#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
ادامه
از اینجای ماجرا خیلی جالب و هیجانی می شود بله یک دفعه دیگه من دردی نداشتم انگار سبک شدم هیچ چیز نبود انگار زمان واستاده خودمو دیدم که روی تخت دراز کشیدم
ولی باز خودم بودم که کنار تختم واستاده بودم انگار که دوتا شدم با حالت تعجب داشتم خودمو که روی تخت بودم رو نگاه می کردم که بک باره چند پرستار ریختن دور تختم تا اون زمان هر چی مادم می رفت التماسش می کرد که بیاید ببینی دختر من چشه نمی یامین ولی حالا چند پرستار سر تخت من هستن من هم آنجا واستاده بودم داشتم تماشا می کردم تخت من اول بود بعد یه تخت خالی بود بعد اون دوتا مریض دیگه بودن یعنی اتاق ما اتاق چهار نفره بود ولی بالای تخت کناری من فقط تجهیزات بود . اون تخت خالی رو هل دادن اون طرف و تخت منو گذاشتن جای تجهیزات تمام این مدت من نگاهم به دخترم بود که از این سرو صدا چرا بیدار نمیشه البته من صدای رو نمی شنیدم ولی حیا هوی که بپا بود می فهمیدم که سرو صدا هست میدیدم مادرم داره داد میزنه ولی صدای نمیشنیدم به خودم می گفتم خداروشکر این بچم مثل اون یکی نیست که خیلی گریه کنه مظلوم خوابیده بود روی تختش میدیدم که حالا چند پرستار بالای سرم هستن دکتربخشم آمده یک پرستار همراهیان بیمارا رو بیرون کرد در رو بست ولی هر کار کرد نتونست مادرمو از اتاقم بیرون کنه وقتی درو بست من فهمیدم که در بسته شده ولی دیدم در باز شد یک آقای بسیار خوش سیما با موهای بلند تا سر شانه هاش و با لباس سفید بلند داره به من اشاره می کنه که همراهش برم حالا دیگه تختی که جسمم روش رو ول می کنم نگاهی به دخترکم می اندازم میروم دنبال اون آقا نمیدونم که چجوری از در رد شدم ولی اینو قشنگ یادم هست که جلو در بخش سزارین یک پرده بود اون آقا ازش رد شد ولی من می خواستم پرده رو کنار بزنم دیدم دستم از توش رد شد منم با سر از پرده رد شدم جلو رو یک تونل بود پر از نور . قشنگ دیده می شد اون آقا رفت جلو تونل من هم رفتم می خواستم واردش بشم که آقا دست گذاشت روی شونم گفت برگرد هنوز وقتت نرسیده من بر گشته بودم کنار جسمم اینبار اتاقم رو عوض کردن آورده بودن اتاق جلو سر پرستاری و بغیر از من هیچ مریضی اونجا نبود دیدم باز چند تا پرستار و چند تا دکتر آمدن بالای سرم هر کار می کنن مادرمو از اتاق بیرون کنن بیرون نمیره دخترم بغلش گرفته زار زار داره گریه می کنه این دفعه دکتر خودم که عملم کرده بود هم بالای سرم بود دیدم که توی دستش یک آمپول بسیار بزرگی دستش هست هی می خواد فرو کنه توی شکمم هی دست دست می کنه انگار می ترسه که یک متخصص زنان دیگه هم بالای سرم بود آمپول ازش می گرده و دو دستی میزنه به شکمم درش میاره هی دکتر من میگه بخدا عمل من عمل خوبی بوده خوب عملش کرده آمپول که خانم دکتر از شکمم در میاره میگه ن خانم دکتر عملت عمل بدی بوده بد عمل کردی دیدم که یک عالمه سیم دستگاه وصلم هست اکسیژن وصلم هست می دیدم که مادرم با گوشی شوهرم زنگ زده به بابام که حال من خرابه خودش خواهرم و بیاره که مراقب بچه باشه من کنارشون واستاده بودم ولی اونا منو نمیدیدند
حالا دیگه بعداظهر شده شکمم خیلی بزرگ شده بود من توی راه رو واستاده بودم که پدر و خواهرم آمدن دیدم که پدرم با همون دکتری که آمپول زد به شکمم داره حرف میزنه میگه باشه دیدم از یکی می پرسه نماز خونه کجاست رفت سمت آقایون من هم همراهش رفتم دو رکت نماز خوند و بعد سر گذاشت به سجده توی دلش می گفت یک چیزای ولی من چون دلم می خواست که بفهمم چی میگه گوش کردم دیدم میگه خدایا خودت بهم دادی پس خودتم می تونی ازم بگیریش ولی بخاطر بچش برش گردون خدایا سپردمش به خودت بعد هم بلند شد رفت بیرون منو توی آمبولانس کردن که بیارن یک بیمارستان دیگه برای ستیی سکن یادم هر سرعت گیری که رد میشدیم پدرم باهام توی آمبولانس بود هی بابام دستش می گذاشت روم که خیلی بالا نپرم هی می گفت جان بابا جان الهی برات بمیرم .
