#داستان_یک_اشتباه ❌
شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم
همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم
همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی
بهترین مادر دنیا هم میشی
بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی
اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم
بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
کانال مخصوص #متاهلین میباشد❌❌❌
۳ راز مهم درباره درآمد میلیونی که تا الان نمیدونستی! 😳
بدون هیچ سرمایه ای ❌
https://eitaa.com/joinchat/1341653175C6b09d833a5
❗️❗️لطفا کــســایـــی کــه درآمــــدشـــون بــــــالای ۲۰۰ مــــیلیــون هـــســت عـــضــــو نـــــشـــن🙏
📢 هر روز یک صفحه قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه دویست و نود و هشت قرآن کریم
سوره مبارکه الكهف
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
Quran-page-298.mp3
2.83M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه دویست و نود و هشت قرآن کریم، سوره مبارکه الكهف
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید
#دعا_درمانی 🌱
#جلب_رزق
#دفع_نزاع
جلب روزى و دفع نزاع در منزل (بسیار مجرب)
🔰خیلے از خانوادها را دیدهام که غیر از اینکه رزق و روزي آنها کم است دائما در خانه باهم نزاع و دعوا مےکنند .درچنین مواردے دستور زیر بسیار مجرب و موثر است.✨
بر روے مقدارے اسپند اینها را خوانده و به آن بدمید و براے مدت ۷ روز وقت غروب درخانه سوزانده و در همه جاے خانه بگردانید تا دودش به همه جا برسد.
🌛 اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم طه ما انزلنا علیک القران لتشقی 🌜
و سورههای 💫فتح 💫و 💫جن💫 را نیز بخواند.
🌿🌺🌿
#محبت
ختم مجرب برای اینکه کسی را از عشق خود بی قرار کنی
هر گاه خواهی که کسی را از عشق تو بی قرار گردد که نخورد و نیاشامد هفت بار سوره
🍃🌸 الم نشرح 🌸🍃
بخوان به کارد و هفت مرتبه این آیه بخوان
👈 آیه 26 سوره ابراهیم 👇
🌺 وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ ﴿۲۶﴾🌺
💙👈 و آنگاه کارد بر زمین فرو برد و بگوید👇
🌸 فلان بنت فلان فی مُحَبَّةِ فلان بن فلان لا نَومَ لَها وَ لا قَرارَ لَهُ مُقَلقِلَ بِاللیلِ وَ النَّهارِ وَ مُقَلقِلَ القَلب 🌸َ
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #شنبه ۱۱ اسفند | حوت ۱۴۰۳
🗓 ۳۰ #شعبان ۱۴۴۶
🗓 1 #مارس 2025
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️10 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️15 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️18 روز تا اولین شب قدر
▪️19 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
❇️ #ذکر روز #شنبه ۱۰۰ مرتبه : یا رَبِّ الْعالَمِین "ای پروردگار جهانیان"
❇️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
❇️ این #ذکر که مربوط به روز #شنبه است به نام رسول خدا صل الله و علیه و آله و سلم میباشد، روایت شده است که هر کس این ذکر را بخواند #بی_نیاز می شود و در این روز #زیارت حضرت رسول الله (صل الله و علیه و آله و سلم) خوانده شود.
📚 #تعبیر_خواب شب #شنبه : طبق آیه ی ۱ سوره #حمد میباشد.
✅ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی است.
✅ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی است.
⛔️ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی نیست.
✅ برای #زایمان روز مناسبی است.
✅ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی است.
⛔️ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی نیست.
✅ امشب برای #مباشرت خوب است.
⛔️ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی نیست.
🔰زمان #استخاره: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
🔹امروز روز مبارکی است.
🔹امروز برای شروع کارها خوب است.
🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔹کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد.
🔸کسی که امروز گم شود، زود پیدا میشود.
🔸قرض دادن و قرض گرفتن با احتیاط باشد.
🔸برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد،با صدقه و توکل برخداوند انجام شود.
🔸کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔸خرید و فروش و تجارت،خوب است
🔹میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و حویشاوندان خوب است.
🔹کسی که در این روز متولد شود، بداخلاق خواهد بود احتمالا.
🔹رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔹صدقه دادن خوب است.
