eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
179.6هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
783 ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا #درد_دل ❤️👇👇👇
❤️ من ۱۵ ساله عروس مادر شوهرم هستم. از همون اول هر کادویی برای روز مادر یا سوغاتی آوردم داده به دختراش.بدون یکبار استفاده. برای یه بار انگشتر خریدم(طلا ارزون بود) همین که دادمش فوری دختر کوچیکش که ازدواج نکرده بود گرفت دستش کرد. باز برای عروسی همون دختر کوچیکه دختر بزرگه همون انگشتر رو به عنوان کادو انداخت.🥺😢 من شوهرم اونموقع تازه کارمند شده بود.همه جهاز م رو با وام خریده بود.دستمون اونقدر باز نبود. یه بار از شیراز براش مانتو خریدم. قبل اینکه بدمش توی خونه یه بار تن کردم ببینم چطوره شوهرم گفت نگه دار برا خودت بهت میاد.گفتم نه به اسم مادرت خریدم. دادمش اینم قبل پوشیدنش دخترش برد.منم ناراحت شدم گفتم حرفم رو.گفتم نمیخوای بده خودم میپوشم پولش رو میارم.دخترش پس آورد.ولی یه بار ندیدم تنش کنه.خواهر شوهر بزرگه راه دور بود هرموقع میومد اون میپوشید. باور کنید جاریم یه پارچه برا زیر شلواری خریده بود همون رو دوخت پوشید.فک کنم مشکل از کادوهای من بود که خوشگل بودن و مورد پسند دختراش.همین پارسال یه اتفاقاتی افتاد ناراحتم کرد.دیگه یه دست لیوان چای خوری دادمش.چند وقت پیش خونه دختر کوچیکه بودم دیدم توی اونا چای آورد.گفتم اینا همونایی که به مادرت دادم؟گفت اره مامانم از لیوان من خوشش اومد عوض کرد. منم میگی😡 امسال کوفت هم نخریدم.اگه بخرم هم یه چیزی میگیرم که به درد آشغالدونی بخوره. یه بار محض رضای خدا از کادوهام استفاده نکرد دلم خوش باشه. @azsargozashteha💚
❤️ سلام ببخشید من دختری ۱۵ ساله هستم که قراره با پسر عمم تا چن ماه دیگه نامزد کنم من خیلی به شدت خجالتی هستم که خودم دلیلشو تو بچهگی میبی نم . من الان با پسر عمم که در ی شهر دیگه هست تلفنی حرف میزنیم من واقعا نمیدونم چطور باید باهاش حرف بزنم زنگ میزنه خجالت میکشم حرف بزنم و از طرفیم حرفی ندارم بگم و اون عصبانی میشه. تو فامیل ما هرچی بهم میگن و کمی ام توهین میکن به منو پسرعمم ولی من هیچی نمیگم. ولی خودم خیلی حرص میخورم از ی جایم من خیلی خوش خنده و با همه راحت هستم بخاطر همین زیاد منو جدی نمبگیرن من میترسم تو خانواده شوهرم هم اینطور باشه و نتوانم خوب توشون جا بیوفتم، واقعا نمیدونم چه رفتاری باس داشته باشم و همینطور نمیدونم با پسرعمم چه رفتاری کنم الان که محرم نیستیم و اون باهام راحته ولی من ن اونم بدش میاد من واقعا نمیدونم چیکار کنم و اون ازم توقعه داره بهش راهنمایی درمورد شغلش و.... بدم ولی من ی دختر ۱۵ ساله چی باید بهش بگم من بلد نیستم باید چیکار کنم نمیدونم چه رفتاری بکنم ، از یجایم تقریبا بهم خیلی بی احترامی میکنن فامیلمان مادر شوهرم خیلی زن خوبیه ولی اون یکی عمم همش بهم میگه خیلی لاغری راس میگه من خیلی لاغرم ولی شوهرم دوس داره و میترسم همش جلو اون بهم بگه لاغری از چشمش بیافتم البته اون ادعا میکنه خیلی عاشقمه راستشو بخواین خیلی پسر خوبیه ولی چون توی شهر دیس من بهش اعتماد ندارم خیلییی پسر خوبیه ها ولی من بخاطر دلایلی که ی‌کیشم فیلمای ترکیه ای میبینم همشون خیانت میکنن منم ی جوری میشم و همش میترسم نکنه بهم خیانت کنه ولی اصلا اهل این حرفا نیس ولی من دلم گواهی بد میده خیلییییی میترسم لطفا بهم راهنمایی بدین که چطور باس رفتار کنم چطور این حس بدو از خودم دور کنم خیلی ممنون میشم من واقعا احتیاج دارم به راهنمایتون مممنون💚 ایدی ادمین جهت ارسال پاسخ و پرسش اعضا 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏❤️
