eitaa logo
💕🍀خادمان مهدی فاطمه صل الله علیه🍀💕
102 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
8.3هزار ویدیو
57 فایل
🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 💚به لطف وعنایت خداان شاءالله درکانال ازمطالب مذهبی فرهنگی اسلامی استفاده کنیم. فعالییتهای کانال هدیه به صاحب الزمان عجل الله......💐
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تا نقش خیال دوست با ماست 🌸مـا را همه عمر خود تماشاست 🌸آن جـا که وصـال دوستان‌ست 🌸والله که میان خانه صحراست                 🌸سـلام صبح بهاریتون بخیرو خوشی 🌸امروزتون سراسر شـادی و آرامـش
🍂🌸🍃🌺🍂🌸 📝داستانی‌ زیبا و پندآموز از مولانا 🔸اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها ✍پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند. و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت. از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت. پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! 🔸در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد. ای گشاینده گره های ناگشوده, عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد. و تمامی گندمها به زمین ریخت. 🔹او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند. 🔸ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند. تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح
🍂🌸🍃🌺🍂🌸 📝داستانی‌ زیبا و پندآموز از مولانا 🔸اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها ✍پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند. و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت. از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت. پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! 🔸در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد. ای گشاینده گره های ناگشوده, عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد. و تمامی گندمها به زمین ریخت. 🔹او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند. 🔸ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند. تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎ https://eitaa.com/azogew