🔸 امروز،سر تراشیدن، خوب است.
🔸رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 پشت پا 》 است.👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔸 تعبیر خواب این شب در هر حالی درست است.
🔸مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب👈🏼و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
🌸 #دعا_جهت_رفع_گرفتاری
🌸 اگر در مشکلی سخت گرفتار شدی در کتاب صحیفهالامان آمده است اگر در محنتی گرفتار باشی هفتاد مرتبه بگو: یا اللهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا صَاحِبَالزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی (بسیار مجرب است، تجربه شده است) دعای دیگر به جهت رفع گرفتاری ۱۰۱ مرتبه بخواند: «رَبِّ اِنّی مَسَّنِیَ الضُّرِ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمین»
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح05:11 طلوع آفتاب06:34
☜ #اذان ظهر12:17 اذان عصر15:30
☜ #غروب آفتاب17:59 اذان مغرب18:18
☜ #اذان عشاء19:05 نیمهشب شرعی23:35
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #شنبه است.
⏰ ذات الکرسی #عمود ۱۲:۳۲ ظهر
🤲 #دعا خواندن در زمان #ذات_الکرسی #مستجاب میشود.
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روزه با بدن شما چه میکند؟
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا 💜🍃
سلام، من میخوام درباره اون دسته از خانومایی بگم که میگن طرف خیلی پسر دوسته و دختراشو زیاد تحویل نمیگیرن، میخوام بگم خانواده شوهر من دقیقا برعکسن، یعنی 4 تا دختر و 4 تا پسر دارن، به دختراش انقد میرسن و دختراش هر روز خونه مادرشونن، ولی به پسراش زیاد رو نمیدن که مبادا پسراش هرروز برن خونه مادرش، ما الان تو یه میلان با خواهر شوهرم هستیم خواهر شوهرم خونه باباش مجانی میشینه ولی شوهرم که میشه پسرشون مستاجریم، 12 ساله خواهر شوهرم مجانی میشینه تا وقتی پدرشوهرم در قید حیات باشن خواهر شوهرم مفت میشینه حالا پسرشون مستأجر، ما سال و ماه جرأت نمیکنیم بریم خانه مادرشوهرم چون اخم و تخم میکنن و روی خوش بهمون نشون نمیدن که مبادا هرروز بریم خانش ولی در عوض دختراش و نوه هاش هرروز از صبح تاشب خونه مادرشونن، ما که میریم فقط یه چایی به زور میاره برا همون منم دیگه الان یک ساله که نرفتم خونه مادر شوهرم با اینکه یک میلان فاصله مونه، وقتی خونش میریم اگه ظهر باشه از ناهار خبری نیست اگه شب باشه از شام خبری نیست وای میستن که ما بیایم خونمون بعد برا خودشون غذا درست کنن، میگم یه چایی به زور میارن و خوششون نمیان از عروسا، نمیدونم ما عروسا چه هیزم تری بهشون فروختیم، بخدا خیلی حرمت شونو نگه داشتم ولی مادرشوم و خواهر شوهرم تو یه مجلس هزار تا حرف زشت بهم زدن و منم دست بچه هامو گرفتم اومدم خونه با گریه، بماند که بعدش چه دعوایی شد و من عهد بستم تا ابد با خواهر شوهرم قهر باشم و دیگه خونه خواهر شوهرم نمیرم، بعدش با مادرشوهرم آشتی کردم ولی چه قبل دعوا چه بعد دعوا هروقت خونش میرم بی محلی میکنه و اخم و تخم میکنه خوشش نمیاد که برم خونش، منم الان عهد بستم دیگه هیچوقت خونه مادرشوهرم نرم چون خیلی تحقیرم میکنن با بی محلی شون و من یک من میرم صد من بر میگردم خونه، شوهرمم میره خونه مادرش