#اولین آشنایی ❤️
سلام
مادر من معلم بود یک همکار خیلی صمیمی داشت که اصرار داشت من با دخترش ازدواج کنم یبارم عکسشو نشونم داده بود ولی اصلا به ننشسته بود
رفته بودن عروسی یکی از همکارا اونجا عکس دسته جمعی انداخته بودن
وقتی عکسشو دیدم تو دلم گفتم آرایش کرده اش برای عروسی اینه خودش دیگه چیه
خلاصه از مادر من اصرار از من انکار آخرم یک روز سر خود قرار گذاشت من با دختره برم بیرون یک دور باهاش بزنم یکم باهاش آشنا بشم شاید خوشم بیاد
منم شاکی ولی انقدر قلبش و گرفت فشارش بالا پایین شد که رضایت دادم برم ولی تو دلم گفتم آبروتو میبرم یک کاری میکنم خودشون انقدر بدشون بیاد که دیگه جواب سلامم ندن چه برسه به دختر
یک شلوار لی زانو انداخته و یک تیشرت رنگ و رو رفته برداشتم تو ماشین تنم کردم یک ساعتم زودتر رفتم دم خونشون میخواستم هول بشن
وقتی رفتم زنگ درشونو زدم که دختره بیاد پایین یکی آیفون برداشت سراسیمه گفت آقا زودتر بیا بالا
خونشون دو طبقه بود رفتم بالا دیدم صدای جیغ میاد
چشمتون روز بد نبینه شوفاژ سالن کنده شده بود و آب لجنی بود که از لوله فواره میکرد تو هوا اونم آب جوش
بابای خانواده خونه نبود مادر و دختر سرتا پا خیس لجنی رو لباس خونه مانتو پوشیده بودن دختر موهاش یک دسته اش شرق بود یک دسته اش غرب
اول فکر کردم یک نفر دیگه اس بس که قیافش بدون آرایش فرق داشت ولی مامانش که صداش کرد فهمیدم همونه عجیبه تو اون وضعیت چه قیافه دلنشینی هم داشت
همکار مامانم که دید من هاج و واج وایسادم نگاه میکنم گفت آقا جعبه ابزارت کو پس زود باش یک کاری کن زندگیم به گند کشیده شد
منو با تعمیرکار اشتباه گرفته بودن اتفاقا یک سری آچار ماچار تو ماشین داشتم رفتم آوردم
کلید موتورخونه رو نداشتن دست همسایه بود که خونه نبود دیگه با قابلمه سپر درست کردن که من با آب جوش کباب نشم
رفتم پیچ پایین شوفاژ و بستم ولی دستام تاول زد
پرده دیوار فرش دستباف مبلها همش به گند کشیده شده بود وقتی آب بند اومد همه از نفس رفتیم من که همونجا نشستم وسط آبها
زیر چشمی دختره رو نگاه میکردم لعنتی من نمیدونم صورت به این خوشگلی رو چرا همچین کرده بود تو عروسی
مامانش بهش گفت پاشو برو حموم الان سر و کله این پسره پیدا میشه آماده شو
دخترش گفت برو بابا این یارو اگه اومد من سرمو میتراشم ماست میمالم نمیفهمی نمیخواد ننه اش خودشو انداخته جلو
جان خودم با همین لفظ گفت از هوش و فهمش خیلی خوشم اومد همونجا از رو زمین گفتم نه به خدا خودمم میخوام من غلط کنم نخوام
این بنده های خدا مثل فنر پریدن هوا بلند شدم معذرت خواهی کردم خودمو معرفی کردم چقدر خجالت کشیدن ولی من پرو دیگه از خونشون نیومدم بیرون وایسادم باهاشون به تمیزکاری
هرچی گفتن شما نکن گفتم نمیشه
نصف آبها رو جمع کرده بودیم تازه لوله کش اصلی پیداش شد
دیگه باباشون هم اومد همه کمک کردیم یکم خونه رو سامان دادیم خراب کار اعظم برادر کوچیکه هم که با اسکیت رفته بود تو شوفاژ این شر و به پا کرده بود سر و کله اش پیدا شد
من رفتم خونه دوش گرفتم چند تا پیتزا خریدم بردم دم در دادم بهشون بنده خداها یه تعارف زدن سریع خودمو انداختم تو خونه با نیش باز
بعد اونم بزرگترها باهم حرف زدن به توافق رسیدن ولی دیگه نذاشتم خانمم بره آرایشگاه برای آرایش چون نامزدی هم شکل دیو درستش کرده بودن دختر به اون خوشگلی رو
روز عروسیمون فقط موهاشو آرایشگاه درست کرد خودش خودشو آرایش کرد هنوز تو این شش هفت سال همه فامیل میگن عروس فوق العاده شده بود.
بقیه ش اینجاس 😍👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
کلی داستان #اشنایی توی کانال دوممون گذاشتیما از دست ندید 👆❤️