#داستان_آموزنده
🔆بى نيازى از مردم
در صدر اسلام مكرر اتفاق افتاده كه افراد بى بضاعت و احيانا ناقص عضو، حضور رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام شرفياب شده و اوضاع و احوال خود را شرح داده اند ولى اولياء گرامى اسلام بجاى كمكهاى بلاعوض آنانرا بكار و فعاليت تشويق نموده اند.
زراره ميگويد: مردى بحضور امام صادق عليه السلام آمد، عرض كرد دستم ناسالم است و نمى توانم با آن بخوبى كار كنم ، سرمايه ندارم تا با آن تجارت نمايم و فرد محروم و مستمندى هستم .
فقال اعمل و احمل على راءسك واستغن عن الناس .
امام عليه السلام كه مى ديد آن مرد، سر سالمى دارد و مى تواند طبق رسوم محلى با آن كار كند و بار برد راضى نشد عزّ و شخصيتش با ذلت سؤ ال در هم شكسته شود و در زندگى كل بر مردم باشد. به وى فرمود: با سرت باربرى كن و خويشتن را از مردم بى نياز ساز.
📚محجة البيضاء، جلد 3، صفحه 143
🇮🇷🌹🍃
🌹کپی مطالب آزادباذکرصلوات برای سلامتی امام زمان عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
(🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
منتظران مهدی زهراییم
🌷https://eitaa.com/azogew
#داستان_آموزنده
مردی نزد حکیمی رفت و گفت:
فلانی پشت سرت
چیزی گفته است.
حکیم گفت: در این گفته ات سه
خیانت است:
شخصی را نزد من خراب کردی،
فکر مرا مشغول کردی
و خودت را نزد من خوار.
👌"یادمان نرود هیچوقت سبب
نقل کینه ها و دشمنیها نباشیم.."
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
خادم امام الزمان بودن یک افتخارتوفق الهی است.به کانال خادمان المهدی بپیوندید.
👇👇👇
🌷https://eitaa.com/azogew
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥🌱💥
#داستان_آموزنده
✨پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید...
دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری..
پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هرسویی نروند.
دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام.
شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا درقفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم...
مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند..
پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست.
آن دو باز شکاری، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند
آن دو عقاب نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم
آن مار، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند..
شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد.
این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده🌴
🌹کپی مطالب آزادباذکرصلوات برای سلامتی امام زمان عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
(🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
به کانال خادمان مهدی فاطمه بپیوندید.👇👇👇
🌷https://eitaa.com/azogew
🟡 ما را به دیگران معرفی کنید 👆
📌 #داستان_آموزنده دختر یتیم!
دختر يتيمى با مادر پير خود زندگى مى كرد، پسر عمويش از وى خواستگارى كرد، مادر و دختر موافقت نمودند، بعد از اينكه عروس خانواده ى عمو شد، دختران و زن عمو بهش زور مي گفتند و انواع ظلم را بر او روا مى داشتند، دختر جوان هر بارى كه خانه نزد مادرش مى آمد شكايت مى كرد و زار زار مى گريست مادر پير او را به صبر توصيه مى كرد و همراهش زار زار مى گريست، تنها همدردى كه با يگانه دخترش مى توانست بكندهمين گريه بود ، مدت طويلى گذشت، تا اينكه مادر پير در بستر بيمارى مرگ قرار گرفت، دختر بالاى سرش مى گريست كه من شكوه و شكايت و درد دل خود را به چه كسى بگويم!؟ مادرش وصيتى بهش كرد اينكه، هر وقت دلش تنگ شد به خانه ى او آمده وضو كند و دو ركعت نماز بخواند و تمام درد هاى خود را به الله قصه كند، دختر عهد كرد كه چنين مى كند، مادر از دنيا رفت و دختر هر وقتى كه دنيا برايش تنگ مى شد مى رفت در خانه مادرش و وضو نموده دو ركعت نماز مى خواند، بعد از مدتى خانواده عمويش متوجه شدند، كه دختر غمگين مى رود و خوشحال و سرحال بر مى گردد، به شوهرش گفتند؛ زن تو دوست پنهانى دارد و در خانه ى مادرش با او ملاقات مى كند... شوهر رفت و در پشت خانه ي مادر دختر پنهان شد و منتظر آمدن زن نشست، ديد زنش آمد دروازه را قفل كرد، رفت وضو كرد و نماز خواند و نشست در جاى نماز و دستان خود را بالا كرد و با گريه، مى گفت؛ الهى! من ناتوانى خود را در مقابل گرفتاري و اذيت و آزارم را بتو شكايت مى كنم، اگر تو به همين وضع از من راضي هستى، من قبول دارم و ليكن اگر تو هم از من ناراض باشى، چه كسى از من راضى باشد، شوهرم را هدايت كن، او آدم خوبى هست، ولى زير تأثير خواهران و مادر خود قرار دارد...
شوهر داشت در پشت خانه مى گريست، درب اتاق را تق تق زد، زن درب را باز كرد، شوهر او را در آغوش گرفت و پيشانيش را بوسيد و معذرت خواهى نمود و برد خانه اش همه را خواست و قضيه را برايشان تعريف كردو مشكل را حل ساخت همگى به اشتباه خود پى بردند و از او معذرت خواستند و قول دادند كه ديگر حتى نگويند كه بالاى چشمش آبرو هست. دختر در خواب ديد، كسى بهش مى گويد: مدت ده سال به مادرت شكايت كردى، مشكل افزوده شد، يك بار به الله سبحانه و تعالى شكايت كردى و تمام مشكلاتت حل شد،
هميشه شكاياتت را به الله متعال بكن...
در نشر اين مطلب زيبا همه را شریک سازید تا دیگران نیز مستفیذ شوند.🌹
#خادمان مهدی فاطمه💚
👇👇👇
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