میگه اگه ناهار داشته باشن یه تعارف الکی میزنن ولی دختراش دور سفره نشستن با بچه های دخترشون یعنی نوه هاشون و غذا میخورن و شوهرم بلند میشه میاد خونه و خیلی به دلش میاد، هوای دختراشو خیلی خیلی دارن مخصوصا از لحاظ مالی خیلی هوای دختراشو داره ولی پسراشو ول کرده اصلا به فکر پسراش نیست که دارن یا ندارن حتی ما 500 هزار تومان قرضی خواستیم بهمون نداد پدرشوهرم و شوهرم بیکار بود ولی انگار نه انگار با اینکه دوتا مغازه داره پدرشوهرم و شوهرم رفته مغازه غریبه رو رهن کرده، پدرشوهرم گفته بهت مغازه نمیدم با اینکه یه مغازش همیشه خدا بسته هست ولی دریغ از یه کمک مالی، پسرای من نوه های پسری میشن سال و ماه روی خانه پدر شوهرمو نمی بینن چون روی خوش نشون نمیدن ولی نوه های دختریش هر روز اونجان، بعد انتظار دارن ما بهترین کادو رو تو روز پدر و روز مادر براشون بگیریم ببریم تا امسال بردیم بهترین کادو ولی دیگه نمیخوام ببرم چون وقتی زندگی ما براشون مهم نیست چرا از اونا برای من مهم باشه، پدر شوهرم خیلی پولداره بازنشسته هست دو تا مغازه داره خانه دوتا داره ولی دریغ از یک هزار تومان کمک به پسراش با اینکه فرقمون یک میلانه ولی اصلا از زندگی ما اصلا خبر ندارن که ما داریم یا نداریم و مرده ایم یا زنده، ولی اگه یه روز دختراشو نبینه دق میکنه، منم گفتم برای پیریشون همون دخترا و داماداش هواشو داشته باشن و خونه مفته به دختراش میدن با اینکه پسرشون مستأجرن، از ما انتظار نداشته باشن، من که خیلی ازشون بی مهری دیدم و دیگه بریدم و تا ابد کنار گذاشتم شون، میخام بگم خوش به حال اونایی که هوای پسراشونو دارن نه ما که حتی یه زنگ به پسرش نمیزنه چه برسه هوا رو داشته باشن، موفق باشید
خانمی از دیار عاشقان 💔🌹😔✅🖤
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 💜🍃 با سلام خدمت همه دوستان دختری 22 ساله هستم. از ترم چهار دانشگاه یعنی وقتی 20 ساله
#پاسخ_اعضا ❤️🍃
سلام درجواب خانومی که فرمودن دخترشون ۳۷ ساله و تشنج میکنن عزیزم هرچه زودتر باید به یک متخصص مغز واعصاب مراجعه کنید و اینکه تشنج از سردی مغز هست تا میتونید گرمیجات به دخترتون بدین چیزای باد دار مثل سیر و پیاز بهش ندین زعفرون گل محمدی زیره زنیان و امثال این چیزا گرم هست لبنیات فعلا بهش ندین
بادام خیلی خوبه دارچین و زنجبیل هم تو برنامه غذاییش قرار بدین ولی در درجه اول متخصص مغز و اعصاب در کنارش رعایت رژیم
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام متخصص اعصاب در مشهد دکتر علیرضا زارع بسیار دانا و حاذق من خودم پیس ایشون رفتم بیمارستان رضوی هستن
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام به همگی دوستان مجازیم،داستان زندگی خورشید بسیار عالی نوشته شده بود ،رها جان خیلی عالی نوشته بودی ،خدا رحمت کنه خورشید مادر بزرگت و محمد عزیز رو،خورشید و خدا دوست داشت که هم مسلم با تمام وجودش دوستش داشت وهم محمد ،خدا از سر تقصیرات عفت و پری بگذره ،خدا همه رفتگان خاک و بیامرزه 😥البته یه کمی هم باید به اون دونفر حق داد ،اگه خودتون رو بزارین جای عفت و پری به اونا حق میدین ولی شانس خورشید عزیز بود که بدون انتخاب خودش، باعث همچین کینه ای از طرف اون دوتا شده بود ،الهی خدا از سر تقصیرات همه مون بگذره 🙏