❤️ سلام. یه سوال داشتم، از اعضا کانال راهنمایی میخواستم. من 11 سالی میشه از دواج کردم.یه خواهر شوهر ویه جاری دارم که اون اولیه ومن دومی. از همون اول خونواده شوهرم به پسر و عروس اول خیلی اهمیت میدادن و همیشه به طور غیر مستقیم اونو تو سر من میزدن. و همین باعث یه جور گوشه گیری و دلخوری من از اونا شده، که البته به روم نمیارم هیچ وقت. الان مشکل من اینه که هر وقت ما خونه مادر شوهر جمعیم خواهر شوهرم انگار منو نمیبینه، بامن زیاد حرف نمیزنه یا سرش تو گوشیه بیشتر. اما جاریم که میاد اصلا تا اخر از هم جدا نمیشن ،اینقد که باهم حرف میزنن و انگار اصلا من اونجا وجود ندارم. هرچیم سعی میکنم که موضوعات مختلف برا حرف زدن پیش بکشم،ولی خوب یه نفر آدم مگه چقد میتونه حرف بزنه. یه بارم برا مادر شوهرم گوشه اومدم که من حوصلم سر رفته، گفتم که غیر مستقیم خواهر شوهرم بفهمه که من ناراحتم ،اما مادر شوهرم گفت ،اونا چون تو محل کار نمیتونن باهم صحبت کنن، اینجا توخونه حرفاشونو میزنن «آخه اونا محل کارشون یکیه». ومن فکر میکنم چون من خونه دارم، واونا شاغل براهمین به من اینجوری نگاه میکنن. منم برای اینکه تحمل این وضع برام راحت تر باشه سعی میکنم خودمو سرگرم کنم،یا تو آشپز خونه،یا گوشی، یا با بچه هام. لطفا راهنماییم کنین چطوری توجه اونا رو به خودم بکشم یا اصلا چیکار کنم بهتره؟ ایدی 👇👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام. خانم من هیچ توجهی به من و دخترم نداره. تنها چیزی که ایشون بهش علاقه نشون میده خانوادش مخصوصا مادرش هست و سریال های ترکی. ساعتها با مادرش تلفنی حرف میزنه اما به من و بچه توجهی نداره. کارت پولم دستشه هر وقت هر چی دلش خواست بخره، حساب کتاب ازش نمیکشم دوست ندارم اینکارو اما ایشون قدر نمیدونه. یه مرد اگه نه محبت ببینه نه توجه نه رابطه جنسی چکار میکنه؟ چکار باید بکنه؟ ایشون اصلا متوجه نیست که زندگی زناشویی یعنی چی؟ بارها صحبت کردم گفتم من توجه میخوام رابطه میخوام به اندازه مامانت منو بخواه. میگه هییییچوقت ازم اینو نخواه مادر تاج سره. هر هفته ۲ بار دو روز باید اونجا باشه به شدت وابستس. میگم رابطه میگه همش دنبالشی میگم زن و شوهریم خب میگه من نمیخوام میگم برو درمان میگه مریض تویی تو برو درمان من واقعا دلم نمیخواد زندگیمون به کثافت و خیانت کشیده بشه من دلم میخواد زندگیمو درست کنم اما ایشون با من راه نمیاد. بارها مرکز مشاوره رفتیم اون مشاور از دست زنم عاصی شد غیر مستقیم گفت این تو سرش حرررف نمیره. دلم میخواد جدا بشم چون واقعا بچه ها آسیب میبینن ولی من ۳۴ سالمه نمیتونم خواسته هامو سرکوب کنم. لطفا تو کانالتون داستانمو بذارین برای خانمهایی که مرغشون یه پا داره و افراطی وابسته مادرشون هستن بخونن و راهکار بدن ایدی 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