ستیکن که تمام شد منو باز بر گردوندن بیمارستان قبلی باز همون اتاقی که روبروی سر پرستاری بود در کما چقدر بد بود زمانی که یک عالم سیم دستگاه وصلت بود می خواستن بهم شک بدن می دیدم که پدرم و شوهرم چقدر گریه می کردن و سرشونو به دیوار میزدن سن من تازه شده بود ۲۳ سال اونایی که به من شوک می دادن خانواده ام رو بیرون کرده بودن من هم پشت در حال و احوال اونا رو می دیدم چقدر با دیدن آنها حالم بد بود نمی خواستم زجر بکشن هی می رفتم جلوشون می گفتم من خوبم ولی اونا هیچ عکس وعملی به من نشون نمی دادن انگار منو نمی دیدن یا وقتی دکترا گفتن باید اعزام بشه مشهد هر بیمارستانی زنگ میزدن منو قبول نمی کردن می گفتن ن اگر بیارین توی راه تمام می کنه من می دیدم که مادرم و خواهرم بچه ام که دیگه داشت از گرسنگی جیغ میزد می بردن اتاقای دیگه برای اینکه مادرای دیگه بهش شیر بدن ولی اونا می گفتن که ما خودمون شیر نداریم به بچه ای خودمون بدیم چه برسه بدیم به
بچه ی شما. منم دنبالشون راه می رفتم از مادرای دیگه خواهش می کردم که به بچم شیر بدن ولی اونا شیر نداشتن که به بچم بدن و اینکه اصلا منو نمی دیدن من اونجا به عینا اون صحنه ی روز عاشورا رو یادم آمد که بانو زینب وقتی بی تابی های علی اصغرو می بینی از مادرش رباب طفل شیرخوارو می گیره هی می بره خیمه های دیگه که ببینه یک قطر آب ندارن که بدن به این بچه که تلف نشه وقتی می دیدم مادرم هی از این اتاق بیرون میاد هی میره توی اتاق دیگه یاد اون صحنه افتادم همون جا گفتم خدا منو بخاطر طفلم که الان مثل طفل امام حسین هست برم گردون وقتی جواب ستی اسکن آمد دوباره منو آماده اتاق عمل کردن همین که می خواستن منو وارد اتاق عمل کنن شوهرم آمد کنار گوشم گفت من منتظرتم برگردی همه اینارو من می دیدم ولی کسی ن منو می دید ن صدامو می شنید وقتی وارد اتاق عمل شدم دیدم که چه خبره اتاق عمل خیلی خیلی بزرگتر از اتاق عمل قبلی بود و چندینو چند دکتر و پرستار آنجا هستن خیلی شلوغ بود منو بردن برای عمل دوباره اون دکتری که گفتم متخصص بیهوشی بود آمد کنار گوشم گفت دخترم می دونم که خیلی تلاش می کنی برای برگشتنت من بهت ایمان دارم از تلاشت دست بر ندار حتما موفق میشی جایی سزارین رو دوباره باز کردن هر چی خون بود توی شکمم رو کشیدن حدود ۳ یا ۴ ساعت عملم طول کشید و این دفعه دیگه من چیزی نفهمیدم اون شب ساعت ۱۲ شب من چشمام رو باز کردم دیدم پدر و مادرم و شوهرم کنار تختم هستن اول شوهرم متوجه شد که من بهوش آمدم بعد فریاد زد که بهوش آمد همه گریه می کردن دکترم که از فریاد شوهرم متوجه شد دوید آمد کنارم ازم پرسید حالت خوبه منم با چشم بهش فهموندم که خوبم بعد نگاهم رفت سمت بچم دیدم یک شیشه شیر بالای سرش هست و خواب بچم خیالم راحت شد