شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 عاطفه با دیدن خاله که تو کارگاه عزیز بود خوشحال شدم فکر کردم فریبا هم همراه اوم
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
با تلاش عزیز و البته اصرارهای من عزیز لباس خاله رو چندروزه دوخت و ما دونفری با سپردن روحالله به آتنا راه افتادیم سمت خونه آقای شاکری
با دیدن درب خونشون ی لحظه ایستادم دروغ چرا همون موقع دلم گواهی بد داد اما عزیز جلوتر رفت و گفت
بیا دیگه عاطفه
نفسمو بیرون فرستادم و همهچی رو سپردم دست خدا
عزیز زنگ در رو فشرد و رو به من گفت
عاطفه زیاد طولش ندی ممکنه روحالله آتنا رو اذیت کنه
سر تکون دادم و گفتم
چشم عزیز
تا فریبرز درو باز کرد لبخند زد و خوشحال گفت
سلام خوش اومدین
عزیز هم با لبخند حالشو پرسید که فریبرز کنار رفت و گفت
بفرمایید بفرمایید
دیدن فریبا بعد از چند ماه دوری هم برام خوشحالکننده بود هم توام با استرس
بهخوبی میشد تشخیص داد انتظار دیدن منو عزیز و نداشت چون بهکلی جا خورد
بین خوشآمدگویی ها و تعارفات خاله ساکت مونده بود و چشم دوخته بود بهم
اما من پیشقدم شدم و جلو رفتم برای بغل کردنش دلم براش تنگ شده بود حتی با وجود آخرین حرفهای تندی که بهم زده بود
خیلی سرد جوریکه برام کاملاً ناآشنا بود از بغلم جدا شد و اولین چیزی که پرسید این بود
از کجا فهمیدی من برگشتم؟
ساکت مونده بودم هنوز جوابی بهش نداده بودم که خاله گفت
فریبا با عاطفه برین پایین راحت باشین
در سکوت توی اتاق فریبا مقابل هم نشسته بودیم که فریبرز در رو باز کرد و با یه سینی چای و شیرینی اومد داخل
سینی رو زمین گذاشت و با لحن شوخی گفت
فکر میکردم مثل همیشه وقتی بههم میرسین کلی با هم حرف دارین پس چرا حالا ساکتین؟
فریبا به فریبرز چشم دوخت و گفت
پس حدسم درست بود تو بهش گفتی من برگشتم
فریبرز گفت
گیرم که من گفته باشم چه فرقی داره مهم اینه که شما دو تا رفیقین دوتایی بازم باید با هم ...
فریبا از جا بلند شد و تند گفت
تو بیخود کردی خودتو انداختی وسط اصلا کی به تو اجازه داد بری اونجا؟
فریبرز به من نگاهی انداخت و در جواب فریبا گفت
اولاً که تو برای من تعیین تکلیف نمیکنی من چه کار کنم دوماً الکی خودتو به بیخیالی نزن تو هم دلت میخواست عاطفه رو ببینی
فریبا سر تکون داد و گفت
چنین چیزی نیست
مکث کرد و ادامه داد
آخرین بار تو همین اتاق بهش گفتم دیگه دلم نمیخواد ببینمش
من همچنان ساکت بودم که فریبرز گفت
تو اشتباه برداشت کردی بین اون پسره و عاطفه هیچی نیست خود عاطفه بهم گفت
فریبا با طعنه خندید و گفت
برادر سادهدل من
فریبا خشم گین طوری که نگاهش برایم غریبه بود بهم چشم دوخت و گفت
هیچکس بهاندازه من عاطفه رو نمیشناسه منم روزی عین تو فکر میکردم اون راستگو ترین ادمیه که میشناسم
گرفته گفتم
اگه منو خوب میشناسی باید خوب بدونی من اهل این حرفا نیستم
فریبرز قبل اینکه فریبا چیزی بگه گفت
عاطفه راست میگه اون اهل این حرفها نیست اون نمیتونه به یه پسر غریبه دل ببنده
فریبا گفت
عکس اینموضوع بهم ثابت شده
فریبرز عصبی گفت
کی کجا چهجوری بهت ثابت شده؟ بگو تا منم بدونم
فریبرز نگام کرد و گفت
که اگه بهم ثابت شه دمار از روزگار اون پسره درمیارم
کلافه گفتم
بس کنین خواهش میکنم
چرا نمیخواین بفهمین چنین چیزی وجود نداره
بغضمو فرو خوردم و گفتم
فریبا به حرمت ده سال رفاقتمون این موضوعو تمومش کن تو رو خدا
این تهمتها داره آزارم میده
خجالت نمیکشی به رفیقت به خودم اشاره کردم و گفتم
به من به عاطی چنین تهمتهایی میزنی؟
من امروز اومدم اینجا برای دیدنت چون دلم برات تنگ شده بود برای رفیقم رفیق روزای خوب و بدم
نه دیدن این فریبا
فریبایی که نگاهش لحنش تعجبش برام ناآشنا و غریب است
سر تکون دادم و گفتم
آره دفعه پیش توی همین اتاق تا حد زیادی قلبمو شکوندی حرفهای تلخ زدی تهمت زدی باورم نکردی اما منم اون روزو باور نکردم چون رفیقمو خوب میشناختم
میدونم کسی نیست که بهآسونی رفاقتش رو کنار بذاره
اونم برای چیزی که اصلا وجود نداشته و نداره
احمقانهست این فکر لطفاً کنارش بزار
نذار بیشتر از این از هم دور بشیم
اینو از من از عاطی از تهتغاری عزیز از دختر سید اولاد پیغمبر به گوش داشته باش من اهل دلدادگی نیستم من دل به مخالف نمیبندم
با چشمهای پر به فریبرز نگاه کردم و گفتم
حتی به برادر تو که هنوزم عین برادر نداشته خودمه
صد سال دیگه هم بگذره حسم به هیچ کدومتون تغییر نمیکنه نه به تو که رفیقمی نه به فریبرز که برادرمه حالا هر دو تون به افکار اشتباهتون ادامه بدین
تا خواستم برم فریبرز رو به فریبا گفت
نزار بره
نزار فریبا من به عاطفه نرسم بجون مامان زندگیتو خراب میکنم پس نزار بره تو تنها دلیل بودن عاطفه کنار منی
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نامه_های_آسمانی 🪶🕊
وصیت نامه شهید مهدی صابری
یاعلی اکبرلیلا؛
عشقت میان سینه من پاگرفته / شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دل ها را تو با گوشه نگاهی / حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته / پایین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب / شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم / دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمة للعالمینی
