eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
578 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
277 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
ده از رنگ و رو افتاده رضا هم خونه نداره و مستاجره؛ اکبر هم جاش کوچیکه معلوم بود تو نبود ما برادرام حسابی مخ مادرمو زدند، فکر فروش رفتن خونه و آواره شدنمون برام سخت بود نمیدونستم باید چیکار کنم با خودم گفتم:فردا زنگ میزنم به عمو عباس و بهش میگم شاید عمو بتونه مادرمو منصرف کنه نمیتونستم از راه مدرسه برم برای زدن تلفن چون اگه دیر میکردم مادر پیجورم میشد و میفهمید برای صبر کردم تا یه فرصت مناسب زنگ بزنم فرداش مادرم رفت حمام رفتم تو اتاق که زنگ بزنم شماره ی عمو رو دو باری گرفتم برنداشت از اتاق اومدم بیرون خدا خدا میکردم عموم قبل از اومدن مادرم از حمام زنگ بزنه که زنگ در رو زدند الهه بود اومه بود سربزنه تو ایوان نشستیم الهه از تصمیم مادرم خبر نداشت شروع کردم تعریف ماجرا؛ الهه از شنیدن این حرف آتیش گرفته بود میگفت:عاقبت این اکبر و رضا مثل لاشخور خودشون رو انداخت رو سرپناه شما دوتا مادرم که از حمام اومد الهه شروع کرد دعپا با مادرم که حق خداری خونه رو بفروشی میخوای این طفلیا رو کجا آواره کنی؛چرا اینقد بیفکری رضا و اکبر پاشون که سفت بشه روزگارتو سیاه میکنند مادرم هم میگفت به تو ربطی نداره تو مگه فوضولی دلم میخواد روزگارمو سیعه کنن پسرای خودمن الهه سرشو تکون داد و گفت:امیدوارم اونروز نرسه تلفن زنگ خورد پریسا تلفن رو برداشت و گفت:عمو عباس، الهه خودشو رسوند به تلفن و موضوع فروش خونه رو در حالیکه مادرم داشت ناله و نفرینمون میکرد به عمو گفت، وقتی تلفن رو گذاشت رو کرد به مادرمو گفت: حالا ببینم چطوری میتونی این بیچاره ها رو بی سرپناه کنی؛ مادرم گفت:خودت نشستی تو ی خونه ی نوساز نمیتونی ببینی منو برادرات هم جامون درست باشی الهه گفت:.. 64 الهه گفت:کاظم بدبخت جون کنده برای آسایش منو بچه اش نه مثل برادرای بی غیرتم چشمش به جیب و پول بقیه باشه حالا هم صبر میکنی تا وقتی پروانه و پریسا شوهر کردند هر کاری دلت خواست بکن ببینم آخرش به کجا میرسی الهه تا وقتی کاظم اومد در حال جر وبحث با مادرم بود وقتی که رفت مادرم گفت: میمردی اگه نمیگفتی؛ گفتم: آخرش که چی کسی نمیفهمید!! فقط فکر رضا و اکبری با خودت نمیگی این چند وقتی که طول میکشه تا اون خونه ساخته بشه باید کجا رندگی کنیم !؟ ننه منو پریسا هم آدمیم امیدمون به تو و زندگی تو این خونه اس که سرپناهمون باشه تو به هر کی میپرستی بذار زندگیمون رو بکنیم برادرام خودشون باید فکر زندگیشون باشند بذار مدرسه ام تعطیل بشه اتاقا رو رنگ میکنیم به خونه میرسیم کلی قشنگتر میشه میخوای خونه ی به قشنگی با باغچه و حیاط رو بفروشی بری تو ی چهار دیواری که چی!! مادرم گفت: یه چیزی برای خودت میگی من به برادرات قول دادم نفس عمیقی کشیدمو گفتم: قول دادی!! پس ما چی!! همش اونا اصلا اونا فکر نمیکنن خواهراشون آواره میشند!! مادر جوابی به من نداد و رفت دنبال کاراش رفتم تو اتاقم هیچوقت نشده بود ی مدت با خیال راحت طی کنیم؛؛؛ همون شب عموم