من تا یک هفته توی بیمارستان بستری بودم با کلی دستگاه که بهم وصل بود تا ۳ روز که بهم ن آب می دادن ن غذا هر وقت می گفتم آب می خوام همراهم یا شوهرم بود یا مادرم اونا دستاشون می شوستن می آمدن به لبای من می کشیدن یا پنبه ای خیس می کردن می کشیدن به لبام خیلی بد بود الان اون دخترم ۱۷ سال شده و من هر وقت که یاد اون روزا می یفتم میگم من چجوری می خواستم تو رو بکشم الان اون دخترم بسیار مهربون و دوستداشتنی که هر چی من بگم انجام میده خیلی هم حرف کش کنه خیلی دوسش دارم خیلی
پایان ✅
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام شبتون بخير وخوش خانمی که برا وسواس گفتن قم یه خانمی هست بنام خانم بیدگلی لین
پاسخ اعضا 🌙🌺
درجواب شما دخترعزیزم که صورتتون جوش داره و درونگرایی و خجالتی چرا باید اینطوری باشی من الان درهمه صورت اعتماد به نفسم خیلی بالاست و همیشه موفقم شماهم باید اعتماد بنفستون رو بالا ببرید واز اون چیزی که هستید ناشکری نکنید و خودتون رو همینطور که هستید قبول داشته باشید و بپذیرید بجای ناشکری کردن همیشه ودر همه حال بابت تن سالمتون خدا روشکر کنید شما دوست داشتید یک بیماری لا علاج داشتید ولی پوست صورتتون صاف بود مسلما نه ودیگر اینکه برای خجالتی بودنتون درست شوهر منم همینطور بود ولی من نه بسیار آدم معاشرتی و خوش مشرب که اینقد به شوهرم گفتم که الان تو جمع پرحرف و اجتماعی شده از خودم بهتر واعتماد بنفسش هم ۱۰۰۰ شده😊 پس در وهله اول خودت خودتو همینطور که هستی قبول کن و دوست داشته باش همه چی حله گلم. امیدوارم خوشبخت بشین و عاقبت بخیر. مریلا از مشهد
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
درجواب این خانم اینه که خواهر منم حول وحوش ۵ سال دستهاش همینطوری بود درحدی که خون ازش میزد بیرون تا اینکه یک روز مادرشوهر من به خواهرم گفت تا حالا گلیسیرین و آبلیمو رو امتحان کردی خواهرم گفت نه و بعد از اون خواهرم گلیسرین و آب لیموی تازه رو در ظرفی در بسته ریخت و روزی دو بار به دستاشون خوب میمالید. که این آب بود روی آتیش . مریلا از مشهد
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام به دختر خانومی که گفتن رشته پرستاری قبول شدن و پوست صاف ندارن...
ببین من فقط ۲۷سالمه،اونقدری تجربه ندارم که بخوام نصیحتت کنم.اما تو منو یاد خودم انداختی،من هم بهت بگم از اول ابتدایی تا آخر پیش دانشگاهی شاگرد زرنگ بودم ، سرم تو درس و کتاب بود. از دبیرستان به اونور، میدیدم دوستام چقدر به خودشون میرسند ب قول خودت پوست صاف، هیکل خوب، بیان خوب..
اما من یک دختر خجالتی ، صورت پر مو که حتی (سبیل) هامو هم برنمیداشتم، یعنی مد نبود اصلا..جوش زیاد.لاغر مردنی.. و البته یه ویژگی داشتم که تو نداری، هنوزم دارم.
