eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.8هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
😍❤️ سلام حبیبه خانم و دوستان عزیزم خسته نباشید🌹منم میخوام واسه چالش مهربانی واستون بنویسم.مادرشوهرم واقعا مثل مادر خودم در حق من مادری می کنه چون من در شهری که زندگی میکنم غریب هستم و از خانواده ام یک ساعتی فاصله دارم.وقتی برای فرزند دومم حامله بودم هر ساعت زنگ میزد هر غذایی می پخت واسم میفرستاد و روزی که قرار بود زایمان کنم نزدیک صبح بود اومد بیمارستان پیشم من فرزندم فتق کشاله ران داشت نمیدونستم یعنی چه و فتق ناف تو لیبر بیمارستان خیلی گریه کردم مادرشوهرم بهم دلداری میداد که گریه نکن و دکتر هست میبریمش دکتر تا خوب بشه خلاصه یک شب هم بیمارستان پیشم موند و تا ده روز هم من و بچمو برد خونه خودشون و فرزند دیگه ام که مدرسه میرفت را مراقبت کرد بعد هم نوزادم که عمل فتق کرد را نگهداری کرد تا خوب شد نزدیک دو ماه از ما نگهداری کرد خودش آرتروز زانو داره ولی مثل دخترش از من و بچه هام مراقبت کرد حتی وقتی واکسن دو ماهگی. چهارماهگی و شش ماهگی بچمو زدم یک شب پیشش میموندیم که تب نکنه در زمان کرونا هم غذا بهم میداد همین جا ازش تشکر میکنم امیدوارم خدا سالهای سال واسه ما و بچه هاش نگهش داره و عمر با عزت و عاقبت بخیری داشته باشه تنهایی نان هم میپزه و هر دفعه به من هم سی تا میده. ببخشید طولانی شد ولی خواستم بگم همه مادرشوهرا بد نیستن منم دوست دارم مثل مادرشوهرم واسه عروسام بشم اگه عمری باشه. این چالش بهانه ای بود که بخاطر داشتن مادرشوهرم خدارا شاکر باشم🌹ما همگی بهشون میگیم مامان جان دوست داریم 💜💜💜💜💜💜💜💜💜 سلام در مورد چالش مهربانی من بچه خرمشهر هستم جنگ که شد اول ابتدایی بودم ،شش تا خواهریم و دو تا برادر ،تا روزهای اخر خرمشهر بودیم یادمه یک روز قبل از خارج شدن از شهر پسر دایی ام اومد خونه مون به مادرم گفت عمه از شهر خارج شو عراق ها اومدن تو شهر ،دخترهات را ببر و برو ،گفت عراق ها هر جنایتی می کنند پسر دایی ام توی خرمشهر شهید شد یه اتوبوس اومد بدون اینکه بدونیم کجا میریم سوار شدیم اتوبوس اومد بروجرد در استان لرستان یادمه صبح زود رسیدیم هوا سرد بود خواهر بزرگرم ۱۸ ساله بود و داداش کوچکم دو ماهه و بقیه همه کوچیک یه مدرسه بود خالی کرده بودند برای جنگ زده ها رفتیم اونجا چون همه دختر بودیم خچالت می کشیدیم کل خانواده یک جا کز کرده بودیم بابام خرمشهر مغازه بزرگ داشت و ای الان هیچی نداشتیم بابام حالش خوب نبود منگ بود نمی دونست چکار کنه یه خانمی اومد اونجا لر بود از خانم های لری که سربند می زنند و موهاشون را دو طرف گیس می کنند گفت می خوام یه خانواده جنگ زده را با خودم ببرم مسووله اوضاع ما را دید گفت این خانواده را ببر خیلی اذیت هستند کسی را ندارند خانمه ما را برد خانه اش دو طبقه داشت پسر و عروس و بچه ها بالا بودند و خودش با یه پسرش پایین به پسرش گفت با خانواده بیایید پایین ولی حق ندارید حتی یک قاشق بیارید پایین ،فقط خودتون و لباساتون ،همه چیز را بزارید برای این خانواده ما پنج سال زیر سایه محبت اون زن بودیم بابام زیر نظر روان پزشک کم کم حالش خوب شد و تونست از شوک در بیاد و کم کم تونست برامون یه خونه بگیره و از اونجا بریم دو تا از خواهرها تو همون خونه ازدواج کردند و جشن گرفتن ما هیچوقت هیچوقت محبت این زن و خانواده با محبتش را فراموش نمی کنیم کاری کرد که کمتر کسی انجام میده ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🕊 