#تجربه_مادر_شدن_من ❤️😍
من زینب هستم.۲۶سالمه و از لارستان استان فارس.الان حدود ۲ سال هست که با کانال شما آشنا شدم
من سه سال پیش یک تجربه خیلی تلخ داشتم(حاملگی خارج از رحم شکمی که دیر تشخیص داده شد و توی۱۴هفتگی بعد از کلی سختی عمل شدم)بالاخره شب نیمه شعبان امسال فهمیدم که باردارم.تا هفته ۳۳همه چیز نرمال بود.اما وقتی رفتم سونوی۳۳ هفته گفتن سر بچه دو هفته بزرگتر از بدنش هست.دوباره ۳۵هفته رفتم و این بار گفتن بچهiugrهست و باید سریع سزارین بشی.توی شهر ما فقط یک بیمارستان هست که اونم دولتیه و امکانات خاصی نداره.دکتر منم با بیمارستان قرارداد نداره و فقط یک روز در هفته بهش اطاق عمل میدن.با مسئولین بیمارستان هم مشکل داشتن و دودش رفت تو چشم ما.من ۳۶ هفته و ۲ روزم بود که دکترم بهم نامه داد که برم بیمارستان بستری شم واسه عمل.اما مسئولیت مربوطه به خاطر لج و لجبازی با دکتر گفتن نمیشه و باید سه تا دکتر دیگه هم تایید کنن و خلاصه بستریم نکردن.من از ظهر همون روز تا آخر شب سه بار به مدت ۲-۳ دقیقه درد داشتم.ساعت حدود ۹ شب بود که دکترم تماس گرفت و گفت فردا صبح ساعت۷ بیمارستان باش تو باید هر چه زودتر عمل بشی.من فردا صبح به همراه همسرم و مادرم و زنداییم(ایشون ماما هستن)رفتیم بیمارستان.رفتیم زایشگاه چون من درد داشتم اما با فاصله تقریبا نیم ساعته.وقتی رفتیم حدود ۲ساعت تو تریاژ نگهم داشتن که دیگه دردام شده بود شش دقیقه یک بار اما کاملا قابل تحمل بود.اما از اونجایی که تشخیصiugr داده بودن و گفته بودن بند ناف دور گردن بچه هست و میگفتن سرش خیلی بزرگه بهم گفتن نباید زایمان طبیعی کنم.اما خودم خیلی دلم میخواست طبیعی زایمان کنم.به زنداییم گفتم نمیشه حالا که دردم شروع شده طبیعی زایمان کنم؟گفت نه اصلا.واقعا لحظه های پر استرسی بود من نمیدونستم با چی قراره روبه رو بشم.همش یه تصورات خیلی بدی از بچم داشتم چون گفته بودن سرش بزرگه.بعد دو ساعت توی همون تریاژ بودم که اومدن و گفتن لباس بیمارستان رو بپوش که دکترت گفته سریع بری اطاق عمل.منم لباسم پوشیدم.اما مسئول زایشگاه اجازه نداد و گفت باید توی زایشگاه بستری بشی تا سه تا دکتر بیان تایید کنن بعد اگه تایید کردن فردا عملت می کنیم.منو توی زایشگاه بستری کردن.من فقط میدیدم زنداییم خیلی استرس داره و داره با موبایل حرف میزنه.اولین دکتر حدود۲ساعت بعد اومد و تا سونومو دید برگه عمل رو امضا کرد و گفت اصلا نباید به فردا بکشه هر چه زودتر بهتر.حدود ساعت ۱بعداز ظهر بود که دکتر شیفت اومد و زنداییم سریع رفت اوضاع رو توضیح داد و اونم تا سونو رو دید گفت همین الان باید عمل بشه و برگه رو امضا کرد و گفت زنگ بزنید دکترش بیاد عملش کنه.اما بازم مسئول زایشگاه اجازه نداد گفت اگه میخواد دکتر خودش عملش کنه باید صبر کنه تا فردا.دکتر خودم هم با دکتر شیفت زایشگاه تماس گرفته بود و گفته بود خودت سریع عملش کن.بعدش هم با زنداییم تماس گرفت و گفت صبر کردن تا فردا ریسک داره اجازه بدین دکتر شیفت عملش کنه.خلاصه بعد از کلی بحث و درگیری و استرس که اون موقع واسه من بدترین چیز بود منو ساعت ۲بردن اطاق عمل.قبل از اطاق عمل دکتر بهم گفت به احتمال زیاد بچت میره nicu.چون هم نارسه همiugr.من دیگه واقعا داشتم از استرس سکته میکردم.بالاخره ساعت۲:۱۵بی حس شدم و ساعت ۲:۳۰علی کوچولوم به دنیا اومد.وقتی دنیا اومد ۲دور بند ناف دور گردنش بود یک دور دور بازوش و نیم دور دور شکمش.خانم دکتر هم بلند بلند میگفت خدا رو شکر که زود عملش کردیم خدا رو شکر.سریع بردنش سمت راست من با فاصله حدود دومتری از من که دکتر اطفال ببینتش.من فقط صدای گریش و میشنیدم یه کم دست و پاشو میدیدم.قلبم از استرس داشت وایمستاد.بعد ۱۰ دقیقه پسر کوچولومو آوردن پیشم.الحمدا... هیچ مشکلی نداشت.نه به nicu نیاز داشت نه سرش بزرگ بود نه بدنش کوچیک🤲
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