اونم لکنت زبان. نمیدونی من چه زجرهایی کشیدم موقع انشا خوندن، شفاهی جواب دادن... پیش دانشگاهی مو ک خوندم، یهو این بغض چند ساله ترکید . از قیافم لکنت، عدم روابطم با بقیه، باعث شد بزنم زیر همه چیز، دیگه نرفتم دانشگاه. گفتم من ک قیافه ندارم کجا برم. من که زبون ندارم چجوری کنفرانس بدم. خلاصه عین الان تو..
اما الان ک دارم این متن رو مینویسم ،چقدر هم سعی میکنم کوتاه بنویسم چون داستان من،ناراحتی های منم زیاده... الان ازدواج کردم دوتا بچه دارم. خدارو شکر ناشکری نمیکنم.
اما ای کاش اون موقع به راهم ادامه میدادم. منم رشته م تجربی بود میخواستم یکی از رشته های پزشکی رو بخونم مطمئن بودم قبول میشدم حتی رتبه دو رقمی میآوردم. اما صد حیف وافسوس به چه چیزای مسخره ای فکر میکردم..هنوزم ک هنوزه جوش جوشی ام 🙄. این کارو با خودت نکن. خودکشی بخاطر جوش؟؟؟!!
کاش پیشم بودی ی دل سیر باهات حرف میزدم.
شکیبا
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام به خانومی که گفتن همش عفونت میگیرن. تجربه مو میگم...
من راهی ک دیگه عفونت نگیری رو نمیدونم.
ولی اگه عفونت گرفتی این کارو بکن:
عطاری برید دو قوطی ✓شیاف لیابل ✓
بخرید، در ایام پاکی ،هر یک شب در میان ب کمک اپلیکاتور استفاده کنید,
اولش خود شیاف مثل شن و ماسه ازتون خارج میشه نترسید، بعد یچیزایی مثل دستمال کاغذی میاد بیرون.
اون همون ذرات پنبه نوار بهداشتی هست که ب مرور وارد رحم شده چون« رحم خاصیت مکش داره»
عفونت تون برطرف میشه. البته خاصیت های دیگه ای هم داره... شکیبا
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام به خانومی که گفتن بچه شو سر فشار عصبی زدن...الان احتمالا بیان بگن
خب شوهرت چی، شوهرت کمکت نمیکرد؟
پدری مادری خواهری ، کسی رو نداشتی؟
همسایه ای؟!
نه خانم نداشتم نداشتم که سر فشار عصبی به نوزادمم رحم نکردم.
من با تمام وجودم درکت میکنم.
غریبی بدچیزیه آره.
آیا قوم الضالمین همون چیزی که برای عروس شون میخواد ،برای دخترشونم میخواد؟! معلومه که نه... دخترای اونا میتونن پیش مادراشون باشند. کمک کنند کمک بگیرن، خوش بگذرونن. اما عروسا انگار از زیر بوته عمل اومدن. باید زندگی رو تو دوش خودشون بذارن..
خدا از شون نگذره.
چی بگم. که درد و دل الکی دوایی از شما درمان نمیکنه.
اینکه عذاب وجدان داری حق داری ، ولی فقط پنجاه درصد مقصری، بقیه شو نه.
هم دردیم. میدونم چی میکشی.
شکیبا.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
مرحوم شريف رازي نقل مي کند :
آيت الله حائري يزدي، بنيانگذار حوزه علميه قم داراي خصايص اخلاقي و انساني و سجاياي بسياري بود.
از خصوصيات بارز او شدت ارادتش به پيامبر و خاندانش ، به ويژه سالار شهيدان حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود که زبانزد خاص و عام بود.
اين ارادت به گونه اي بود که مرحوم حاج شيخ ابراهيم صاحب الزماني تبريزي که يکي از خوبان بود از سوي آن جناب دستور داشت همه روزه پيش از آغاز درس فقه آن مرحوم، دقايقي ذکر مصيبت امام حسين عليه السلام را نمايد و آنگاه جناب حائري درس فقه خود را آغاز مي کرد.
دهه محرم مجلس سوگواري داشت و روز عاشورا خود به نشان سوگ حسين عليه السلام گِل بر چهره و پيشاني مي ماليد و جلو دسته عزاداري علما حرکت مي کرد.