وصیت نامه شهید مصطفی احمدی روشن وصیت نامه شهید احمدی روشن بسم الله الرحمن الرحیم الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب الهی هب لی کمال انقطاع الیک سلام و درود خداوند بر ارواح پاک محمد و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد خاتم رسولان و برترین بنده خداست و علی مرتضی برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک". درب شهادت بسته شد. خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی، و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم...، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟ و شاید «علی جان»! به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند خدایا! بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن" چرا؟!   ظهور چقدر نزدیک است ؟( از خاطرات شهید احمدی روشن )🌸🍃 همسر شهید مصطفي احمدی‌روشن که از شاگردان مرحوم آيت‌الله عزيزالله خوشوقت بوده است چندی پیش با بيان خاطراتي از آن شهيد گفت: «فشار کاری برای ایشان خیلی سخت بود؛ آقا مصطفی را که می‌دیدی، همیشه چشمانش خسته بود و قرمز، ولی هیچ وقت عصبانی و اخمو نبود و با آن خستگی وقتی 12 شب می‌رسید خانه، می‌خندید. مشکلات را که اصلاً وارد منزل نمی‌کردند، حتی موفقیت‌هایشان را هم خیلی سخت بروز می‌دادند.»   وي افزود: «آقا مصطفی این خستگی‌ها را برای هدفی بالاتر تحمل کردند؛ مسیر تهران ـ نطنز را اگر انسان هفته‌ای یک بار تردد کند، خیلی خسته‌کننده خواهد بود. آقا مصطفی هفته‌ای دو یا سه بار این مسیر را می‌رفت و برمی‌گشت. تمام اینها سختی دارد. روزه‌گرفتن در سایت نطنز هم خیلی سخت بود؛ هوا آن‌قدر گرم می‌شد که لب‌ها ترک برمی‌داشت و خون می‌آمد و اگر در زمین سایت می‌ایستادی، به قول مصطفی کله آدم زیر آفتاب جوش می‌آورد. همه اینها نشان‌دهنده سختی‌های ایشان بود ولی هیچ وقت از سختی‌ها نمی‌گفتند و این چیزها را که می‌گویم، خیلی کوتاه اشاره می‌کردند.» همسر شهيد احمدي‌روشن ادامه داد: «این وضعیت برای خانواده هم سخت بود. من گلایه می‌کردم ولی مصطفی با وجهه خندانش سخت‌ترین مشکلات را آسان می‌کرد و من تحمل می‌کردم، اما هیچ وقت مانع ایشان برای انجام وظیفه‌شان نشدم. می‌دانستم که کارهای سایت هیچ وقت تمامی ندارد. این چند سال آخر نمودار کاری ایشان صعودی بود. برخی مواقع آقا مصطفی را سه هفته می‌شد که پیدا نمی‌کردیم؛ شاید یک روز جمعه و کوتاه می‌توانستیم ببینیمش. وقتی شکایت و گلایه می‌کردم، می‌گفت این کار را انجام بدهم، بیرون می‌آیم. دروغ هم نمی‌گفتند، آن کار را انجام می‌دادند، کاری دیگری بهشان پیشنهاد می‌شد و این سیستم ادامه داشت‌ ولی وقتی دل نگرانی آقا را برای سایت می‌گفتند، برای بنده هم این دل‌نگرانی آقا مهم بود.» وي در توضيح علت عدم گلايه‌اش از فشار کار همسر شهيدش گفت: «وقتی می‌گفتند کارهایی که کردم را باید به سرانجام برسانم، قانع می‌شدم؛ یک بار پیش آیت‌الله خوشوقت رفته بودند و از آیت‌الله خوشوقت پرسیده بودند که "ظهور چقدر نزدیک است؟" آقای خوشوقت فرموده بودند "این بستگی به این دارد که شما در نطنز چه کار می‌کنید".» خانم کاشاني گفت: « یک بار که خیلی گلایه کردم، مصطفی فرمایش‌هاي آقای خوشوقت را گفت، من دیگر گلایه هم نکردم چون احساس می‌کردم اگر بخواهم جلویش را بگیرم گویی که جلوی امام زمان(ع) ایستادم. نمی‌گویم این حرف قطعی است اما به نظرم مملکت باید اصلاح بشود تا مصلح بیاید.» ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 سلام . من همون خانمی هستم که به خواهری که خیلی از زندگیش ناراضی نوشتم قدر و زندگی و شوهرت را بدان خیلی ها درس خوندن نه شوهر دارند و نه تو درس خوندن تونستن به جایی برسند.... من دقیقا نقطه مقابل شما هستم.... من علاقه به درس خوندن داشتم ولی توی درس دانش آموز متوسطی بودم ... ۱۹ سالگی به اصرار خانوادم ازدواج کردم شوهر خوبی داشتم خیلی دوستم داشت، ولی من قدر نمی دونستم من دوست داشتم درس بخونم شوهر تحصیل کرده داشته باشم ..... خدا حرف دلم شنید زندگیم به سه ماه نکشید که اون ینده ی خدا توی تصادف فوت شد من موندم و یه حقوق مستمری که باهاش درس بخونم .... برگشتم خونه ی پدرم و درس خوندم تا دلت بخواد خوندم.... حالا یه شغل با پرستیژ بالای اجتماعی دارم... تو سی سالگی م ازدواج کردم.... با پسر مجرد که قبل از ازدواج می دونستم بچه دار نمی شه ولی قبول کردم چون تحصیل کرده بود ..... حالا همه چی دارم هر چیزی که می خواستم به دست آوردم.... شوهرم مرد خوبی است.... ولی هرگز به اندازه ی شوهر اولم بهم محبت نکرده.... جای خالی بچه را تو زندگی حس می کنم.... خیلی وقت ها فکر می کنم آیا پول و موقعیت اجتماعی تو زمان پیری و ناتوانی به من کمک خواهد کرد؟؟؟؟؟ !!!!! آیا در زمان پیری کسی خواهد بود سراغی از ما بگیرد!!!!! همین الان هم اعلب روزها و شب ها تنها هستیم کسی نه زنگی می زند و نه حالی می پرسد!!!! بیشتر با شغل و کار مشغول هستیم و متوجه گذشت زمان نمی شویم....شاید اموال من فقط کمک کند تا سالمندان مجهزتری بروم‌... من تلاش زیادی کردم شب های زيادي را تاصبح بیدار بودم و درس می خواندم.... و الان فکر می کنم همه ی اینها که آخرش فقط یک زن شاعل باشم .. ببخشید ماری کوری یا مریم میرزاخانی که نشدم اگر این دو می شدم شاید ارزشش را داشت ولی یک شعل کارمندی یا شغل من ارزش این همه زحمت کشیدن را نداشت.... از یک طرف خدا را شاکرم .... و از طرف دیگر نگران آینده ام....خواهر عزیز وصع من از دوستانم که اصلا ازدواج نکردن و بعصی هایشان حتی شغلی هم ندارند به مراتب بهتر هست .... خواهر عزیز تو هم نسلی من هستی شما دقیقا مدلی حرف می زنی معلمان در مدرسه به ما می گفتند... و طرز تفکری داری که معلمان ان زمان در ذهن ما کردند‌... در حالی که هیچ کس نگفت بیست میلیون جمعیت ایرانی دهه شصتی وجود دارد جای برای که همگی شاعل باشند نیست.... خواهر عزیز هیچ چیز جای شوهر و بچه های خوب را برای یک زن نمی گیرد......این نظر منه به عنوان شخصی است که همه چیز حتی داشتن فرزند را فدای درس خواندن کردم.... حبیبه خانم خیلی طولانی شد ولی خواهش می کنم پیام برای این خانم و تمام کسانی که حسرت درس خواندن در دلشان مانده در گروه به اشتراک بگذارید. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ از ميثم تمار روايت شده كه روزى اميرالمؤ منين با جمعى از ياران خود و ياران خاص حضرت خاتم الانبياء در مسجد كوفه تشريف داشتند كه ناگهان مردى بلند قامت با قباى خزى در بر و عمامه زردى بر سر و دو شمشير بر كمر وارد مسجد شد. مردم از او سؤ ال كردند كه چه كسى هستى ؟ جواب داد كه من از جانب شصت هزار مرد كه آنها را عقيمه مى گويند و دنبال خودشان ميتى دارند كه مدتى است مرده است آمده ام و اكنون وارد مسجد مى شوند، پس اگر او را زنده كردى براى ما ثابت مى شود حجت خدا هستى وگرنه خلافتت حق نمى باشد. حضرت على (ع ) يك جواب اجمالى دادند لكن آن مرد به آن جواب قانع نشد و طالب حيات آن مقتول شد حضرت على (ع ) حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد و صلوات بر پيامبر فرستاد و فرمود بدان كه گاو بنى اسرائيل نزد خداوند بهتر از من نبود كه يك جزء او را بر بدن مرده ماليدند و صلوات بر محمد و آل محمد فرستادند زنده شد، پس اى مرد بعضى از اجزاى مرا به بدن ميت بزن تا زنده شود زيرا كه يك جزء بدن من از تمام گاو بنى اسرائيل بهتر است در اين حالت ميت را به پاى مبارك آن حضرت ماليدند و يا اين كه پاى مبارك را به او زد و فرمود اى مدركة بن حنظله به اذن خداوند بلند شو همانا خداى متعال او را با دست على بن ابى طالب زنده گردانيد، ناگهان آن جوان در حالى كه صورتش از آفتاب و ماه روشن تر بود برخاست و عرض كرد لبيك لبيك اى حجت خدا بر جن و انس و آن مرد براى هميشه در ركاب اميرالمؤ منين على (ع ) بود تا در غزوه صفين به درجه رفيع شهادت رسيد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ روايت شده است از امام على (ع ) كه آن جناب به دنبال گروهى از خوارج بود تا اين كه به محلى كه امروز معروف به ساباط است رسيد. از جمله كسانى كه در آن گروه (خوارج ) بودند، يكى عبدالله بن وهب و ديگرى عمر بن جرموزه بود. پس هنگامى كه به موضع معروف با ساباط توران رسيدند، مردى از شيعيان على (ع ) نزد آن حضرت آمد و گفت يا اميرالمؤ منين ، من شيعه و محب تو هستم . برادرى داشتم كه او را دوست مى داشتم ؛ اما عمر او را در لشكر سعد بن ابى وقاص به سوى جنگ با اهل مداين فرستاد كه آن جا كشته شد و از زمان كشته شدنش تا به حال سال هاى زيادى گذشته است . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود اكنون چه مى خواهى ؟ گفت مى خواهم او را براى من زنده كنى . على (ع ) فرمود زنده بودنش براى تو فايده اى ندارد. گفت يا اميرالمؤ منين ، ناچار بايد اين كار بشود. حضرت فرمود اكنون كه غير از اين را نمى پذيرى ، پس قبر و محل كشته شدنش را به من نشان بده ، آن مرد قبر برادرش را به آن جناب نشان داد، حضرت در حالى كه سوار استر شهبا بود، با ته نيزه اش بر قبر زد. مردى گندمگون و بلند قد از قبر خارج شد كه به زبان عجمى سخن مى گفت ، اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود چرا به زبان غير عربى سخن مى گويى در حالى كه تو مردى از عرب بودى ؟ گفت من دشمن تو بوده ام و دوستدار دشمنانت ؛ پس زبان من در آتش دگرگون شد. آن گاه مرد شيعى گفت يا اميرالمؤ منين ، او را به همان جا كه از آن آمده است بازگردان ؛ زيرا ما به او احتياج نداريم . اميرالمؤ منين فرمود برگرد. وى به درون قبر بازگشت و مدفون گرديد. خداوند ما را از چنين حالى محفوظ بدارد و سپاس خداوند را سزاست كه ولايت اميرالمؤ منين (ع ) و اهل بيت آن حضرت (ع ) را به ما مرحمت فرمود. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🎗پاکسازی رحم از عفونت، کیست ، فیبروم به روشی معجزه آسا🎗 💗عزیزم...حواست هست که رحم مهمترین عضو بدن یه خانمه و وضعیتش روی تمام ابعاد سلامتیت اثر میذاره؟؟؟🤦‍♀ 📤میدونی از هر ۱۰ خانم حداقل ۲ نفر مشکل حاد رحمی دارن؟ ⛔️تا الان به این فکر کردی که کمتر از هر درمانی هزینه کنی و بیشتر و بهتر از هر روشی سلامتیت رو تضمین کنی؟😌 ♻️ نسخه باورنکردنی درباره سم‌زدایی از رحم در ۳ روز ♻️ 🔰کافیه وارد کانال شی و درمان شدنت رو بسپاری به من🔰 https://eitaa.com/joinchat/201458334Cdc15cf6f83 یا از طریق فرم زیر اقدام کنید https://digiform.ir/clinic_drshirkhanlo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مهسا ! تا اینکه رسیدیم جلوی در کلانتری که برین شکایت کنیم وا ماجرا رو کامل کنیم
