eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.3هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد کنم من خیلی به شدت خجالتی هستم که خودم دلیلشو تو بچهگی میبی نم . من الان با پسر عمم که در ی شهر دیگه هست تلفنی حرف میزنیم من واقعا نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم زنگ میزنه خجالت میکشم حرف بزنم و از طرفیم حرفی ندارم بگم و اون عصبانی میشه. تو فامیل ما هرچی بهم میگن و کمی ام توهین میکن به منو پسرعمم ولی من هیچی نمیگم. ولی خودم خیلی حرص میخورم از ی جایم من خیلی خوش خنده و با همه راحت هستم بخاطر همین زیاد منو جدی نمبگیرن من میترسم تو خانواده شوهرم هم اینطور باشه و نتوانم خوب توشون جا بیوفتم، واقعا نمیدونم چه رفتاری باس داشته باشم و همینطور نمیدونم با پسرعمم چه رفتاری کنم الان که محرم نیستیم و اون باهام راحته ولی من ن اونم بدش میاد من واقعا نمیدونم چیکار کنم و اون ازم توقعه داره بهش راهنمایی درمورد شغلش و.... بدم ولی من ی دختر ۱۵ ساله چی باید بهش بگم من بلد نیستم باید چیکار کنم نمیدونم چه رفتاری بکنم ، از یجایم تقریبا بهم خیلی بی احترامی میکنن فامیلمان مادر شوهرم خیلی زن خوبیه ولی اون یکی عمم همش بهم میگه خیلی لاغری راس میگه من خیلی لاغرم ولی شوهرم دوس داره و میترسم همش جلو اون بهم بگه لاغری از چشمش بیافتم البته اون ادعا میکنه خیلی عاشقمه راستشو بخواین خیلی پسر خوبیه ولی چون توی شهر دیس من بهش اعتماد ندارم خیلییی پسر خوبیه ها ولی من بخاطر دلایلی که ی‌کیشم فیلمای ترکیه ای میبینم همشون خیانت میکنن منم ی جوری میشم و همش میترسم نکنه بهم خیانت کنه ولی اصلا اهل این حرفا نیس ولی من دلم گواهی بد میده خیلییییی میترسم لطفا بهم راهنمایی بدین که چطور باس رفتار کنم چطور این حس بدو از خودم دور کنم خیلی ممنون میشم من واقعا احتیاج دارم به راهنمایتون مممنون💚 ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش اعضا 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_پنج این دختر هیچ‌ گناهی نداره تو زندگیش... آهی کشیدم و گفتم: من خودم هم حوصله ی انتقا
دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جداش نکنی. این باشه نشونه ی عشق من و تو شقایق با خنده و گریه، گردنبند رو انداخت گردنش و دستمو گرفت. حتی برای همدیگه حلقه نخریده بودیم. از محضر که اومدیم بیرون رو بهش گفتم: گچ دستم باز بشه یه عقد و عروسی مفصل برات میگیرم کیف کنی.. خندید و گفت: ما دو تا که کسی رو نداریم بیان عروسیمون!.. بیخیال گفتم: نیان! انقدر آدم گرسنه تو شهر هست که یه شب مهمون من و تو باشن. ببینم رانندگی بلدی؟ وسایلاتو جمع کن بریم. خیلی کار داریم.. یوسف پشت سرمون ایستاده بود و داشت گریه می کرد. شقایق رفت جلو و با ناراحتی گفت: بابا تو چرا گریه می کنی؟ تو خوبی رو در حق من تموم کردی. قول میدم یجوری خوشبخت بشم که هیچوقت پشیمون نشی.. با چشمای مستاصل بهم نگاه کرد. از نگاهش التماس رو خوندم که می خواست مراقب دخترش باشم… همراه هم رفتیم خونه شون و من تو ماشین موندم تا شقایق وسایلشو جمع کنه و بیاد. یکی دو ساعتی طول کشید. عجیب تر اینکه نگین اصلا خونه نیومد تا با دخترش خداحافظی کنه. شقایق میون گریه با پدر و برادرش خداحافظی کرد و واسه همیشه از اون خونه کوچ کرد. وقتی برگشتیم شهرمون یک ماه تمام با هم دنبال کارای لازم واسه شروع زندگی بودیم. من دستم تو گچ بود و شقایق هم مشغول درس خوندن و انجام تمام کارها. حسابی خسته می شدیم ولی ذوق داشتیم. یکی از خواهرام بالاخره اومد کمکمون، یه خونه گرفتم و در عرض یه ماه تمام وسایل موردنیاز رو خریدم. هر چی که شقایق روش انگشت میذاشت بدون حرف می گرفتم تا دلش شاد بشه. خونمون رو با سلیقه ی خودش چید و بعد از اینکه گچ دستمو باز کردیم، تصمیم گرفتیم مراسم عروسی بگیریم. خواهرم گفت که پدر و مادرم اصلا حاضر نیستن بیان تو‌ جشن. @azsargozashteha💚