از شدت ارادت او به کشتي نجات امت، امام حسين عليه السلام و دليل آن پرسيدند که در پاسخ فرمود: « من هر چه دارم از آن گرامي است.» و آنگاه يکي از کرامتهاي آن حضرت در مورد خودش را بدين صورت شرح داد. :
هنگامي که در کربلا بودم شبي در خواب ديدم که فردي به من گفت: « شيخ عبدالکريم! کارهايت را رديف کن که تا سه روز ديگر از دنيا خواهي رفت.»
از خواب بيدار شدم و غرق در حيرت گشتم، اما بدان توجه زيادي نکردم. شب سه شنبه بود که اين خواب را ديدم ، روز سه شنبه و چهارشنبه را به درس و بحث رفتم و کوشيدم خواب را فراموش کنم و روز پنج شنبه که تعطيل بود با برخي از دوستان به باغ معروف « سيد جواد کليدار» در کربلا رفتيم و پس از گردش و بحث علمي نهار خورديم و به استراحت پرداختيم.
هنوز خوابم نبرده بود که به تدريج تب و لرز شديدي به من دست داد و به سرعت شدت يافت و کار به جايي رسيد که دوستان هر چه عبا و روانداز بود همه را روي من انداختند اما باز هم مي لرزيدم و آنگاه پس از ساعتي تب سوزاني همه وجودم را فراگرفت و احساس کردم که حالم بسيار وخيم است و با مرگ فاصله اي ندارم.
از دوستان خواستم که مرا هر چه زودتر به منزل برسانند و آنان نيز وسيله اي يافتند و مرا به خاانه انتقال دادند و در منزل به حالت احتضار افتادم و کم کم علائم و نشانه هاي مرگ از راه رسيد و حواس ظاهري رو به خاموشي نهاد و تازه به ياد خواب سه شنبه افتادم.
در آن حالت بحراني بودم که ديدم دو نفر وارد اطاق شدند و در دو طرف من قرا گرفتند و ضمن نگاه به يکديگر گفتند: « پايان زندگي اوست و بايد او را قبض روح کرد.»
من که مرگ را در برابر ديدگانم مي ديدم با قلبي سوخته و پر اخلاص به سالار شهيدان توسل جسته و گفتم:
« سرورم! من از مرگ نمي هراسم اما از دست خالي و فراهم نکردن زاد و توشه آخرت، بسيار نگرانم، شما را به حرمت مادرت فاطمه عليها السلام شفاعت مرا بکن تا خدا مرگم را به تأخير اندازد و من کار آخرت را بسازم و آنگاه بروم.»
شگفتا که پس از اين توجه قلبي ديدم فردي وارد شد و به آن دو فرشته گفت: « سيدالشهداء عليه السلام مي فرمايد: « شيخ، به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خدا نموده ايم و تقاضا کرده ايم که عمر او را طولاني سازد. و خدا از سر مهر به ما اجابت فرموده است او را رها کنيد.» و آن دو به نشانه اطاعت خضوع کردند و آنگاه هر سه با هم صعود نمودند.
درست در آن لحظات احساس کردم که رو به بهبود بازگشتم. صداي گريه خاندانم را شنيدم و توجه يافتم که به سر و صورت مي زنند، به طور آهسته خود را حرکت دادم و ديده گشودم اما دريافتم که چشمانم بسته و برصورتم پوشش کشيده اند. خواستم پايم را حرکت دهم که ديدم دو شصت پايم را نيز بسته اند.
دستم را براي کنار زدن پوشش از صورتم به آرامي حرکت دادم که ديدم همه ساکت شدند و گفتند: « گريه نکنيد حرکت دارد.» و آرام شدند، پوشش از روي من برداشتند و چشمم را گشودند و پاهايم را باز کردند.
