eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
170.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
994 ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
"مریم" با شنیدن حرف نرگس ، حس کردم راه نفسم بسته شد و احساس خفگی بهم دست داده بود .. ترسیدم که همونجا یا گریه کنم یا بیوفتم زمین .. نمیخواستم پیش نرگس بیش از این خودم رو کوچک کنم و سریع برگشتم خونه .. همین که پام به خونه رسید بغضم ترکید و با صدای بلند گریه کردم . چند دقیقه نگذشته بود که عباس وارد شد و کنارم نشست و گفت تو رو قرآن گریه نکن . مامان میگفت پاهام درد میکنه و نمیتونم برم بهش سر بزنم و مجبور شدم برم .. نمیتونستیم که از بچمون غافل بشیم .. سرم رو بغل کرد و چند بار بوسید و گفت من صدتای مثل اون نرگس رو فدای یه تار موی گندیده ی تو میکنم اون وقت تو اومدی بخاطر حرف اون وروره جادو اینطور گریه میکنی بالاخره اون شب عباس هر طور بود منو مجاب کرد که مجبور بوده به دیدن نرگس بره و از وقتی حامله بوده بهش دست نزده و من هم باور کردم یعنی دلم میخواست که حرفهاش راست باشه . طبق قرارمون تا چند روز دیگه نرگس زایمان میکرد و برای همیشه از زندگیمون کنار میرفت و دلم نمیخواست این موضوع به گوش خانواده ام برسه همه ی اینها باعث شد که دیگه در مورد این موضوع با عباس حرف نزنیم چند روزی گذشته بود و روز جمعه بود که من مشغول پختن ناهار بودم و عباس هم با موبایلش بازی میکردبا صدای زنگ عباس موبایلش رو گذاشت روی میز و رفت که ماشین رو جابه جا کنه.. هیچ وقت به گوشی عباس دست نمیزدم ولی اون روز بلافاصله بعد از رفتنش موبایلش رو که هنوز توی بازی بود رو برداشتم و رفتم توی پیامهاش .. اسم نرگس رو مامان پسرم سیو کرده بود .. دستهام میلرزید .. پیامهای اخیرشون رو خوندم .. نرگس تو همه ی پیامهاش عباس رو عباس جونم خطاب کرده بود و دلم میخواست الان نزدیکم بود و تکه تکه اش میکردم .. آخرین گفتگوشون همین یک ساعت پیش بوده که نرگس گفته بود نگرانم بچه به دنیا بیاد و یک دونه لباس نداره تنش کنیم .. عباس جواب داده بود نگران نباش نرگس گلی فردا میریم هر چی لازمه میخریم .. دیگه چیزی نمیدیدم .. عباس .. عباس من .. به کسی غیر از من هم گفته بود گلی ... مگه من فقط گل عباس نبودم .. دیگه حتی یک ثانیه نمیتونستم و نمیخواستم عباس رو ببینم .. سریع ساک کوچکی برداشتم و وسایل شخصیم رو جمع کردم .. در تمام این مدت اشکهام بی اختیار میریخت و باعث کند شدن کارم شده بود .. وسط سالن مانتو میپوشیدم که عباس برگشت .. با تعجب نگاهم کرد و پرسید مریم .. چی شده .. چرا گریه میکنی .. قدمی به سمتم برداشت که بلند داد زدم سمت من نیا .. عباس هم با صدای بلند پرسید چی شده؟ کی بهت حرفی زده؟ با دست اشاره ای به موبایلش کردم و گفتم اون ... حرفهای خصوصیت با نرگسسس گلییی جونت رو بهم گفت .. ساکم رو برداشتم و دیگه منتظر یک کلمه حرف از جانب عباس نشدم و از خونه زدم بیرون .. سوار ماشینم شدم و یک ساعت بعد رسیدم خونه ی مامان و بابام .. مامان تا چهره ی آشفته ام رو دید با نگرانی بغلم کرد و پرسید چی شده .. بابا مامان رو عقب کشید و گفت بزار بچه از راه برسه بعد .. تمام ماجرا رو براشون تعریف کردم .. مامان مثل اسفند روی آتیش شده بود و مدام به عباس و مادرش بد و بیراه میگفت و من رو سرزنش میکرد که چرا تمام این مدت ازشون پنهان کردم .. بابا فقط سکوت کرد و سیگارش رو دود کرد .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/1073086497C706b877c24 داستان و زندگی مریم و عباس😍👆🏻👆🏻 کل ایتا غوغا کرده 🙈😍 فقطططط در کانال ما👆🏻👆🏻👆🏻
