیده شد! برگشتم که دیدمش... کار امیرعلی بود!... _سنگینه... سختت میشه خودت بکشیش! و بعدش هم دستش رو آورد جلو... منم قفل هارو گذاشتم توی دستش و اون هم فقل هارو بست باهم رفتیم طرف ماشین ها! امیرعلی: سوئیچ ماشین رو دادم به حنانه... شما با هم بیایید، منم با سجاد می رم... هر چند که دوست داشتم... _سجاد... خوشحالم که انقدر راحت باهم صمیمی شدین... _داداشت پسر بامرامیه!... _گاهی وقتی می بینم انقدر باهم راحتید، برام قابل باور نیست که بخاطر حضور اون، اونقدر تلخ رفتی... برگشت تو چشم هام نگاه کرد... یه نگاه دلخور... یا حتی عصبانی!... _بابتش یه دنیا شرمنده ام!... خواهش می کنم دیگه نگو... خواهش می کنم... _ببخشید... نمی خواستم ناراحتت کنم... اما انقدر سخت بود که سخت از یاد می ره... رفت سمت ماشین و شنیدم که گفت: کاش می شد که بره... کاش... اونشب یکی از شیرین ترین شب هام بود... بعد از یک ماه تونستم خاطر تلخ اون روز رو فراموش کنم!... خوب بود؟!... آره... خیلی خوب بود... . ...ادامه دارد... 🌸یاعلی🌸 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ به قلم 👇👇 بانو کپی🚫❌