حیف است دست خالی مرا را نبینی
امروز 3 شنه 5 اسفند 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوی دمشق؛ عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) دست به قلم شدم تا سیاه مشقی به نام "وصیت نامه" بنویسم.
خدایا!
خدای من ؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگ تر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب می شه ، فکر می کنم.
روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه ی عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه ی عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم ؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی ؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر، فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه ی زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی ؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
الهی ؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... "خدایا ؛ من رو بپذیر"
برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را می خوانید من دیگر در بین شما نیستم!
می خوام کمی راحت تر و خودمانی تر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
اول از همه شما پدر مهربونم؛
بابا، انصافاً به حالت غبطه می خورم. همیشه[ ناخوانا ] ازم جلوتر بودی. پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی. دوستت دارم پدر. خدا می دونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو می بوسیدم و صورتم رو می بوسیدی تو عمرم نداشتم. و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمی شدم الا وقتایی که دلت رو به درد می آوردم... منو ببخش بابا
مامان ، مامان ، مامان...
همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا می دونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر می کنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمی شن و اون حس و حالش رو هم نمی تونم با قلم برات توصیف کنم. مامان ؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگ ترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم ؛ همه وجودم ؛ دوستت دارم
...و امّا
روضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم.
پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم!ممنونتم...
روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً اربا! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده! همیشه هم آرزو داشتم این روضه ها همه به سرم بیان! خداکنه! یعنی می شه؟
رسیدن به سن 30 سال ؛ بعد از آقا علی اکبر(ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع) اصلاً نمی تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر(ع) نمی خوام! چقدر خوب می شه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می آیند بالا سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت های تو بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند! خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم.
پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید. صبر صبر صبر!
خواهرای خوبم؛ حجاب حجاب حجاب!
مامان دوستت دارم
بابا دوستت دارم
...
بابا، مامان، سرتون رو جلوی ارباب و بی بی لیلا بالا بگیرین.
هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی اکبر (ع)
اینجوری تازه یک مقدار شبیه اهل بیت علیهم السلام شدید همتون.
براتون از خدا اجر جزیل و صبر جمیل می خوام.
یاعلی اکبر
سلام من رو به همه آشنا و در و همسایه برسونید!
سه شنبه 5/اسفند/1393
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت دوستان عزیزم
عیدتون مبارک💜
از شنبه ان شالله #چله_شهدا داریم 🙏
عزیزانی که میخوان در چله شرکت کنن حواسشون باشه روز شنبه اولین روز چله هست
به نیت ظهور اقا امام زمان
شفای بیماران
وبخت گشایی جوان هامون ان شالله🤲
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 میشه لطفا دعایی ،ذکری ،برای پدر بداخلاق و عصبی .. بگین 🙏 واینکه من دوتا بچه دارم م
پاسخ اعضا 🌱❤️
خانمی که شوهرت خیلی پرتوقع هست...مگه برای اون فقط زندگی می کنی...یکم نسبت به رفتاراش بی تفاوت باش.. وقتی شما واکنش نشون میدی..معلومه بدتر میشه... زندگی مشترک ..محاله بی مشکل باشه..ولی زمانی که خودمون حساسیت به خرج بدیم بدتر میشه...به خودت به دخترت به زندگیت برس ..نسبت به حرفها هم واکنش نشون نده
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
کسانی که بویایی شونو از دست دادن...یا ادویه های تند.. مثل.. زنجبیل فلفل تند...وغیره بو کنه..گاهی اوقات هم پماد ویکس..جلو ببینی بمالن...مرتب تکرار کنن.. نتیجه می بینن..