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام وقتتون بخیر.میخواستم برای کسانیکه از بیماری رنج می برن یه کانالی رو معرفی کنم که وقتی صوتهای استادرو گوش کنن ،خیلی راحت،یا خودشون،یا باویزیت استاد خوب میشن،خیلی راحت واسون.خواهش میکنم خودتونو در بیماری نبازید،نترسید،خودتونو با جراحی ناقص نکنید،کانال استاد نظری زاده خیلی حال ادمو در برابر بیماری خوب میکنه لینک استاد:https://eitaa.com/tadris14
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام پیشاپیش ماه مبارک رمضان مهمانی خدارو به همه عزیزان تبریک میگم
خواستم تشکرکنم از رها خانم که اینقدر داستان خورشید مادربزرگ مهربونتو قشنگ وشیوا توصیف کردی روح مادربزرگت شاد وقرین رحمت واقعا از زندگی خورشید چقدرمیشه درس گرفت اول درس بزرگی خدا وتوکل بخودش دوم صبروتحمل دربرابر سختیها وسوم قلب بی کینش ودل صاف وصادقش بود که همه روبخشید وتحمل کرد وزندگیشو ساخت وخداهم پاداش صبرو تحملش داد روحش شاد اولین داستانی بود که اینقدر به دلم چسبید ودلنشین بود عزیزم رها خانم کاشکی ازسرنوشت عفت هم میگفتی چی شد انشالله همگی دربرابر ناملایمات زندگی وآزمایشات الهی پیروزوسربلند دربیاییم یاحق 🤲🤲🌺🌺💜💜ظهوروسلامتی مولامون صلوات ودعا یادت نره🙏🏼🙏🏼💕💕💕
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 ماهرو یهو سرم گیج رفت و نقش زمین شدم .. سرم به زمین خـ.ـ.ـورد و پیشونیم خـ
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
ماهرو
دستشو رو صورتش گذاشت و گفت : شام غریبان صفر
دا_د ز_د: ببرینش ...
روی تـ.ـ.ـابوت انداختنم و میبردن ...
همه ایستاده بودن و تماشا میکردن ...
مادرم پشت سر تـ.ـ.ـابوت میدوید و التماس همه میکرد ....
صدای نـ.ـ.ـاله ها نزدیکتر و نزدیکتر میشد ...
لـ.ـ.ـرزه ای تو تـ.ـ.ـنم بود که حتی نمیتونستم اروم بگیرم ...
دنـ.ـ.ـدون هام بهم میخـ.ـ.ـورد و از تـ.ـ.ـرس سو_حـ.ـ.ـتـ.ـ.ـن و تـ.ـ.ـرس اون خونه مـ.ـ.ـر_ک رو جلوتر میدیدم ...
درب اون خونه خـ.ـ.ـرابه رو باز کردن ...
در صدای حـ.ـ.ـیع میداد موقع باز شدن ...
منو داخل بردن و روی زمین انـ.ـداختن ...
همه میتـ.ـ.ـر_سیدن و با عجله بیرون رفتن ...
نمیتونستم از تـ.ـ.ـابوت جدا بشم به اون بسته شده بودم ...
نفس کشیدن هم اونجا سخت بود ...
صداها انگار کنار گوشم بود و چشم هامو محـ.ـ.ـکم بسته بودم ...
حـ.ـ.ـرارت رو حس میکردم خونه رو اتـ.ـ.ـیش ز_دن ...
صداها بدتر و بیشتر میشد ...
صدای اشنایی رو میشنیدم که میخواست خودشو به داخل اتیـ.ـ.ـش بندازه و نمیزاشتن
اون مادرم بود ....
دو_د غلیظو کلـ.ـ.ـفتی همه جارو برداشته بود ....
نمیتونستم نفس بگـ.ـ.ـشم و قبل سو_حـ.ـ.ـتن از خـ.ـ.ـفگـ.ـ.ـی مـ.ـ.ـیمردم...
اشهدمو گفته بودم و منتظر بودم ...
شعله ها زبونه میکشید و همه جارو میسو*وند ...
گوشه چـ.ـ.ـادرم شعله گرفت و دیگه حرارت بهم رسیده بود...
دستی رو دیدم که به طرفم اومد و گره های طناب رو باز میکرد ...
چشم هام درست نمیدید و نمیتونستم ببینم کیه ...
تـ.ـ.ـ.ـرسیدم شاید اجـ.ـ.ـ.ـنه بود ...
خواستم فـ.ـ.ـریاد بزنم ولی زبـ.ـ.ـونم نمیچرخید ...
آسمون فقط تو بهاره که رعد و برق میزنه و اون شب انگار خـ.ـ.ـشم خدا هم از اون همه گـ.ـ.ـناه بیدار شده بود ...