❤️ بالاخره آرمین بعد کلی معطل کردنم اومد دنبالم، حسابی خوشتیپ کرده بود و یه کت شلوار نیلی رنگ پوشیده بود که بهش میومد، موهاش رو مدل خاصی زده بود که مطمئنا امشب دخترا ازش چشم برنمیداشتن.. آرمین که منو دید گفت چقدر خوشگل و جذاب شدی.. منم پشت چشمی نازک کردم و گفتم من خوشگل بودم اونم خندید و گفت بر منکرش لعنت.. بعد یک ربع رسیدیم باغ، آرمین ماشینو گوشه ای پارک کرد، وقتی خواستم پیاده بشم کف ماشین یه چیز براق دیدم.. خم شدم برش داشتم دیدم یه ناخن مصنوعیه..! آرمین از بیرون صداشو بلند کرد که شیوا چرا پیاده نمیشی؟ زود باش دیر شد.. ناخن رو گذاشتم تو کیفم، با حال منقلب پیاده شدم، کلا همه چی خورده بود تو برجکم ولی اصلا جلوی آرمین چیزی بروز ندادم.. وقتی داخل باغ شدیم، خاله و مادرشوهرم اومدن استقبالم، داخل رختکن که شدم باز ناخن رو از کیفم دراوردم، یه ناخن با رنگ مسی براق یعنی مال کیه؟ کی سوار ماشین آرمین شده؟!! داشتم از فکر زیاد دیوونه میشدم که زن داییم اومد داخل و گغت دختر تو اینجایی؟ من و مامان داریم دنبالت میگردیم، زود مانتو دربیار بیا پیشمون.. گفتم باشه الان میام، زن دایی که رفت ناخنو انداختم تو کیف و مانتومو دراوردم و رفتم بیرون. مادرشوهرم با نگاهی سرشار از رضایت نگاهم میکرد و هی ازم تعریف میکرد، اما من تو حال و هوای خودم بودم، اصلا نمیفهمیدم دور و برم چه خبره.. فکر اون زن مثل خوره افتاده بود به جونم، دلم میخواست با دستای خودم خفش میکردم اون زنه کثافتی که به شوهرم نزدیک شده بود و میخواست زندگیمو خراب کنه... خیلی وقت بود به آرمین مشکوک شده بودم اما فکر نمیکردم اون شک هام به واقعیت تبدیل بشه..! امشب تکلیفمو با آرمین روشن میکنم، دیگه یک دقیقه ام دلم نمیخواست باهاش زندگی کنم، من یک سال و نیم با تنهایی ساختم و خیانت نکردم ولی اون منو نادیده گرفت.. چشمام پر اشک شده بود، از سر جام بلند شدم و رفتم ته باغ اونجا پرنده هم پر نمیزد دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم با صدای بلند گریه کردم.. میدونستم تمام آرایشم بهم میریزه اما دست خودم نبود دلم پر بود اگه گریه نمیکردم خفه میشدم.. یهو صدای مردی اومد که گفت کسی اونجاست؟ ترسیدم و خودمو لای بوته ها قایم کردم، قلبم مثل گنجشک میزد، از ترس در حال سکته بودم.. صدای پای مرد هر لحظه نزدیک تر میشد تا جایی که احساس کردم فقط یه قدم باهام فاصله داره..👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ♨️💯🔞👆👆👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈 ❤️❤️دوستان گلی که دسترسی راحت تر به تمام داستانهای موجود در کانال رو میخواستن وارد این کانال بشن تا تمام قسمتهارو پشت سر هم و مرتب بتونن بخونن 👇👇❌❌❌ بیش از پانصد داستان خانوادگی بارگذاری خواهد شد😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 لطفا همگی عضو بشن👆❤️❤️
❤️🍃 زیر چشمامو پاک کردم و با بی میلی آرایشمو تمدید کردم ولی سرخی چشمام هنوز مشخص بود یکم صبر کردم بعد دوباره برگشتم بیرون و رفتم سمت میز مادرشوهرم اینا، جاریمم انگار تازه رسیده بود و مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈
❤️🍃 مشغول خوش و بش با مادرشوهرم بود که دیدم خواهرشم باهاشه.. همون منشی آرمین.. رفتم جلوتر میخواستم یکم باهاش صمیمی شم و بهش بگم آرمین تو مطبش رفت و امد مشکوکی با کسی نداره یا مثلا زنی مدام نمیاد پیشش..؟ رفتم جلو و سلام کردم، با احترام دستشو آورد جلو، همینکه دستشو گرفتم دیدم ناخنش خیلی آشنا میزنه... یهو تو ذهنم اومد ناخنش دقیقا مثل همون تک ناخنی که تو ماشین آرمین افتاده بود... با عصبانیت اون یکی دستشو گرفتم و دیدم که یکی از ناخن هاش کنده شده... گفتم ناخنتون کو ها؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم، صدامو بردم بالا و گفتم هرزه کثافت با چه جراتی سوار ماشین شوهر من شدی هااا؟؟ دختره که هول کرده بود گفت خانم اشتباه میکنید من سوار ماشین شوهرتون نشدم.. همه دورمون جمع شده بودن، گفتم آهای مردم این دختره هرزه شوهرمو از راه به در کرده، من امشب اتفاقی ناخن مصنوعیشو تو ماشین شوهرم دیدم... گفتم بگیرنش تا برم ناخن رو بیارم، با دو رفتم ناخن رو از تو کیفم دراوردم و به همه نشون دادم.. مادرشوهرم از چشماش خون میبارید... رفت و یه چک خوابوند تو گوش دختره و فحشش داد جاریم با تعجب به خواهرش نگاه میکرد، باورش نمیشد که حرفام حقیقت داشته باشه.. منم با عصبانیت به سمتش حمله کردم، با مشت میکوبیدم به سر و صورتش که اشکش دراومده بود و گفت شوهرتون خودش ازم درخواست کرد، اون بود که از تو خوشش نمی اومد، منو عقد کرد... با حرفش دستام تو هوا خشک موند... گفتم عقد..؟؟ تو زنشی؟ گفت بله الانم ازش حامله ام...👇👇🔞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ادامه رو در کانال داستانمون بخونید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/2674983167C1a6cf754d5 ❌♨️💯👆👆عضو بشید 🙈 تموم شده ها 😍👆