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام درجواب این خانم منم سال ها پیش همین طور بودم اینقدر ناامید بودم اما بازم از قران خوندن وذکر دست بر نداشتم بعد چند سال خیلی چیزادرست شد باید صبر داشته باشی استغفار هفتادبند امام علی رابخون
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام ماهم همین مشکل وداریم خونه مااپارتمان چندسال پیش خیلی موش امد داخل راه پله وخونمون من باچسب موش همشون راگرفتم کمی پنیر بودار حتمابودارباشه بذار روش بادستکش بذار زیرکابینت کنج دیوار میگیرشون الان هم بعد چندسال بازم پیداشون شده بازم همین کارومیکنم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام
خانمی که گفتی حس بویاییم رو از دست دادم پولیپ داشتم عمل کردم
پدر من هم پولیپ داشت حدود سی سال پیش عمل کرد حس بویاییش رو از دست داد دیگه هیچ بویی رو حس نمیکرد خیلی هم از این بابت تاراحت بودشاید شما هم بخاطر عمل پولیپ دیگه بو نمیفهمی🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
خانمی گه میخواد برای پسرش عروسی بگیره نمیتونه
خواهر من یه عروسی کوچیک بگیر تو خونه بگیر برای دل عروس وپسرت الهی خوشبخت بشن حتما واجب نیست تالار وتجملات باشه کلی هزینه کنی نتونی از پسش بر بیای
الان دوباره مد شده مردم عقد وعروسی رو تو خونه میگیرن هم هزینش کمتره هم خیلی قشنگ ترو لذت بخش تر هست
یکی از اقوام ما جشن تو خونشون گرفتن دیگه همه یکی یکی تو خونه ها مراسم هاشونو میگیرن میگن عین قدیم حس دور هم بودن نو داره خوشمزه تر وبا صفا تره
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام خانمی که طلاهاتونوقایم کردین حقم داشتین اما نمیگفتین دزدیده شد برین کلانتری وراستشوبگین وبگین شوهرتون نگن یاطلاروبدین دستشون ولی آدمی معتبرباشه همون روزم به شوهرتون زنگ برنن بگن طلاهاروپیدا کردن
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام به خانم محترم که گفتی نمیتونی پدر و مادرتو ببخشی من هم نمیتونم پدر مادرمو ببخشم پدرم مرد ولی مادرم هنوز زندست خدا ازشون نگذره از وقتی که یادمه فرق بینه من و 5تا برادر گذاشتند من بزرگه بودم همه زحمتها بامن بود کارها و بچه داری همه ولی من همیشه فکر میکنم ناطنی بودم از بچه گی فرق تا اینکه شوهرم دادند از 18سالگی ولی این قدر فرق گذاشتند که شوهرم هم یاد گرفت بهم ظلم کنه این قدر دنبال خلاف میرفت که نگو اخر سر اگه قهر میرفتم پدرم باید از من حمایت میکردپیش شوهرتازه منو میزد میگفت زبون درازی نکن اخر شوهرم با دو بچه طلاقم داد و سو استفاده کرد از رفتار پدر و مادرم😭😭😭😭😭 بعد 16سال منو طلاق داد اومدم با بچه هام زندگی میکنم بعد چند سال که پدر مرد فهمیدم همه مالشو زده به پسراش داده😭😭😭خدا ازشون نگذره همیشه چشمام اشگی هستش از پدر و مادرم میبینم هوای پسراشو داره دلم میسوزه همیشه فکر فرار میخوابم یا بمیرم راحت بشم چه کار کنم خسته شدم بچه هام هم قدرمو نمیدونند پسرند هر دو میخوام خودمو بکشم داغونم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام به اعضای گروه
اون خانومی که گفته بود توی آب دهنم خون جم میشه من هم این مشکل را داشتم نزدیک یک سال هم بیشتر همین الان هم دارم بعد رفتم دکتر کل معده ام آندوسکوپی و کرد فهمیدم دندانم از داخل رگ پاره شده بود شاید مال شما از دندان تان میاد اگر دندان خراب است احتمالا مال دندان تان است
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