❤️ باسلام خدمت همه اعضا من خانمی ۴۴ ساله هستم وحدودا ۲۵ سال پیش ازدواج کردم و۳ فرزند دارم همسرم قبل از من عاشق دختری تو شهر دیگه که از اشناهاشون بوده شده اما خانواده شوهرم نپذیرفتن وخاستگاریش نرفتن وبا من ازدواج کر د شوهرم با برادر اون خانم هم دوست هست تلفنی با خانم هم گاهی مواقع تماس داشتن در صمن اون خانم در جریان خاطر خواهی همسرم نبوده ولی خانواده راحتی هستن در ارتباط با نامحرم (نه اینکه خدای ناکرده مشکلی داشته باشه )وبعد از مدتی اون خانم هم ازدواج کرد ودوتا بچه داره ولی چند سالی هست تماس تلفنی همسرم با خانم زیاد شده والبته شوهرم کارمند بانک هست وکارای بانکی خانم وشوهرشوکه در زمینه مسکن کار میکنن رو انجام میده رو رفاقت. ومیگه ما دوستای قدیمی هستیم وچیزی بینمون نیست وشوهرم منو خیلی دوست داره وبدون من هیچ جا نمیره ولی من نگرانم وبهش میگم باهاش ارتباطتت رو قطع کن شوهرم قبول نمیکنه ومیگه دوستم هست چطور این کاررو بکنم من عیبی بهش ندیدم واصرار داره همسرم منم بااون خانم در ارتباط باشم تا بشناسمش وبفهمم اخلاقش مشکلی نداره ولی من قبول نمیکنم حتی پدر اون خانم ازم خواسته برم مسافرت شهرشون (بدون اینکه دلیل دلخوری منو بدونن)چون قبلا باهاشون رفت وامد داشتم بازم نپدیرفتم وشوهرم هم از این اخلاقم دلخور هست ولی روز به روز من فکرم بیشتر درگیر میشه ودارم افسر دگی میگیرم نمیدونم چکار کنم . لطفا راهنماییم کنید ایدی 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام امیدوارم سوال منم بذاری و دل منو شاد کنی. من سال۹۳ بچه دار شدم که خدا برای اینکه منو امتحان کنه و ایمانم رو بسنجه لحظه به دنیا اومدن بچم گریه نکرد و فهمیدم بچم قدرت تکلم نداره. انقدر گریه کردم و جیغ زدم ولی آخرش گفتم خدایا راضیم به رضای تو. بچم که از آب و گل دراومد همسرم گفت دوست دارم صدای بچه بپیچه توی خونه و با مشورت پزشک بچه دار شدم، البته آزمایش ژنتیک دادیم و خیلی آزمایشهای دیگه اما متاسفانه هم دخترم هم پسرم این مشکلو دارن و دوباره غم به دل ما نشست. حتی تا کشورهای اطراف هم رفتیم برای درمان اما چون دخترعمو پسرعمو هستیم یه ژن معیوب و تشدیدش با ازدواج خونی باعث قوت گرفتنش شده و دکتر میگفت اگر هر کدوم با غریبه ازدواج میکردید این مشکل پیش نمیومد. ما رسم بچه زیاد داریم و عزت و افتخار یک مرد به تعدد فرزنداشه. الان چند سالیه باز همسرم میگه خدا امتحانمون کرده که ببینه ما کفر میگیم یا نه، و مطمئن هستم برای بار سوم خدا دعاهامونو جواب میده و رومون رو زمین نمیندازه. اقدام کنیم تا شب عید برای بچه، از یه طرف زن عموم ریز ریز میگه بچش نمیشه، تو فکر زن گرفتن برای شوهرمه که صدای بچه تو خونمون بپیچه، آخه ما همه تو یه حیاط هستیم. از یه طرف میترسم بچه بیارم و اینم ناقص به دنیا بیاد. توی دوراهی موندم، همه میگن توکل به خدا کنید ولی من میترسم، تحمل زن دوم رو تو حیاط ندارم ولی نمیتونم بازم بچه بیارم آیندش نابود بشه. میخواستم از ممبراتون بپرسید آیا دکتری میشناسن که حتی توی حوزه خلیج فارس هم باشه ایرادی نداره بتونه بچه ها رو عمل کنه؟ البته جراحی مغز چون دکتر گفته مشکل از مغز هست و اینکه بپرسم به نظرتون باردار بشم یا بشینم برای شوهرم زن غریب بگیرن؟ ما از توابع بندرعباسیم و نخلستان موروثی داریم. ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