داستان میلاد و لیلا🌸 ❌😔 محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن گفتم فکرامو میکنم بهت میگم که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون ،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون. مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ، فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟ خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا . پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌ ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌ https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c ♨️👆👆👆
داستان میلاد و لیلا🌸 ❌😔 محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن گفتم فکرامو میکنم بهت میگم که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون ،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون. مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ، فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟ خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا . پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌ ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌ https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c ♨️👆👆👆
داستان میلاد و لیلا🌸 ❌😔 محدود بودم محدودتر شدم ،مامانم یا داداشم میبردنم مدرسه و برمیگردوندن مامانم تو خونه نگاه ازم برنمیداشت ،چند روز بود با میلاد حرف نزده بودم مثل دیوونه ها شده بودم تو کلاس همش گریه میکردم فقط تو راه مدرسه دوبار از دور دیدمش که با موتور اومده بود ولی از ترس نزدیک نمیشد تا اینکه یکی از بچه های کلاس گوشیشو آورد و زنگ ورزش رفتم کلی باهاش حرف زدم گفت باید یجوری فرار کنی اگه باهم باشیم مجبور میشن راضی به ازدواجمون بشن گفتم فکرامو میکنم بهت میگم که ای کاش یه عقلی داشتم و واقعا فکر میکردم تصمیم گرفتم به حرف میلاد گوش کنم. روزی که آش نذری داشتیم وقتی همه مشغول بودن از خونه زدم بیرون ،با تلفن عمومی زنگ زدم بهش و اومد دنبالم و رفتیم خونشون. مامانش یه جوری رفتار میکرد که انگار براش عادیه ، فقط یکم غر زد به میلاد که ننه باباش پا نشن بیان سراغمون؟ خونشون یه باریکه بود که در مقابل خونه ی ما مثل لونه موش بود میلاد گفت بیا بریم بالا . پاگرد پشت بومشون یکم پهن بود که موکتش کرده بودن و یه تلویزیون کوچک قدیمی ام گذاشته بودن مام نشستیم و تلوزیونو روشن کردیم اولش کلی بغل هم حرف زدیم بعد میلاد رفت رختخابشو پهن کرد و گفت.....👇❌ ادامه ی این داستان عبرت آموز و جذابو اینجا بخونید👇👇👇😍❌❌❌❌ https://eitaa.com/joinchat/2311979298C8b0197e42c ♨️👆👆👆
❤️ چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکسم بود درحالی که با لباس زیر توی آینه گرفته بودم تا ببینم چقد لاغر کردم، چند دقیقه بعدم پاکش کرده بودم و این عکس رو الان پسرعمه شوهرم، سهیل، برام فرستاده بود. رنگ عوض کردم و نوشتم این چه عکسیه آقا بهنام؟ گفت بهت گفته بودم زن سهیل نشو گفته بودم عاشقتم یادته چقد التماست کردم؟ یادته زدی تو سرم و گفتی سهیل وضع مالیش بهتره؟ یادته کل اون دو سالی که با هم عشق و عاشقی داشتیم رو فراموش کردی، یک شبه خطتو خاموش کردی و فردا به خواستگاری سهیل جواب مثبت دادی و یک هفته بعدشم عقد کردی؟ من حتی به تو گفتم خودکشی میکنم تهدیدت کردم ولی با بی رحمی تمام گفتی هر کار دوست داری بکن، اصلا برات مهم نبود که من بمیرم، من بمیرم مهم نیست ولی تو خوشبخت شی فقط! آره؟ بعد از تو نتونستم عاشق کسی بشم، از عمد با سهیل میومدید خونه ما جولان میدادید دست همو میگرفتید باهم میخندیدین که بیشتر لج منو درآرید، ستاره مگه من چیم از سهیل کمتر بود؟ من عاشقت بودم من فقط خونه و ماشین نداشتم گفتم صبر کن تا جور کنم و بیام خواستگاریت. ترسیده بودم نوشتم عکس منو از کجا آوردی؟👇👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/4093182295Cfc40ba5931 ♨️⛔️ از دست ندید این داستان هیجان انگیزو🔞😍👆برو بقیشو بخون