در عصر خلافت علی (ع) غلام سیاهی به حضور امیرمؤمنان علی (ع) آمد و عرض كرد: من دزدی كرده ام مرا پاك كن (یعنی با اجرای حدّ دزدی كه بریدن چهار انگشت دست راست در مرحله اول هست حكمخدا را جاری فرما). امیرمؤمنان (ع) فرمود: شاید دزدی تو در غیر حرز (بر وزن فسق) باشد (چون یكی از شرائط دزدی كه باید دستش را برید آن است كه دزدی او در محل محفوظی مثل جیب یا دكانی كه درش قفل است و... كه به آن حرز می گویند، باشد) سپس علی (ع) توجه خود را از او برگرداند. او برای بار دوم اعتراف كرد و گفت : من دزدی كرده ام (دزدی در حرز) مرا پاك كن . امیرمؤمنان (ع) فرمود: شاید دزدی تو به مقدار حدّ نصاب (یعنی به اندازه چهار نخودونیم طلای مسكوك یا به اندازه قیمت آن) نباشد، سپس علی (ع) توجه خود را از او برگرداند. غلام سیاه برای بار سوم اقرار كرد كه : من دزدی كرده ام . وقتی كه علی (ع) دریافت كه او راست می گوید و شرائط دزدی ای كه حدّ دارد، در این دزدی هست ، چهار انگشت دست او را از بیخ برید، و حكم الهی را جاری نمود. غلام سیاه ، از خدمت علی (ع) مرخص شد، (در كوچه یا میدان و یا بازار) كنار مردم آمد و با احساسات پاك و با شور و نشاط به مدح علی (ع) پرداخت و گفت : قطع یمینی امیرالمؤمنین ، و امام المتقین ، و قائد الغرّ المحّجلین ، و یعسوب الدین ، و سیّد الوصیین و... دست راستم را برید، امیرمؤمنان و پیشوای پرهیزكاران ، و سرور و پیشتاز پیشقراولان ، رئیس دین و سید اوصیاء الهی . او به همین عنوان به مدیحه سرائی ادامه می داد و همچنان در شاءن علی (ع) سخن می گفت . امام حسن و امام حسین ، از آنجا رد می شدند، از جریان آگاه شده و مدیحه سرائی غلام سیاه را شنیدند و سپس به حضور پدر بزرگوارشان علی (ع) آمده و جریان را به عرض رساندند، علی (ع) شخصی را به سوی او فرستاد و فرمود به او بگو هم اكنون نزد من بیاید. فرستاده علی (ع) نزد غلام سیاه رفت و پیام علی (ع) را رساند، او با كمال شور و شوق به حضور علی (ع) آمد. علی (ع) به او فرمود: من دست تو را قطع كردم ولی تو از من مدح می كنی ؟!. غلام سیاه عرض كرد: ای امیرمؤمنان ! مرا با اجرای حدّ الهی ، پاك ساختی ، پیوند حب و دوستی با تو در گوشت و خونم آمیخته است ، اگر تو مرا قطعه قطعه كنی ، از حب قلبی ام كه به تو دارم ذرّه ای نمی كاهد. حضرت علی (ع) (دید حیف است كه چنین فرد پاك و مخلصی دست بریده باشد) از امداد غیبی الهی استمداد كرده و دعا كرد، و انگشتهای قطع شده او را به محل قطع گذاشت و از خدا خواست كه دست او به حالت اول برگردد، دعای علی (ع) مستجاب شد و دست غلام سیاه ، موزون شده و به صورت اول سالم گردید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
در خبر است از اضرار (كه) گفت : به نزدیك معاویه بودم . مرا گفت :از صفت علی ، ما را بگوی . گفتم : مرا از این معاف داری ؟ گفت : نه . گفتم : به خدای كه بی خوابی اش بسیار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خدای می خواندی ، حجابش نبودی و به خوش عیشی مشغول نشدی . به خدای كه وی را دیدم در میانه شب كه به محراب ایستاده بود و برخود می پیچید چون مار گزیده یتململ تململ السلیم و یبكی بكاء الحزین و می گفت : ای دنیا خود را بر من عرضه می داری یا به من تشوق می نمایی ؟ سخت دور افتاده ای ! مرا با تو هیچ رغبت نیست و بر تو هیچ حاجتم نیست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هیچ رجوع نباشد و می گفت : آه ! آه ! از درشتی راه و دوری سفر و اندكی زاد. معاویه بگریست و گفت : بس یا ضرار! به خدای سوگند كه چنین بود علی بن ابی طالب ، امامت و وصیت و عترت پاك ، وی را بود و بیعت فتح و بیعت رضوان وی را بود. دوست خدای و رسول بود،حق با او بود و او با حق.