زنگ زد و تلفنی با مادرم حرف زد خیلی از حرفهاشون سر در نیاوردم اما کارد میزدی خون مادرم در نمیومد مادرم تا تلفن رو قطع کرد زنگ زد به اکبر و بعدم رضا و گفت: عمو عباس گفته تا پروانه و پریسا تو اون خونه هستند حق فروختنش رو نداره؛ خوشحال بودم که عموم اینجوری هوامون رو داره داشتیم شام میخوردیم که اکبر و رضا اومدند اونقد عصبانی بودند که حتی جواب سلام منو ندادند رضا گفت: این عمو عباس هم شورش رو در آورده مادرم گفت: تقصیر این ذایل شده الهه است هر چی میشه به عموت خبر میده اکبر گفت:ببینم مگه عمو نمیدونه پروانه قرار زن سعید بشه مادرم لبشو گزید و با اشاره به اکبر فهموند حرف نزنه بعدم لحنشو مهربون کرد و گفت:حالا داییت یه حرفی زده باید نظر پروانه رو بپرسیم عمو عباس خواسته بود عکس العملی نشون ندم برای همین جوابی ندادم اکبر تا دید من ساکتم گفت:کی بهتر از سعید پروانه که بره؛ تو میمونی و بیایید خونه ی ما تا خونمون ساخته بشه حرصم گرفته بود اکبر داشت برای منفعت خودش برای آینده من میبرید و میدوخت بلند شدنو رفتم تو آشپزخونه تو دلم گفتم:حیف که عمو عباس خواسته خود دار باشم وگرنه میدونستم چطور جوابتو بدم، از اون روز به بعد خونمون شد محل تهدید و دعوا و رفت و آمد برادرام که باید خونه رو بفروشیم و خونه بسازیم رضا میگفت:. 65 رضا میگفت:زنش تهدید کرده اگه خونه دار نشند طلاق میگیره و میره اوضاع بدی شده بود مادرم دیگه حرفی از فروش خونه نمیزد و میدونستم چی تو سرش صبر کرده بود تا من جواب مثبت بدم به سعید وبعد موضوع خونه رو دوباره پیش بکشه یکی دوبارم عمو عباس بهمون سرزد و با مادرم حرف زد ولی خب دوری راه بود و رفت و آمد سخت تا اینکه اوایل خرداد یه روز که از سرجلسه ی امتحان برگشتم مادرم گفت: دایی اینا قرار آخر هفته بیان خواستگاری رو حساب حرف عمو عباس هیچ عکس العمل منفی نشون ندادم و مادرم هم معلوم بود به خاطر همین خیلی خوشحاله مادرم گفت:زنگ زدم به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خلاصه رمان 《رقصنده با تاریکی》👆👆👆👆 مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندی که مورد احترام همه ست… اما زندگی نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز…. دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک مردمون درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی مردمون به اون برای چیه… برای ساکت نگه داشتنش یا برای استفاده از توانایی هاش یا چیزی که حتی فکرش هم نمی تونه بکنه… عاشقانه اجتماعی
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓چگونه کارهای نیک در کارنامه انسان بی‌اثر می‌شود؟ ✍وقت کارها اثر خواهد داشت و موجب ثواب و توشه آخرت خواهد شد که برای خدا باشد نه حرف مردم و... . مثلا اگر به کسی خدمت و لطفی کردیم هیچ انتظاری از طرف مقابل برای جبران و تشکر نداشته باشیم بلکه نیت ما برای خدا باشد و توقع و نگاه‌مان برای پاداش به خدا باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔳 👆_امام_جعفر_صادق(ع) 🌴روضه امام جعفر صادق(ع) 🌴اگه ببینی یکی باباتو هل میده چیکار میکنی؟ 🎙 👌بسیار دلنشین