رعد و برق میزد و به اندازه یه سیل بارون میبارید ...
رعد و برق به سقف خونه ها میخورد و مردم وحـشت زده فرار میکردن ...
اون مرد هیـ.ـکل درشتی داشت ...
از رو زمین بلندم کرد و منو گذاشت روی طبق اهنی و بلند کرد
از پشت اون خونه بیرون رفت و به دل جنگل زد ...
اتش هایی رو میدیدم که از رعد و برق تو خونه ها بود و مردم فرار میکردن ...
صدای کل کشیدن مادرم میومد ...
اون خونه خرابه سوخت و با خاک یکسان شد ...
خیلی دور شدیم و دیگه ابادی دیده نمیشد ...
مرد نفس زنان منو پایین گذاشت و به درخت تکیه کرد و گفت : چرا اونجا بسته بودنت ؟
از زیر رو بندم میدیدمش چقدر صورت قشنگی داشت
من خودم زیبا رو بودم ولی اون انگار برای من زیباترین بود ...
لــ.ـ.ـبهامو از هم باز کردم و تـ.ـ.ـرسیدم چیزی بگم ...
گفتم: نمیدونم ...
_ خانواده ات کجان ؟
اگه برمیگشتم و میفهمیدن من زنده ام دوباره منو میگـ.ـ.ـشتن و خانوادمو اسـ.ـ.ـیر میکردن ...
سرمو تکون دادم و گفتم : ندارم ...
_ مگه میشه نداشته باشی؟...
دستشو جلو اورد روبندمو برداره که عقب رفتم و
گفتم : نمیخوام کسی صورتمو ببینه ...
_ چرا مگه صورتت چیه ؟
سرمو پایین انداختم و گفتم : رو صورتم ماه گرفتگی دارم...
انگار چنـ.ـ.ـدشش شد و گفت : من باید برم ...
تو هم برو ازادی ...
خواست قدم از قدم برداره که گفتم : جایی ندارم برم
عصبی شد و گفت : مگه میشه کسی رو نداشته باشی ..
_ بله حالا که شده ...
من کسی رو ندارم...
فقط خدارو دارم ...
بهم خیره موند و گفت : دنبlلم بیا ...
پشت سرش قدم برداشتم و گفتم: کجا میریم ؟
_ با من اومدن چندتا قانون داره ...
حرف نباید بزنی ...
سوال نمیپرسی ...
فقط میای ...
از الان به بعد اسمت ...
بین حرفش پریدم و گفتم : اسمم جواهره ...
به پشت سر چرخید نگاهم کرد و گفت: تا اجازه ندادم حرف نمیزنی...
پشت سرش قدم برداشتم و پاهام د_رد میکرد ...
بقدری پامو محـ.ـ.ـکم بسته بودن که جاش میسوخت....
پشت سرمو نگاه میکردم و هرچی دورتر میشدیم بیشتر دلم میگرفت ..
مادرم اونجا بود و نمیدونستم چی به سرشون اومده ...
صدایی نمیومد و تموم شده بود انقدر دور شده بودیم...
نفسم بند اومد و لـ.ـ.ـبه صخره ای نشستم و گفتم : خسته شدم...
تو جا ایستاد ...
دستی به موهاش کشید و گفت : چرا راه نمیای ؟
_ خسته شدم نمیتونم راه برم ...
به طرفم اومد و گفت : هوا داره روشن میشه ...
اینجا پر از گرگ و حیوانات درنده است ...
اگه میخوای خوراک اونا بشی بشین ...
پامو گرفتم و گفتم: خواهش میکنم یکم بشینم...
عصبی جلوتر اومد و طبق اهنیشو گرفت جلوم و گفت بشین و بعد بلندم کرد روی سرش
و گفت : حق داشتن میخواستن بسوزوننت ...
خیلی جلو رفتیم ...
هوا بقدری سـ.ـ.ـوز داشت که استخــ.ـ.ـونهامم یخ کرده بود ...
یه خونه کوچیک پشت درختا بود ...
دربشو باز کرد و منو زمین گذاشت ...
تو یه چشم به هم زدن اجاق رو روشن کرد ...
#ادامه_دارد...