داستان عارفان / کاظم مقدم
❌❌❌❌مهم ❌❌❌❌
سلام به روی ماهتون خواهرای گلم
ایام به کام 🌸
چند روزیه میخوام بیام یکمی باهاتون صحبت کنم ولی از کم سعادتیه من ،هنوز فرصت نکردم ،ان شاءالله در اولین فرصت میام
اما الان اومدم عجله ای یه نکته ای رو بگم و برم🙈
راستش ادمینمون هانیه جان دیشب به من گفت که بعضی از دوستان گله میکنن که پیاماشون توی کانال ارسال نمیشه
اما عزیزای دلم چند ماهیه که لینک کانال دوممون روداریم براتون میزاریم چون نیمی از پرسش و پاسخها اونجا ارسال میشه
به خاطر حجم بالای مطالب ارسالی اون کانالو گذاشتیم فقط برای بخشی از پرسش و پاسخ اعضای عزیزمون
لطفا حتمااااا همگی عضو بشن 👇❌❌❌
https://eitaa.com/joinchat/3518169438Cd5294f4139
کانال دوم 👆
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
کانال اول👆
مطالب کانال دوم تکراری نیست عزیزای دلم حتما داشته باشید کانال دوم رو 🙏🌸
#ارادتمند
#حبیبه
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
🛑 این طرح تا الان خیلیا رو نمازخون کرده!!
اخیرا چند نفر از اساتید حوزه علمیه قم طرحی رو با عنوان باقیات الصالحات در ایتا راه اندازی کردن که خیلیا رو نمازخون کرده. شاید این طرح یکی از بهترین و جذاب ترین طرح ها برای نمازخون کردن افراد باشه که به صورت غیر مستقیم علاقه افراد رو به معنویات فوق العاده بالا میبره. به خاطر همین جذابیتشم هست که فقط در ظرف 6 ماه کانالشون نزدیک به 190.000 عضو جذب کرده😍
پیشنهاد میکنم حتما یه سر به کانالشون بزنید و پیام های اعضاشون رو بخونید. مطمئنم خوشتون میاد و تا آخر عمرتون دعام میکنید🙏👇
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 میشه لطفا دعایی ،ذکری ،برای پدر بداخلاق و عصبی .. بگین 🙏 واینکه من دوتا بچه دارم م
پاسخ اعضا 🌱❤️
بعدم راجع به خانمی که گفتن برای مراقبت های بارداریشون پیش ماما میرن و بهشون گفتن باید پیش متخصص بری وگرنه برای زایمان قبولت نمیکنن،خواستم بگم اصلا این طور نیست.من برای مراقبت های بارداری اولم پیش یکی از بهترین متخصص های شهرمون میرفتم و هر ماه کلی پول ویزیت میدادم و کلی وقت هم توی نوبت مینشستم تا بتونم ببینمش اما وقت زایمانم خانم دکتر تشریف بردن سفر!اگر مشکل خاصی توی بارداری نباشه اصلا نیاز به متخصص هر ماهه نیست.من سر بارداری های بعدیم با اینکه باید سزارین میکردم مراقبت های بارداری رو پیش ماما رفتم.روز عمل هم با معرفی نامه ی ماما رفتم بیمارستان و دکتر متخصصی که کشیک بیمارستان بود عملم کرد.خداروشکر چهاربار با دکترهای مختلف سزارین شدم و هیچ وقت هم مشکلی نداشتم.نگران نباش و هزینه و زحمت الکی هم برای خودت نخر عزیزم.حتی اگه ماه آخر تصمیم بگیری دکتر خاصی عملت کنه هم میتونی نزدیک زایمان با پرونده ت بری پیشش و بخوایی برات تاریخ عمل بزنه.انشاالله بارداری و زایمان خوبی داشته باشی و به سلامتی مادر بشی.التماس دعا
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
راجع به خانمی هم که گفتن دلشون میخواد نماز خون بشن...عزیزم اولا اینکه بدون همین که به نماز خوندن توجه داری یعنی اینکه خدا خیلی دوستت داره که به حال خودت رهات نکرده و عشق به نماز رو توی دلت انداخته.بعد اینکه اولا سعی کن همیشه با وضو باشی چون تجربه ثابت کرده وقتی آدم وضو داره سریعتر به سمت نماز میره و خود وضو یه جور آمادگی نماز خوندن به آدم میده.دوم اینکه برنامه ی بادصبا رو روی گوشیت نصب کن و تنظیمش کن تا ۳ وعده اذان رو برات با صدای بلند پخش کنه تا در هر شرایطی متوجه وقت اذان بشی.و سوم اینکه ظهر و شب وقت اذان که میشه اگه کار هم داری یا حوصله نداری به خودت بگو حداقل یه دونه نمازم رو الان بخونم برای اون یکی چند ساعت وقت دارم.بعدم اولش خیلی به خودت سخت نگیر.با یه دونه مهر و یه چادر سریع نمازت رو بخون و دنبال سجاده و تعقیبات نماز و ...نباش تا یواش یواش عادت کنی.سعی کن چادر مورد علاقه ت رو بگیری و همیشه بهش عطر بزنی تا خودت ازش لذت ببری.از خدا و اهل بیت هم بخواه تا کمکت کنن.خودت رو هم معطل شوهرت نکن.اگه تو شروع به نماز خوندن بکنی اون هم یواش یواش به نماز جذب میشه.اینم بدون که تنبلی و نا امیدی محکمترین ریسمان های شیطان برای آدمن.انشاالله که به زودی زود مشکلت حل بشه.التماس دعا
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام وخسته نباشید حبیبه خانم عزیز اون خانمی گفتن استخوان اش یخ میزنه من روماتیسم دارم این جوری میشم شمام یک آزمایش بدین خدا نکرده رماتیسم نداشته باشین التماس دعا برای سلامتی امام زمان وعاقبت بخیری جونا صلوات