✅ 🔴نعل اسب نماد خوش شانسی؟!!! ✍استادرائفی پور: یه سوال مگه امام حسین (ع) در گودال به شهادت نرسیدن،پس باید محل دفن حضرت هم همون گودال باشه.اونایی که رفتن کربلا میدونن بین محل گودال و ضریح مطهرفاصله هست.چرا؟ تو کربلا یه عده اومدن گفتند نه،براین پیکر باید اسب تاخته شه. این "باید"رو کی تعیین کرده بود؟(نقش یهود در حادثه کربلا) تو گودال نمیشد اسب تاخت.پیکر مطهر رو از گودال بیرون کشیدند بردند یه محل صاف و هموار و ده اسب که بهشون نعل زده بودندبراین پیکر تاختند... واین چهل نعل اسب به عنوان تبرک از پای اسبهاجدا میشه. بعدها که در دوره قاعونی بغدادمیشه مرکز یهودیان، نواده های همین اشقیا این نعل اسبها رو با افتخار درخونه هاشون میزدند که ما از هموناییم اینا بعدها کوچ کردند به شبه جزیره ایبری در اسپانیا و همین سنت رو هم باخودشون بردندو نعل اسب رو کردند نمادخوش شانسی... حالا یه عده از مردم خودمونم نا اگاهانه نعل اسب رو به عنوان نماد خوش شانسی استفاده میکنن!!! ایت الله جوادی آملی: تبرک جستن به نعل اسب از موهومات بعد از حادثه کربلاست.به این جهت که این اسبها نعوذ بالله بر آدمهای خارج از دین تاختند پس با ارزش میباشدانچه برخی فرق اسلامی دهه اول ماه محرم را جشن میگیرند و متاسفانه فرهنگ ناشایست نعل اسب به میان مردم ما هم رواج یافته. ابو ریحان بیرونی: ستم هایی که بر حسین بن علی کردنددر هیچ ملتی با بدترین افراد نکردند. او را با شمشیر ونیزه و سنگ باران از پای در اوردند سپس اسب بر بدنش تاختند... بعضی از این اسبها به مصر رسید.بعضی مردم این نعل اسبها را کندند و برای تبرک بر در خانه های خود نصب کردندواین عمل در میان مردم مصر سنتی شد که بعد از ان هر کسی بالای در خانه خود نعل اسب نصب میکرد... در تاریخ آمده : یزید (علیه لعنه) در عصر عاشورا بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع)و یارانش دستور داد اسب ها ( که نعل تازه شده بودند) را بر بدن شهدای کربلا تازاندند . یزیدیان این روز را روز برکت و پیروزی نام نهادند که در زیارت عاشورا هم به آن اشاره می شود (...یوم تبرکت بهی بن امیه و ....)و برای افتخار بر این پیروزی (قتل خاندان مطهر پیامبر )و رواج تفکر شیطانی خودنعل اسبهای خود را کندند و در سراسر شهر ها و کشورها گرداندند...شهر به شهر و کشور به کشور به نشانه ی پیروزی . در شامات در عراق در قسطنطنیه در روم در ایران و در سراسر جهان مدرن 1400 سال قبل... و این شد سبب آنکه در سرتاسر جهان از 1400 سال پیش تاکنون نعل اسب را نشانه ی برکت و شانس و پیروزی می دانند  👈 پخش این پیام .... 👈 شلیک یک فشنگ است ... 👈 به سوی جبهه دشمن در فضای مجازی. @azsargozashteha💚
سوره ❤️ صفحه ی ۵۵🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ #درد_دل سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد
❤️ سلام در مورد دوست مون که خجالتی هستند باید بگم که ایشون اعتماد به نفس شون خیلی پائینه و بعدها در زندگی هم دچار مشکل میشن بهتره برای شروع توی خونه با اطرافیان خودش تمرین کنه و در مورد مسائل مختلف نظر بده و یا با دوستان و همسالان خودش و سعی کنه تمرین کنه در موارد جدی با خنده حرف نزنه حتی میتونه تو آیینه با خودش تمرین کنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بنظر من این دختر خانم 15 ساله باید بجای دیدن سریالهای دور از واقعیت اول توکل بخدا کنه واز او کمک بخوادو یک مشاور مطمئن و خوب وبا تجربه پیدا کنه وبا راهنمایی ایشون اول خودش رو بشناسه و اعتماد بنفسش رو بالا ببره تا بتواند ان شاءالله زندگیش رو با نامزدش بسازه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بر همه در مورد دختر خانمی که ۱۵ سالشه به نطرم یک خورده زوده برای ازدواج اگه هم می خواد ازدواج کنه یک مشاور مذهبی خوب بره توکل به خدا کنه با احترام وادب حرفشو بزنه اگه ازش سوالی پسر عمش می کنه اگه جوابی نداره اون لحظه خوب بهش بگه فکر می کنم بعد جوابشو می دم بهترین چیز مطالعه تا سطح اگاهیت بیشتر بشه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دستتون درد نکنه بخاطر اینکه اجازه میدین همه دردهاشونو بگن وپیشنهاد بخوان از بقیه دوستان منم میخوام درمورد مشکل خانم ۱۵ ساله که می خوان با پسر عمشون عقد کنن به نظر من شما سنتون کمه واسه همون نمیتونین تصمیم بگرین یا پیشنهاد شغل همسرتونو بدین باید بتونین از انجام کارهای خودتون بر بیاین بعد عقد کنین اگه پسر عمتون هم خیلی دوست داره باید صبر کنه شما هم یکم بزرگتر شید بعدا ازدواج کنید ممنون یه نظر بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام منم خودم توی سن سال تو هستم خیلیییی خیلی فیلم ترکی میبینم و دیگه به هیچ کس اعتماد ندارم تو اولین کاری که میتونی بکنی این فیلم ترکی نگاه کردن رو حذف کن چونکه فقط و فقط روی شخصیت ات تاثیر میزاره و کم کم مثله خودشون میشی و اینکه عمه ات بهت میگه لاغری عزیزم اینکه غصه خوردن نداره تو میتونی توی یک ماه با رژیم غذایی بهرترین استایل رو داشته باشی البته کاملا رژیم ات گیاهی و بدون عوارض هستش من خودم رژیم گرفتم که الان به حد نرمال رسیدم وگرنه خیلی لاغر بودم رفتی بهداشت بهشون بگو بهت رژیم بدن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به نظر من نباید اینقدر خجالتی باشی .... اگه کسی بهت توهین کرد خیلی راحت جوابشو بده تا بفهمه و دیگه بهت توهین نکنه... واینکه بهتره هر وقت پسر عمت بهت زنگ زد جوابشو بده ..... چون ممکنه این حس خجالتی بودن آینده تو تباه کنه ..... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دوستان عزیز به دلیل محدودیت پست گذاری در کانال،باقی ارسالیهای دوستان به پی وی شخص سوال کننده ارسال میشود 🙏❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_شش دستم شکسته نمی تونم بندازم گردنت ولی بهم قول بده، تا لحظه ای که زنده ای از خودت جدا
چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم. همه ی کارای عروسیمونو انجام دادیم و چند روز قبلش رفتیم همه ی بچه هایی که سر چهارراه کار می کردن رو واسه عروسیمون دعوت کردیم. حتی گفتیم هر کس رو که می شناسن با خودشون بیارن که حسابی خوش می گذره. شقایق با لباس عروس انقدر خواستنی شده بود که نمی تونستم ازش چشم بگیرم. وقتی سوار ماشین شد از آرایش سنگینش گله کرد و گفت: من که گفتم عروسی نگیریم ببین چقد تو عذابم؟!.. خندیدم و گفتم: تنبل خانم تحمل کن نگاه کن دوستات همه با ماشین پشت سرمونن. مگه می شد برات عروسی نگیرم همه ی دخترای دنیا اولین آرزوی زندگیشون پوشیدن لباس عروسه.. شقایق با عشق بهم نگاه کرد و گفت: فرزاد همیشه همینقد خوب بمون.. به طرف تالار راه افتادم. جلوی در تالار پسرخاله ی شقایق ایستاده بود و یجورایی دعوا راه انداخته بود. شقایق با ترس گفت: این اینجا چیکار میکنه؟ وای فرزاد بدبخت شدیم.. با خونسردی از ماشین پیاده شدم و تاکید کردم تا شقایق پیاده نشه. رفتم جلو از دور پسره رو صدا زدم که کارکنای تالارو اسیر کرده بود. برگشت و گفت: به به آقا داماد؟ منتظرت بودم عروست کو؟ با عصبانیت به طرفش حمله بردم. خیلی نسبت بهم ریزه بود یقشو گرفتم با پوزخند گفتم: جوجه الان واسه چی اومدی اینجا؟ مثلا میخوای شلوغ کنی؟ اون دفعه نتونستم چیزی بهت بگم چون دستم شکسته بود. میخوای همینجا لهت کنم؟.. کلی تهدید کرد و چند تاهم مشت آبدار زدم تو دهنش. از دستم فرار کرد و تهدید کنان رفت... @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین عزیز. من خیلی ناراحتم. من ۲۶سالمه جرأت ندارم حتی تو خونمون نظر بدم ولی از یه چیزی دلم کبابه. پدربزرگ من تمام اموالشو داد به بچه ها. گفت میخوام تا زنده ام اموالمو بدم به بچه هام که بعد رفتنم کارشون به دعوا نکشه و تا بچه هام جوونن از ارث لذت ببرن، پیر بشن به چه کارشون میاد. به عموهام آپارتمان داد، کارواش داد، به عمه هام زمین و خونه و طلا. وضع همشون توپه، یکیش بابای نمک نشناس من. وضع زندگی هممون به شدت تکون خورد. وقتی بی پول شد، وقتی خونه خودشم زد به نام بچه هاش، بردن گذاشتنش خونه سالمندان. بهانشون این بود که کسی که لگنی میشه دیگه نمیشه تو خونه نگهش داشت. بمیرم الهی نزدیک عیده، بجای اینکه مثل هرسال تو خونه خودش باشه بقیه دورش جمع بشن الان خانه سالمندانه. خونشو گذاشتن به فروش. یه عمو دارم آلمانه، خیلی دلسوز و باشخصیت و مهربونه. اگه اون بفهمه این مشکلو یجوری حل میکنه ولی ازش پنهان کردن. مدتیه پدربزرگم گوشش نمیشنوه واسه همین عموم بهش زنگ نمیزنه، یه وقتایی دیر به دیر تماس تصویری میزد. خیلی دلم میخواد عموم جریانو بفهمه ولی اگه بهش بگم کتک مفصلی از پدرم میخورم. من از قانون سر در نمیارم اما میدونم میتونستن همون پولی که دارن هر ماه به حساب سالمندان میریزن بدن به پرستار بیاد نگهش داره. با مامانم مشورت کردم، مامانم گفت دلم خونه هر چی به بابات میگم برو بیارش پیش خودمون براش پرستار میگیریم یا پوشکش میکنیم گفته اون گوشش نمیشنوه اذیت میشیم هی باید داد بزنیم. من واقعا ناراحتم. وقتی داشتن چمدوناشو لباساشو جمع میکردن بفرستنش خانه سالمندان، ریز ریز اشک میریخت ولی انقدر مغروره دم نزد. تو روستاشون باباش خان بوده، اینا خان زاده بودن، کلی ملک و املاک و زمین داشته، آخر عمری بیچارش کردن..😔 @azsargozashteha💚
بی لشکریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست فرمانبریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست با پرچم سفید به پیکار می‌رویم ما کمتریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست ! فریاد می‌زنند ببینید و بشنوید کور و کریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو بازیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند یکدیگریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست همچون انار خون دل از خویش می‌خوریم غم پروریم، حوصله‌ی شرح قصه نیست آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست پی می بریم؟ حوصله‌ی شرح قصه نیست @azsargozashteha💚