❤️ سلام عزیزم امیدوارم پیام منم ببینی من یه زن بیوه هستم و بخاطر بچه هام و دلایل دیگه ای موقعیت ازدواج رو ندارم و چندسال هست که تو این شرایطم و هرکسی بهم پیشنهاد ازدواج موقت رو داده قبول نکردم و پیشنهاد ازدواج دائم هم بخاطر بچه هام کم داشتم و میگن بدون بچه ولی من قبول نمیکنم بچه هام آواره بشن. و این خواستگارای موقت اکثرا از خودم کوچکتر و مجرد هستن و من میگم میان منو به خودشون وابسته میکنن و میرن و من دوباره یه شکست دیگه میخورم و افراد دیگه که متاهل هستن هم که زیاده و من نمیخوام وارد زندگی کس دیگه بشم و خدایی نکرده زندگی اون خانم خراب بشه همیشه به مردا جواب رد دادم اما جدیدا یه آقایی اومده و زندگیش خیلی مشکل داره با خانمش، خانمش بیمار هستن و مدارک پزشکی داره و اینکه شاهد هم داره که خانمش مشکل داره و نمیتونه ایشون رو از همه لحاظ چه عاطفی و جن* سی ساپورت کنه و حالا این آقا به قول خودشون عاشق من شده و به هیچ طریقی بیخیال من نمیشه و چون من مخالف با مردای متاهل هستم میگه حاضرم خانمم رو طلاق بدم تا شما رو بدست بیارم اما من میگم اگه بخاطر من اینکارو بکنید من اصلا قبولتون نمیکنم و الان همش میگه گناه من چیه؟ راستش خودمم عذاب وجدان دارم اگه قبول کنم هم میبینم هردومون بخاطر بچه هامون داریم قربانی میشیم به نظرتون چکار کنیم بچه های من قبول نمیکنن من ازدواج دائم داشته باشم منم جوونم و از زیر ۳۰ سالگی همسرم رو از دست دادم و به پای بچه هام موندم و کار کردم و بزرگشون کردم و الان بچه هام جوان شدن و غیرتشون قبول نمیکنه من ازدواج مجدد داشته باشم و تو فرهنگ ما ازدواج مجدد برای یه خانم بیوه خیلی سخته هرکسی اینکارو بکنه خیلی بد نگاهش میکنن و این بچه هامو و خانوادمو آزار میده و اون آقا هم بخاطر بچه هاش خانمشو نگه داشته و الان که من رو میخواد میگه اگه رضایت ندی خانممو طلاق میدم. بنظرتون اشتباهه که من و ایشون کنار هم باشیم و نیازهای هم رو رفع کنیم و هم خانوادمونو داشته باشیم یا باید بسوزیم و بسازیم؟ ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
❤️ سلام خسته نباشید بااین کانالی که دارید واقعا واقعا خیلی خوبه آدم از اتفاقات دیگران درس میگیره تا برای خودش اتفاق نیوفته دستتون درد نکنه سلام به همه اعضای گروه عیدتون مبارک میخوام داستان زندگی خودمو بگم البته خلاصه ای چون بخوام کامل بگم یه کتاب میشه برای خودش من الان درحال حاضر ۲۳سالم هست و۱۳سالگی عروسی کردم در۱۶سالگی خدا بهم یه پسر داد ودر ۲۱سالگی خدا بهم یه دختر داد من خیلی بچه بودم که از شهرمون رفتیم به یه شهر خیلی دور دور از خانواده من اون موقعه دوم راهنمایی بودم شوهرمم خیلی خوبه خداروشکر اخلاقش خب مشکلات زندگی داشتیم خیلی هم بود و موقع عروسیمون پدرشوهرم هیچ خرجی نکرد برامون ولی برای سه تا برادر شوهرام خرج کرد ما دست خالی رفتیم سر خونه زندگی بخاطر شغل شوهرم رفتیم یه شهر خیلی دور من یک هفته نشد مجبور شدم کل طلاهای که داشتم فروختم خرج مخارج زندگی من خیلی کم توقع بودم یعنی مادرم بهم یاد داده بود که خیلی خرج روی دست شوهرم نزارم منم هیچی نمیگفتم مثلا هوس یه خوراکی میکردم نمی گفتم به شوهرم الان خیلی پشیمون هستم که با رفتارهای ۸سال پیشم الان شوهرم خرجی نمیده مثلا برای خودم نمی خوام میگم بریم برای بچه ها لباس بخریم ندارن لباس هاشون پاره شده یا