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹
سلام به همه ی عزیزان امیدوارم حال دل تون عالی باشه 💐در پاسخ به
یکی از دوستان که گفته بودن عروس ۱۸ ساله گرفتن ونه سال اختلاف سنی دارن با آقا پسرشون عزیزم چرا برای عقد کردن عجله دارید گفتید که دختر خانم از فامیلاتون بوده شما باید اول مدتی با هم رفت وآمد می کردید بعد اگر می دیدید پسر ودختر مناسب هم هستند بازم مدتی نامزد می موندند با رعایت موازین شرع وکنار خانواده با هم رفت وآمد می کردن اگر مناسب بودن عقد می کردن یعنی چی الان که بعد از عقد می گید دختر حجابش خوب نیس یعنی قبل عقد شما ندیدید این را ؟ دوما دختر ۱۸ ساله هنوز به پختگی نرسیده نمی تونید ازش انتظار زیادی داشته باشیدبعدشم اگر آقا پسر شما مخالف استفاده از شبکه های اجتماعی بوذ از اول باید می گفت نه این که الان بگه اینستا را حذف کن ترا خدا پسر دارها این قدر برای نامزدی وعقد عجله نکنید بگذارید یه مقدار نسبت به خانواده ها شناخت ایجاد بشه تا این قدر زود اختلاف ایجاد نشه پیش مشاور برن دختر وپسر اونم نه یک جلسه چند جلسه تا بعد از عقد متوجه اختلاف نشن هزینه مشاوره بیشتره یا اگر با مشکل مواجه شدن هزینه جدایی ؟چه از نظر مالی چه از نظر روحی و روانی که برای هر دو هزینه سنگینی را باید متحمل بشن خواهر گلم هنوزم دیر نیست عروس خانم وآقا داماد را پیش مشاور خوب بفرستید تا راه درست کنار اومدن با اختلافات را بهشون بگه مخصوصا که اختلاف سنی شون زیاد هست زود عروسی نکنن تا با هم کنار نیومدن وبعد از عروسی زود بچه نیارن تا همسر خوبی نباشن نمی تونن پدر ومادر خوبی بشن ببخشید که طولانی شد ان شاءالله که خوشبخت بشن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام و خدا قوت به خاطر کانال خوبتون
خوشحالم جایی را پیدا کردم که بی طرف میتونن من را راهنمایی کنن بنده خانمی چهل و یک ساله هستم که بیست و دوسال پیش با همسرم که کم سواد تر از بنده و از لحاظ ظاهر کم برو رو و در زمان ازدواج از لحاظ مالی متوسط البته در یک شهر خیلی کوچک نسبت به همسالان خودش بود به صورت سنتی ازدواج کردم به دلیل سن کم و راهنمایی نکردن خانواده با این که از ایشان سرتر بودم ولی با عشق زندگی را شروع کردم هرگز برای همسرم کم نگذاشتم و زمانی که از لحاظ مالی هم شرایط بدی پیدا میکرد با ایشان مدارا میکردم و با قالی بافتن کمک خرج میشدم ولی چند سال بعد متوجه شدم اعتیاد پیدا کرده با این که میدانست چقدر از این کار بیزارم حال بدی پیدا کردم و از او خواهش کردم ترک کند و شروع به خوردن متادون برای ترک اعتیاد شد ولی وابستگی شدید به قرص پیدا کرد و چندین سال ادامه داد غیراز این روابط آزادی با زنان غریبه پیدا میکرد که چند مورد آن را متوجه شدم با این که قسم خورد که تا به حال به من خیانت نکرده ولی دلم خیلی شکست تا این اواخر با وجود مستاجر بودن و داشتن سه فرزند بدون مشورت من کارش را رها کرده بود و وانمود میکرد سر کار میرود بعد از اینکه متوجه شدم و اعتراض کردم نه تنها به من حق نداد بلکه با من برخورد کرد با کنجکاوی فهمیدم دوستی پیدا کرده که اعتیاد به شیشه داره و همسرم هم اعتیاد پیدا کرده و چون دوستش ادعا کرده بود گنجی در اختیار داره و با فروشش پولدار میشیم و دلیل رها کردن کارش هم همین بوده بعد از یک سال کش مکش و دعوا نه تنها پولدار نشده بلکه ماشین مقداری طلا به خاطر بیکاری از دست دادیم با اینکه ترک کرده و پشیمونه نمیتونم بهش اعتماد کنم و او را ببخشم الانم به خاطر دیسک کمر بیکاره احساس میکنم هیچ تعهدی به زندگی نداره در کل ادم خوش قلب و احساساتی هستش ولی اعتیاد یه ادم دیگه ازش ساخته تصمیم به جدایی گرفتم ولی نگران بچهها هستم نمیتونم به همچین پدری بسپرمشون از طرفی خودم از لحاظ مالی از پس زندگی بر نمیام نمیدونم چه کاری انجام بدم با این حال دلم نمیخواد پیش کسی غرورش را از دست بده و اگه زندگیش از هم بپاشه داغون میشه ولی راهشو کج میره ممنون میشم راهنماییم کنید ببخشید طولانی شد
#ایدی_ادمین_پرسش_پاسخ 👇💜
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🌸 اسکان شبانه زائران در حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)
#خوابیدن_شبانه و #استراحت_روزانه
🔹هر زائر با ارائه کارت شناسایی معتبر می تواند برای مدت ۵ شب در طول سال در محل های تعیین شده اقامت نماید.
