شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_شصتو_یک نگین اومد جلو کولی بازی درآورد و جیغ زد: آره حاضرم دخترم رو همینطوری نگه دارم تا قی
#قسمت_شصت_دو
چند تا مشت زد وسط سینه ش و با گریه گفت من بمیرم از رو جنازه ی من رد بشی بعد.
یوسف زنگ بزن داداشام بیان زنگ بزن داداشات بیان حق این مرتیکه رو بزارن کف دستش .
صدای جیغ شقایق اومد: اگه درو باز نکنید یه بلایی سر خودم میارممممم
یوسف مثل کسی بود که گرانبهاترین چیز زندگیش رو از دست داده
حقیقتا اون لحظه دلم براش سوخت ولی واسه نگین نه .
پیه همه چی رو به تنم مالیده بودم ،اصلا واسم مهم نبود هر کسی میخاس بیاد بیاد.
وقتی شقایق دوسم داشت برام کافی بود ،
خاستم برم داخل خونه که یوسف پرید جلوم و هولم داد و داد زد گمشو از خونه ی من بیرون ،شهرام بدو گوشیو بیار زنگ بزنم پلیس بیاد ببرتش .
نمیخاستم اول کاری کارم به کلانتری و اینا برسه ،رو به یوسف گفتم لازم نیست اینکارا رو بکنی
چرا نمیزارید ما دو نفر باهم ازدواج کنیم ؟
شقایق دختر عاقل و بزرگیه که میتونه واسه زندگیش تصمیم بگیره ،
من میرم ولی دست از شقایق نمیکشم
بین ما کار یه سره شده شما هم بهتره کوتاه بیایید .
نگین با جیغ به طرفم حمله کرد و گفت مرتیکه میدم داداشام یه جوری نابودت کنن حالیت شه با کیی درافتادی.
عموهاش مگه مردن که اینطوری با تو عروسی کنه ؟
پوزخندی زدم و درحالی که داشتم میرفتم بیرون گفتم برمیگردم،یه تار مو از سرش کم بشه با من طرفید
@azsargozashteha💚