شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتادو_نه کنارش نشستم ..نمیدونستم چطور حرفش رو بزنم.. بالای ابروم رو خاروندم و گفتم امروز که
#قسمت_نود
گلچهره رو توی گهواره اش گذاشتم و از سرش به آرومی بوسیدم ..
مرضیه از اون سمت گهواره پتوی گلچهره رو مرتب، روش کشید..
مچ دستش رو گرفتم و گفتم مرضیه میخوام باهات حرف بزنم..
مرضیه با شدت دستش رو عقب کشید و گفت بالای سر بچه، این وقت شب، چه وقت حرف زدنه؟
از گهواره دور شدم و گفتم حتما وقتش الان بوده که اومدم ..بیا اینجا..
مرضیه با فاصله، روبه روم ایستاد و به دیوار تکیه داد و گفت میشنوم حرفهات رو..
یه قدم به سمتش برداشتم .. دستم رو کنار صورتش به دیوار تکیه دادم و گفتم
از امشب گهگاهی میام پیشت
.. میخوام برای گلچهره همبازی بیاری..
همزمان با این حرف سرم رو خم کردم و نزدیک صورتش بردم ..
مرضیه جفت دستهاش رو روی سینه ام گذاشت و با تمام توانش منو به عقب هول داد..توقع این کارو نداشتم .. به عقب رفتم کمی تعادلم بهم خورد و نزدیک بود به زمین بخورم ..
با حرص بازوش رو گرفتم و گفتم این چه غلطی بود که کردی؟ مثل این که یادت رفته زنمی و تو خونم زندگی میکنی..
مرضیه که سعی میکرد صداش رو کنترل کنه انگشتش رو به سینم کوبید و گفت نه.. من همه چی یادمه.. دقیق دقیق..ولی مثل اینکه تو فراموش کردی .. یادت رفته من چه شرطی گذاشتم و تو هم قبول کردی .. برق شادی که اون روز تو چشمهات دیدم رو هم هنوز یادمه .. پس برو .. برو با عشقت واسه دخترت همبازی بیار .. واسه من همین یک دونه گلچهره کافیه..
از حرص دندونهام رو بهم سائیدم و گفتم صنم بچه دار نمیشه من دلم میخواد...
نذاشت حرفمو کامل بزنم و گفت به من چه که بچه دار نمیشه .. برو یه زن دیگه بگیر ،تو که بلدی .. چیزی که تو این عمارت زیاده اتاقه.. دو تا اتاقم بده به سومی..
دست انداختم دور بازوش و گفتم تو به من امر نکن.. خودم میدونم چه کاری کنم ..
مرضیه با فریاد کوتاهی تقلا میکرد که از دست من فرار کنه..
با صدای مرضیه ،گلچهره بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن ..
دستهام رو شل کردم و مرضیه به طرف گهواره دوید ..
صدای گریه گلچهره و صدای فین فین کردن مرضیه و نفس نفس زدن من ،کلافه ام کرد ..
با خشم گفتم تو زنمی و باید ازم تمکین کنی امشب نشد ، فردا..
از اتاقش بیرون اومدم چند تا نفس عمیق کشیدم ....
به اتاق صنم رفتم ..
میدونستم صنم بیداره، ولی خودش رو به خواب زده..
کنارش دراز کشیدم .. با اینکه کمی شرم داشتم که پیش مرضیه رفته بودم ولی بغلش کردم و موهاشو بوسیدم
کنار گوشش پچ زدم هیشکی تو نمیشه .. هیشکی..
صنم بدون این که تکون بخوره ، بی احساس گفت مرضیه قبولت نکرد؟
+چرا نکنه..گلچهره بیدار بود منم حرفش رو نزدم ..
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••