🔸تذکر: طرح اسکان شبانه، فقط ویژه زائران با کدملی غیر مشهدی می باشد.
🔹پذیرش اتباع با گذرنامه یا کارت ویژه اتباع، امکان پذیر است.
🛏 محل #ثبت_نام برادران :
بست پایین خیابان (شهید نواب صفوی)، ورودی حر یک (جنب مدرسه عباسقلی خان) مراجعه نمایند. سپس میتوانند به رواق #دارالمرحمه جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند.
🛏 محل ثبت نام #خواهران:
جهت انجام مراحل پذیرش به اتاق ۱۰۵ روبروی باب السلام واقع در بست نواب صفوی مراجعه نمایند. سپس می توانند به #رواق_حضرت_زهرا س جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند.
🛏 ساعات پذیرش
از ساعت ۲۱ انجام می شود اما سه شنبه شب ها و پنجشنبه شب ها بعد از برگزاری مراسم دعا انجام می شود.
🛏 استراحت روزانه در حرم
🔸این امکان برای زائران و مجاوران امکان پذیر است.
🔹برادران: ضلع جنوبی صحن پیامبر اعظم (ص) (سمت قبله)، جنب ایوان ولی عصر، اتاق ۱۰۵
🌹خواهران: بست نواب صفوی، رواق حضرت زهرا (س)
ساعات مراجعه و استراحت:
از ساعت ۱۴ الی ۱۷
⛲️محل #استحمام زائران در حرم:
( شبانه روزی)
در هریک از این سرویس های بهداشتی، تعدادی دوش جهت استحمام زائران در نظر گرفته شده است.
☘سرویس بهداشتی شماره1 واقع در خروجی صحن غدیر.
☘سرویس بهداشتی شماره4 واقع در خروجی صحن کوثر.
☘سرویس بهداشتی شماره5 واقع در صحن امام حسن مجتبی (ع) (ضلع شمالی بست نواب).
☎️ تلفن تماس: 138
🌺🍃لطفا توی تمام گروه ها و کانالها بفرستید شاید به این واسطه زائری نائب الزیاره ما هم بشه
#التماس_دعا
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 عاطفه با تلاش عزیز و البته اصرارهای من عزیز لباس خاله رو چندروزه دوخت و ما دونفر
#داستان_زندگی 🌸🍃
عاطفه
در رو باز کردم که فریبا گفت
صبر کن عاطفه
فریبا اومد سمتم
درست مقابلم ایستاد و گفت
توی چشام نگاه کن و بگو بین تو و اون پسره هیچی نیست گرچه اینو بهخاطر خودم نمیگم
بدون اینکه به فریبرز نگاه کنه بهش اشاره کرد و گفت
بهخاطر برادرم میگم که سفتوسخت به تو دلبسته
غمگین به چشمهای فریبا چشم دوختم و با اندوه گفتم
دلم برای رفاقت بیچونوچرامون خیلی تنگ میشه
نفسی گرفتم و با بغض گفتم
خداحافظ رفیق
فریبرز قبل بیرون رفتنم بدوبدو اومد سمتم دستمو گرفت و گفت
عاطفه
بدون تعلل تا دستمو توی دستش حس کردم اونو پس زدم و عصبی تو صورتش گفتم
اینو برای آخرینبار مقابل فریبا میگم تا دیگه اگه از جانب تو خبری ازش به دستم رسید فکر اشتباه نکنه
دیگه حق نداری سمتم بیای به هر دلیلی به هر علتی دیگه حق نداری نزدیکم بشی
اینبار آهستهتر گفتم
بهتره حرمتها سر جاش بمونه
فریبرز با بغض با مکث اما محکم گفت
آتیشش میزنم عاطفه حتی اگه یه قدم فقط یه قدم بیاد سمتت
متعجب تر از قبل بیپروا به چشماش زل زدم و گفتم
نمیشناسمت فریبرز احساس میکنم تو رو هم عین خواهرت نشناختم
انگار تو اون پسره آروم همبازی وسطیمون نیستی
آهی کشیدم و گفتم
یه غریبهای برام،یه غریبه
فریبرز مانع بیرون رفتنم از اتاق شد و گفت
دوستت دارم عاطفه اینو میفهمی؟
چشامو رویهم فشردم و گفتم
فریبرز
لبشو به دندون گرفت و گفت
حست باید تغییر کنه.
