eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
144.5هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃😍 ارسالی اعضا ✅ خب عزیزای دلم من دختر آخر خونواده ۶ نفره هستم  ۴ تا داداش دارم و یه خواهر 🤦  خلاصه از ۱۱ سالگی خواستگار داشتم و تو طایفه ما رسم داشتن دخترارو زود شوهر بدن  من ۱۶ سالم بود با یکی از پسرای فامیلمون ازدواج کردم  اینم بگم سنتی بود و نظر من اصلا مهم نبود😐🥺 خلاصه خیلی باهم بد بودیم باهاش میانه خوبی نداشتم دست بزن داشت 😔🥺 خونوادش دخالت زیادی میکردن اجازه نداشتم بدون اجازشون حتی اب بخورم نمیتونستم تنها برم خونه مامانم کارم شده بود گریه و زاری 😭🥺😔 هروز آرزوی مرگ داشتم میترسیدم که برم خونه بابام بهشون بگم اذیتم  از طلاق میترسیدم از اینکه داداشام باهاش دعوا کنن میترسیدم 😔😔 اخه داشتیم تو فامیل دعواشون شده سر دخترشون حتی همدیگرو کشتن😔😔 دیگه از این چیزا میترسیدم  نکنه دعوای بدی بشه نمیذاشت برم با داداشام رفت و امد کنم حسرت اینکه یه شب خونه مامانم بمونم تو دلم گذاشته بود شوهر سابقم خیلی نامرد و دعوایی بود 😔😔 یه با دعوامون شد زد تو دماغم شکست زد تو گوشم تو دعوا خون از گوشم اومد 😔😭😭 الانم یادم میفته دلم به حال خودم میسوزه  زندگیم جهنم کرده بود تا اینکه به خاطر خلافهایی که میکرد انداختنش زندان وقتی انداختنش زندان من درخواست طلاق دادم ۵ سال باهاش زندگی نکبت بار تحمل کردم و طلاق گرفتم ولی همش میگفت بیام بیرون میکشمت چرا طلاق گرفتی همش میگفتن شوهرت گفته بیام بیرون میام میبرمش منم دعا میکردم بیرون نیاد ۶ سال بهش حبس دادن ولی بعد ۲ سال اومد بیرون  تا پارسال که من یه سالی بود از طلاقم گذشته بود  و با خواهرم میرفتم دکتر  یه پسری رو بروی مطب خواهرم بود موقع کرونا بود همراها بیرون سالن باید منتظر مریض میبودن  اونجا یه پسر خیلی خوشتیپ همش منو نگاه میکرد🙄 من هرچی نگامو میدزدیم فایده نداشت باز نگاه میکرد درحالی که ماسک زده بودم همش بهم خیره بود خیلی معذب بودم خودمم گاهی نگاش میکردم😜😜 بعد ۱ ساعت دید زدن اومد خیلی محترمانه بهم گفت بانوی زیبایی که خودشو پشت این نقاب قایم کرده مجرده یا متاهل اخه من ابرو و اصلاح نمیکنم هرکی منو میبینه فکر میکنه هنوز دخترم  گفتم مجرد چطور مگه!؟ گفت میتونم باهات آشنا بشم  منم که انگار از خدام بود😂😂🤦‍♀️ اولش گفتم نه بعد تو دلم به خودم گفتم چه غلطی کردی  بازم گفت پشیمون نمیشی از آشنایی بامن بدون معطلی قبول کردم😂🤦‍♀️ خلاصه بعد ده روز فهمیدم که شغلش چیه و من خیلی ناراحت شدم 😔 نمیدونم چرا ولی خیلی ناراحت بودم که روانشناسه اخه من سیکل ایشون دکتر اصلا بهم نمیومدیم  چندباری باهاش تموم کردم ولی باز با اصرار برمیگشتم چندماه گذشت همش میگفت تو روحت آسیب دیده میخوام کمکت کنم محل کارش تهرانه و من کرمانشاهم اون مطبی که اونجا همدیگرو دیدم مطب داداشش و زن داداشش بود روزی ۳ ساعت باهاش تماس تصویری حرف میزدم پشت مانیتورش بود صحبت میکرد و من محو چهره ش میشدم نه حرفاش😂🤦‍♀️ من همیشه ۱۱ یا ۱۲ ظهر بیدار میشدم بعد از گذشت ۶ ماه کاری با من کرد که صبحا ساعت ۶ بیدارم میکرد به زور منو باشگاه میفرستاد ماهی دوبار میومد کرمانشاه منو میدید خیلی برام خرج میکرد همش میگفت من زنی تو زندگیم نبوده که باهاش بخوام رابطه برقرار کنم  تا یه نفر عمیقا دوست نداشته باشم هیچوقت سمتش نمیرم اینم بگم مستقل بود چندسالی خونه جدا از خونوادش داشت باورم نمیشد که این پسر با هیچ زنی دوست نشده  تا اینکه داداشش و زن داداشش قسم  میخوردن که حسین با هیچ زنی نبوده  خیلی خوشم اومد تا حالا باهیچ زنی نبوده 😍😊 میگفت همش مشغول درس و کار بودم وقت دوست دختر نداشتم  ولی خیلی سختگیر بود به شدت الانم هست ولی این سخت گیریاش کاری کرد که من عوض بشم به موقعش باهام شوخی میکرد ولی وقتی جدی و مغرور میشد با یه من عسلم نمیشد خوردش🥺 حتی خیلی ازش شاکی میشدم باهاش بهم میزدم دوسش داشتم برام کم نمیذاشت وضع مالیمون خوبه اونم برام همه چی دوبرابر میگرفت ولی از اینکه سخت گیر بود میخواستم بهمش بزنم ولی اون به شدت به من علاقه پیدا کرده بود جوری اون عاشقم شده بود که میگفتم میخوام برم سریع گریش میگرفت🥺 نمیدونستم چیکار کنم میگفت کی بیام با خونوادم واسه خواستگاری همش امروز فردا میکردم دو دل بودم خونوادم خواهرم و مادرم درجریانشون گذاشتم اومد با خواهرم و شوهرش صحبت کرد و گفت من میخوامش و به شدت به این خانم علاقه پیدا کردم  به مامانم گفت واسش کم نمیزارم  مامانمم با داداشام صحبت کرد مخالف بودن میگفتن چطور پسر مجرد بیاد با خواهر ما که بیوه هست ازدواج کنه میگف واسم مهم نیست من رو سرم میزارمش فقط بله بگید که ما بیایم خواستگاری خلاصه اومدن خواستگاری و نامزد شدیم الان ۲ ماهه نامزدیم😍😍 ان شالله همگیتون خوشبختی رو تجربه کنید❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️