هدایت شده از ناصر سلطانپور
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✘ #اربعین چگونه میتواند به حادثه باشکوه ظهور کمک کند!
اربعین 🖤❤️
https://eitaa.com/nsaaam
چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری .
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید!
و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جای گرفت.
استاد ۵۰ سالهمان با آن کت قهوهای سوختهای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بیاندازید، بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم. من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل “ماش پلو” که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم… اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم . . . . استاد حالا خودش هم گریه می کنه . . . .
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی ذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم! نوه هامون تو تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما . . . . .
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی “عمو” و “دایی” نثارم می کردند. بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زهوار در رفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
گفت: باز کن می فهمی.
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیه؟
گفت:از مرکز اومده؛ در این چند ماه که این جا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.
راستش نمی دونستم که این چه معنایی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشه نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت: از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیره و خبرش را به من می دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم. اما برای دادنش یه شرط دارم . . . .
گفتم: چه شرطی؟
گفت: بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره!
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: “به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟”
.
@mollanasreddin
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♻️ وزیر اطلاعات به کمیسیون امنیت ملی نیامد. شائبه تابعیت درباره برخی معاونین رییس جمهور و خانواده ایشان مطرح است. بر این اساس انتصاب آنها غیرقانونی است.
👈 کانال حمید رسایی: @rasaee
.
♻️ چرا استعفای اجباری خودتان را مثل روغن ریخته نذر امامزاده میکنید؟! کسانی که خودشان، فرزندان یا همسرشان تابعیت مضاعف از کشور دیگر دارند، طبق قانونِ ممنوعیت انتصاب اشخاص در مشاغل حساس نمیتوانند، معاون رئیس جمهور یا ... باشند.
👈 کانال حمید رسایی: @rasaee
.
♻️ آیا مجلس به کسی که نقش محوری در تحمیل برجام داشته و از افتخاراتش، عکاسی با موبایل از وندی شرمن آمریکایی است، به عنوان وزیر امور خارجه رأی اعتماد میدهد؟ در آن صورت چه چهرهای از این مجلس در نگاه مردم نقش میبندد!
👈 کانال حمید رسایی: @rasaee
♻️تهدید رئیس جمهور
با مُهره سوخته ظریف!
🔹این که محمد جواد ظریف استعفا کرده و از دولت رفته، یا تهدید به این کار کرده، مهم نیست. مهم این است که گویا او و کارفرمایانش، خود را قیم و آقا بالا سر رئیس جمهور می پندارند، و نه حداکثر، مشاور آقای پزشکیان.
🔻او در متنی که منتشر کرده، می نویسد: «از ۱۹ وزیری که امروز معرفی شدند، ۳ نفر نامزد نخست، ۶ نفر نامزد دوم یا سوم، و یک نفر، نامزد پنجم کمیتهها و یا شورای راهبری بودند... در کنار مشکلات دیگر، برای بنده ادامه راه در دانشگاه را رقم زد. در پیشگاه مرم بزرگ ایران برای ناتوانی خود در پیگیری امور در دالانهای سیاست داخلی پوزش میخواهم».
🔹ظریف اذعان دارد که آقای پزشکیان، ۱۰ نفر از ۱۹ وزیر پیشنهادی را از میان پیشنهادهای شورای مشورتی، انتخاب کرده است. برخی رسانه های اصلاح طلب هم امروز نوشتند که ۶۰ درصد وزرای پیشنهادی، عینا همان پیشنهادهای شورای راهبری زیر نظر ظریف هستند.
🔻اما گویا ظریف توقع داشته رئیس جمهور محترم، آلت دست و ماشین امضای او و برخی متهمان امنیتی عضو شورا باشد و از این پدرخواندگان سیاسی تمکین و تبعیت کند! آیا بدتر از این می شود به رئیس جمهور اهانت کرد؟! یعنی ظریف توقع داشته رئیسجمهور به مثابه گماشته او و برخی افراطیون سابقه دار عمل کند؟
🔹در این میان، برخی تحلیل ها بر آن است که ظریف پیشاپیش, از نتیجه منفی استعلام (برای تصدی معاونت خودساخته راهبردی) مطلع شده و بنابراین، پیشدستی و فرار به جلو کرده است. (برخی هم ماجرا را به ممنوعیت های قانونی مربوط به اقامت یا تابعیت نزدیکان مدیران مرتبط می دانند).
🔻نهایتا به نظر می رسد آقای ظریف و تیم پدرخواندگان پشت سر او، بازی تهدید و فشار به رئیس جمهور و باج خواهی بی حد و مرز را خیلی زود شروع کردند تا معلوم شود نفس تشکیل شورای کذایی، یک تحمیل شیک، با روکش و نقاب مشورت نخبگانی برای باج ستانی توتالیتری بوده است.
🔹بازی با مهره ظریف برای مرعوب کردن رئیس جمهور، پرده ای جدید از بازی ضد امنیتی خطرناکی است که مجرمان و محکومان امنیتیٕ جمع شده در گروهک موسوم به شورای راهبری به اجرا گذاشته اند.
محمدایمانی
@hagigei
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرآن تصویری صفحه 66باترجمه گویا هدیه به ساحت مقدس حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام 🌹و اسرای کربلا🖤🍀🖤
برای فرج امام زمان عج تعال فرج الشّریف ۵صلوات 🌑🍀🌑
1.55M
شرح کلمه قصار شماره. ۴۲۱ نهج البلاغه توسط استاد مکملی