اشاره کردم که آب بياوريد و آب را به دهانم ريختند کم کم از بستر مرگ برخاستم و نشستم و به تدريج بهبودي کامل خويش را يافتم و اين به خاطر برکت و عنايت مولايم حسين عليه السلام بود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔴 داستان زیبای توبه 🔴
سلام من به زور و اصرار بابام تو سن کم ازدواج کردم ،همسرم ده سال ازم بزرگتر بود .موهاش جا به جا ریخته بود و با اینکه سنی نداشت ولی قیافش مثل مردای چهل ساله شده بود.منم به خاطر این چیزا ازش بدم میومد و حسرت به دل بودم. کم کم از سر بچگی و حماقت با یه پسری توی کوچمون اشنا شدم بدجوری عاشق و شیفته اش بودم ولی یه مدت که گذشت خواسته های عجیب غریبش شروع شد ،من از خدا و از شوهرم میترسیدم هر روزم شده بود گریه و التماس ولی اون بدتر اذیتم میکرد.یه روز بهم گفت یا فردا هر چی میگم گوش میکنی یا میام به شوهرت همه چیو میگم...منم محکم گفتم نه...نمیدونم تو قلبم چی احساس کردم فقط گفتم خدایا خودت نجاتم بده 😭،اخرش یه شب اومد در خونه و یه پاکت نامه رو انداخت توی حیاط و فرار کرد.شوهرم رفت بیرون و پاکت به دست اومد و نامه رو خوند ،منم مثل گوسفند قربونی نشسته بودم و نگاش میکردم .بعدشم بدون اینکه چیزی بگه با عجله رفت بیرون.میتونستم تو این فاصله در برم ولی پاهام انگار خشک شده بود .هنوز نیم ساعت نگذشته بود که یهو دیدم چند نفر با لگد دارن میکوبن به در...👇⛔️
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
ماجرای زندگی این خانم دلتونو میلرزونه😭
#ارسالی_اعضا ❤️🍃
شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی میگفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم
https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4
انقدر موهام ناز شده 😍
⛔هشدار جدی برای تمام بانوان و آقایان ایران
🚧مشکلات زناشویی بانوان زمینه ساز 80% طلاق ها 90% خیانت ها در ایران🚧
1⃣ اختلالات بهداشتی بانوان
2️⃣ عفونت مجاری ادراری /پروستات
3️⃣زگیل تناسلی
4️⃣ کیست/ناباروری
5️⃣تنبلی تخمدان
6️⃣فیبروم
✅بانوان برای درمان ناتوانی های جنسی
حتما لینک پایین را مشاهده نمایید 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1839858301Cb947a39770
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
🔴 قابل توجه دیابتی ها ‼️
❌ انسولین، متفورمین، زپمنت و... هیچوقت درمانت نمیکنه❌
✅اگر میخوای تا آخر عمر محتاج دارو نباشی
✅زخم دیابتت درمان بشه
✅از شر عوارض دیابت و داروهای شیمیایی رهایی پیدا کنی
همین الان به بزرگترین انجمن درمان دیابت بپیوندید و مشاوره تخصصی رایگان دریافت کنید
روی لینک زیر کلیک کنید
https://eitaa.com/joinchat/1925448559C47aaaebec6
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و بیست و شش قرآن کریم
سوره مبارکه المائدة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
Quran-page-126.mp3
2.43M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه صد و بیست و شش قرآن کریم، سوره مبارکه المائدة
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید
#دعا_درمانی 🌱
✨ #زیاد_شدن_ثروت
جهت فتوحات بی نهایت و زیاد شدن ثروت اثری عجیب و نفعی غریب دارد.
💫 بمدت چهل شب هر شب چهل بار سورۀ لیل را بخواند واین آیۀ را سه مرتبه بخواند. 💫
(و ما لاحد من نعمه تجزی)
و در زمان انجام این ختم بسیار باید مراقب تقوا و دوری از گناه باشید
🌿🌺🌿
✨ جلوگیری #شایعه_پراکنی_دیگران
اگر پشت سر شما یا خانواده #شخص یا #اشخاصی #غیبت میکنند و #تهمت میزنند، برای این که از #شایعه پراکنی #دشمنان یا #دشمن خود جلوگیری کنید،۲۰ دانه گندم تهیه کرده و بر هر کدام ۳ مرتبه سوره 《 الم نشرح 》
را بخوانید و بعد بگویید؛
بستم زبان بدگویان به حق آیه های قرآنی، بستم تا من نگشایم کسی نگشاید.
سپس گندم ها را به خورد مرغ دهید.
📚 دو هزار دستورالعمل مجرب
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