با تحکم گفت
باید تغییر کنه عاطفه
به فریبا نگاه کردم و با بغض گفتم
برادر تو توجیه کن فریبا بهش بفهمون اون برادر کوچکترمه
فریبرز طوری بلند گفت
من برادر تو نیستم که ترس برم داشت صداش به عزیز و خاله نرسیده باشه
فریبا جلو اومد و گفت
فریبرز بسه دیگه
فریبرز جدی به فریبا نگاه کرد و گفت
بهت گفتم باید رفاقتتو بهخاطر منم که شده با عاطفه حفظ کنی گفتم یا نه؟
منتظر جواب فریبا نموند و ادامه داد
بهت گفته بودم عاشقشم و برای بدست آوردنش بهت احتیاج دارم
بلندتر گفت
گفته بودم یا نه؟
فریبا نفس بلندی کشید و گفت
دوستت نداره اینجوری کاری از دست من برنمیاد
فریبرز با ناباوری با فکی منقبض اشک ریخت و بهم گفت
دوسم نداری؟
غمگین گفتم
چرا داری همه چیو خراب میکنی؟
نگاهشو ازم گرفت و گفت
برای تغییر حست هر کاری میکنم اینقدر میام و میرم تا بهم دل ببندی به همه میگم به همه ثابت میکنم تو برای منی...
به سفره شام چشم دوخته بودم که عزیز متوجهم شد و گفت
عاطفه گرسنه نیستی؟
به عزیز نگاه کردم و بیمقدمه گفتم
عزیز من تصمیم گرفتم برم نهضت
عزیز متعجب گفت
واقعاً؟
سر تکون دادم و گفتم
آره البته اگه شما هنوزم موافق باشین
عزیز گفت
خودت که میدونی منم خیلی دوست دارم تو معلم بشیی اما خب حاجی زنگنه میگفت بعد چند وقت آموزشیاری باید بری تو روستاهای دورافتاده تدریس کنی
غمگین گفتم
میرم عزیز بههمین خاطرم میخوام برم
عزیز اخماش متعجب بههم گره خورد و گفت
واسه اینکه بری راه دور میخوای بری نهضت اونم تو که طاقت یه ساعت دوری نداری
سرمو انداختم پایین و گفتم
مجبورم
عزیز متعجب تر گفت
چه اجباری ؟
دو قطره اشکم چکید روی سفره که عزیز گفت
چی شده دختر ؟
باید به عزیز میگفتم عزیزو باید در جریان میذاشتم
با خجالتی توأم با غصه گفتم
فریبرز
به عزیز نگاه کردمو گفتم
میگه حسش به من بیشتر از یه خواهر
عزیز قاشق دستشو توی بشقاب گذاشت و گفت
همین فریبرز خودمون؟
گفتم
من که برم راه دور اونم افکارش رو بیرون میریزه
عزیز نفسشو بیرون فرستاد و گفت
بهحق چیزای ندیده و نشنیده این بچه مگه چند سالشه که هوای عاشقی زده به سرش
عزیز فکر کرد و گفت
نکنه تو...
سر تکون دادمو گفتم
نه عزیز باور کنید من کار خطایی نکردم برای من همیشه فریبا یه خواهر و فریبرز یه برادر بوده یه برادر کوچکتر
عزیز جا خورده دستی به صورتش کشید و گفت
استغفرالله
عزیز نگام کردو گفت
از کی میدونی؟
گفتم
از قبل رفتن فریبا اما جدیش نگرفتم باورش نکردم اصلا انگار برام یه شوخی بود
عزیز بهم زل زد و گفت
پس بهخاطر همین رفاقت تو با فریبا کمرنگ کردی اون روزایی که حالت بد بود و گرفته بودی بههمین خاطر بود
سرمو انداختم پایین جایز نبود همهچیز و به عزیز بگم
عزیز گفت
عاطفه میترسم گناهی کرده باشی که اون بچه رو هوایی کرده باشه
فوری گفتم
نه به خدا عزیز به جون خودم من کار بدی نکردم
عزیز بازم جدی گفت
جای قسم خوردن بشین فکر کن ببین کجای کارت اشتباه بوده که برادر دوستت رو بهاشتباه انداخته
با بغض گفتم
عزیز
عزیز اخم کرد و گفت
عزیز چی ها روز اول که فهمیدی باید میومدی به خودم میگفتی تا هم گوش تو رو بپیچونم همون پسره نه حالا که با سکوتت دل دادی به دلش
گفتم
من دل به دلش ندادم عزیز چرا اینجوری میگین
#ادامه_دارد