❤️ سلام.من یه خانم 33ساله هستم دارای پنج فرزند.وهمسرم 40سالشونه. من وهمسرم هیچ شباهتی باهم نداریم و ازاولین روزی که آشنا شدیم ،عقدکردیم و دیگه کارازکارگذشته بودوراه برگشتی نداشتم. همسرم اعتقاداتش کاملااااابامن متفاوته وماهیچ نقطه اشتراکی نداریم جز رابطه زناشویی من واقعاً اذیت میشم .من بسیار شوروهیجان دارم اما اون صبح تا شب تواتاقش و مشغول کارخودشه. حتی دوست نداره من وبچهابریم پیشش. اگرموقع نهارصداش کنیم میاد.وگرنه اصلاازاتاقش درنمیا. من وبچهاروبهیچ وجه گردش و تفریح نمیبره.آرزوی گردش داریم. بچه هام ازرفتارای پدرشون متنفرن واصلادوسش ندارن.وهمش میگن ازش طلاق بگیر. منم خیلی خسته شدم.وجایی ندارم برم.واقعانیازدارم باکسی حرف بزنم چون بالاخره من خانمم. امامیگه ازخونه بیرون نرو وباهیچکس حرف نزن. واین درحالیه که خودش بیشترشبهابارفقاش بیرونه.من وبچهام هم تنها.خیلی وقته که سپردمش به خدا.بهش میگم ماهم بیرون ببرباخودت ،میگه من حوصله ندارم.میخادراحت باشه .خیلی راحت طلبه .حتی حاضرنیست بچه بغل کنه،یاباهاشون بازی کنه. میخواستم بدونم که همه مردهااینجوری هستن .دوست ندارن بازناشون حرف بزنن و فقط بخاطر چیزای دیگه بااوناازدواج میکنن؟ خواهش میکنم این سوال منو آقایون جواب بدن.تشکر❤️ ایدی ادمین جهت ارسال پرسش و پاسخ و درد دل 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخها کوتاه باشد✅
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتادو_هفت چندبار نگین برام پیغام تهدید فرستاد ولی به شقایق نگفتم. همه ی کارای عروسیمونو ا
احتمال دادم اونم از نقشه های نگین باشه وگرنه پسره اونقدرام که ادعا می کرد عاشق شقایق نبود. برگشتم سوار ماشین شدم. شقایق خواست چیزی بگه که گفتم: امشب درباره ی هیچی جز خوشبختیمون حرف نزنیم. باشه؟ دست تو دست هم رفتیم داخل تالار. بچه های کوچولو میرقصیدن و انقدر شاد بودن که از شادیشون بغضمون گرفت. همکارام و دوستای شقایقم حسابی سنگ تموم گذاشتن. آخرای مجلس بود که خانواده ی من به همراه یوسف اومدن داخل مجلس. باورم نمی شد. مامان اومد جلو انقد گریه کرده بود و پیر شده بود که حسابی حالم گرفته شد. لبخند غمگینی زد و گفت: همه ی‌ عذابایی که بهمون دادی و خودت کشیدی به کنار، اگه می خوای خوشبخت شی تو عروسیت برقصم؟.. خندیدم و بغلش کردم. عروسیم با شقایق یکی از بهترین خاطره های زندگیمون شد که همیشه از خودم بابت گرفتن اون عروسی ممنونم. به خاطر خنده ی اون بچه ها بود یا دل پاک شقایق و رنج ها و حسرت های من، حالا بعد پنج سال حسابی با هم خوشبختیم و یه پسر و یه دختر داریم. وضعمون روز به روز بهتر میشه. شقایق لیسانسشو گرفت و فعلا تا بزرگ شدن بچه ها میخواد خانه دار باشه. حتی قصد آوردن بچه ی سوم هم داریم! دوست دارم این خوشبختی رو بین خیلیا تقسیم کنم... یوسف باهامون در ارتباطه دو سال بعد عروسی نگین هم کم کم دوست داشت بیاد خونه زندگیمون رو ببینه که من می ترسیدم از حضورش، دو سه بار عید نوروز همراه یوسف اومده و یکی دو روز موندن و رفتن. زیاد با کسی کاری نداریم و خودمون واسه خوشبختی خودمون کافی هستیم.. تنها غم من پیر شدن سریعمه که می ترسم نتونم از این عشق لذت ببرم هرچند شقایق مدام تاکید می کنه ورزش کنم و غذاهای سالم درست می کنه و در کنارش با عشق جادوییش دلم رو سرزنده نگه میداره... خوشبخت شدم هرچند دیر، اما لذت بخشه به جبران همه ی سختی هایی که کشیدم. الحمدلله پایان فرزاد @azsargozashteha💚 از فردا داستان جذاب دیگری شروع میشه پیشنهاد میکنم از دستش ندید ✅✅