خیلی کهنه شده میگه نمی خواد همینا خوبه خرج الکی روی دست من نزار الان خداروشکر وضعش خیلی خوب شده خونه ماشین حقوق خوب ولی خب بخاطر رفتار های اشتباه خودم این اخلاقی شده من همه چی ارزومه دلم به حسرته من از اونایی که تازه ازدواج کردن یا نامزد هستن اول ببینن وضع شوهرشون چجوریه بعد به مقدار وضع شوهرشون خرج کنن که شوهرشون بفهمه زن وبچه خرجی میخواد بعدا پشیمون نشن یااینکه موقعه که رفتین سر خونه زندگی مشترک بهش کار خونه بدید که مثل شوهر من کاری به هیچی از خونه نداره همه کارها روی دوش منه خیلی خسته میشم با دوتا بچه شیطون و شر واقعا ضعف اعصاب گرفتم موهام توی این شیش سال سفید شده @azsargozashteha💚
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس❌❌ تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
من ایلماهم عروس خون بس تو این کانال سرنوشت خودمو براتون گفتم 😭😭😭 به خاطر تموم شدن جنگ دو طایفه، عروس خان بزرگ شدم. نه برام عروسی گرفتن نه کل زدن. منو بدون هیچ مراسمی فقط با یک چادر سفید راهی خونه بخت کردن.😔 همه با ترحم و دلسوزی نگاهم می‌کردن، عروس خون بسی محکوم به سیاه بختی بود. نه عزیز دل شوهرش بود نه ارج و قربی پیش خانواده همسرش داشت. تا به حال داماد رو ندیده بودم. منتظر اومدن داماد بودم که با ورود داماد و با دیدن چیزی که دستش بود از ترس زبونم لال شد...🔞 ادامه ماجرا این جاست اگه دلشو نداری نیا بخون😭😭😭😭👇 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf داستان های واقعی
💜 سلام به روی ماهتون بنده های عزیز و مهربون خدا ایام به کام این روزا خیلی حالمون خوب نیست یعنی شاید بگم چند ماهه که حالمون خوب نیست آه از غمی که تازه شود با غمی دگر نمیدونم چیه ابتلاس امتحانه چیه ولی هرچی هست از خدا صبر میخوایم و مدد یه مفر ،یه راه نجات گرچه همیشه دست خدا بالای سرمون بوده اما اینروزا انگار آغوششو میخوایم بغلمون کنه بگه غصه نخورید بگه ان مع العصر یسرا اما داغ سخته مخصوصا اونایی که قبلا داغ عزیزشونو دیدن بیشتر اینو درک میکنن بعد از شهادت اقای رییسی ،مدام یه بغضی توی گلومه دنبال راهی ام که حالم خوب بشه اما نمیشه نه با سفر نه با کار نه با خواب میدونم ایشون حالا حالش خوبه آرومه رفت جایی که دوست داشت حال بد ما برای اینه که دیگه نداریمش جای خالیه آدمای بزرگ با هیچی پر نمیشه خبر شهادت سید حسن نصرالله هم داغ دلمونو تازه کرد دو روزه فکر میکنم کدوم یک از این داغ هایی که دیدیم سنگین تر بود نمیدونم چی باید توی کانال بزارم که حق مطلبو ادا کنم نمیدونم چی باید بنویسم که کامل باشه هرچی فکر میکنم میبینم نمیتونم فقط از خدا میخوام بهمون صبر و نصرت عطا کنه مارو ببخشه و از تقصیرات و گناهانمون بگذره و به خاطرش نعمتاشو ازمون نگیره فقط میگم خدایا همیشه یاریمون کردی بازم بکن در مقابل ظلم در مقابل کفر در مقابل کسانی که بویی از انسانیت نبردن و انسان و حیوان براشون یکیه خدایا بغلمون کن الهی امین🤲 أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَّا تَذَكَّرُونَ : یا [كیست‏] آن كس كه درمانده را- چون وى را بخواند- اجابت مى‏كند، و گرفتارى را برطرف مى‏گرداند، و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏دهد؟ آیا معبودى با خداست؟ چه كم پند مى‏پذیرید.) ( سوره نمل : 62