🌸🍃 مهسا اومد نزدیکم و من از ترررس سرم رو پایین انداختم ولی اون بلعکس بهم زل زده بود تا اینکه متوجه شدم چیز خوشایندی در انتظارم نیست به پاش افتادم و گفتم باباغلط کردم ...منو ببخش زبون درازی کردم !....الان میرم تو کوچه ها داد میزنم من زده بود به سرم چرت و پرت گفتم !... بابا بزار بگم دیگه رنگمم نمیبینی ! بابام آستین مانتوم رو گرفت و از روی زمین بلندم کرد و بعد با دستش چونه ام رو گرفت و گفت منو ببین مهسا!...تو میدونی با ارزش ترین چیز برای من ابرومه؟...تو اونو از بین بردی ...بخاطر تو رفتم باز داشت !...به این سادگی حال میشه ؟ چیزی نمیگفتم و فقط گریه میکردم تا بابام بلند تر گفت پرسیدم از این سادگی حل میشه ؟ با بغض گفتم نه ...نه نمیشه بابا! بابامم گفت پس گوشیتو بده به من !...همش امروز یه کاری میکنم کل سر نوشتت عوض شه مهسا خانوم! مامانم بلند شد اومد سمت بابام گفت چکار میکنز مرد به خودت بیا ...مهسا دخترته ....الانم عصبانی هستی یکم فکر کن آروم شو بعد حرف میزنیم! که بابام نتونست طاقت بیاره و فورا یه سیلی محکم به مامانم زد ...مامانم پرت شد رو زمین و اشکاش ریخت ! بابام دست بزن نداشت ولی نمیدونم این چند وقت داشت چه اتفاقی میفتاد باز خواست بره سمت مامانم که بلایی سر من آورد رو سر اونم بیاره که گفتم بیا بابا...بیا گوشیم ! بابام در حالی که حرر.ص نف.س نف.س میزد گوشیم رو گرفت و ازم خواست رمزش رو بزنم و من فورا این کار رو کردم ! پنج دقیقه گذشت و بعد از کار کردن با گوشیم پرتش کرد جلوم ! فوری گوشی رو برداشتم ببینم چکار کرده دیدم یه پیام طولانی به منصور داده و گفته بابای بچم محسنه ...من نمیتونم از بچه بگذرم و میخوام عقد محسن شم ...لطفا بیا همه چیز رو تموم کنیم ! هنگ کردم ! بابام واقعا دشمن من شده بود و یک دقیقه نرسید منصور زنگ زد ! و بابام گفت دقیقا باید همین حرفارو تایید کنی ! گفتم نمیکنم...من میخوام با منصور باشم ...۳۵ سالمه دیگه تو نمیتونی منو بدبخت کنی ! که بابام گفت پس باشه ...امروز جلوی چشمات مامان عزیزت میمیره بعدم رفت سراغ مامانم و افتاد به جووووونشش از ترس گوشی ا. دستام افتادن ! مامانم در حالی که دااااد میزد و گریه میکرد و ضجه میزد بهم گفت مبادا مهسا کاری که بابات گفت رو بکنی !... نکن من تحمل میکنم! من که هول شده بودم و قدرت انجام هیچ کاریو نداشتم یهو به خودم اومدم دیدم که مامانم چیزی نمونده که از حال بره با همون دستایی که میلرزیدند گوشیمو برداشتم و گفتم مامانمو ...مامانمو ول کن باشه... باشه حلش میکنم ! که بابام از کنار مامانم اومد کنار ! گوشیو جواب دادم صدای بغض آلوده منصور رو شنیدم: مهسا الهی من قربونت برم ...این پیام چی بوده ؟...بابات مجبورررت کرده اره؟...آماده شو میام دنبالت!... دلم میلرزید دوست داشتم فریاد بزنم که آره بابام مجبورم کرده ولی نمیتونستم! با تته پته گفتم نه ...نه چرا بابام مجبورم کنه ...من تصمیمم رو گرفتم میخوام با محسن و بچه ام زندگی کنم ! منصور عصبی شد و گفت مهسا چی میگی !؟ با صدایی که میلرزززید گفتم تصمیمو گررر...فتم ...ول کن ! منصور یه لحظه مکث کرد و بابام از اینکه کارشو تموم کرده بود یه نیشخند زد! میخواستم از منصور خدا حافظی کنم و گوشی رو قطع کنم که یهو منصور گفت باشه مهسا تصمیمت رو قبول میکنم و خودش گوشی رو قطع کرد! وقتی این جمله رو از منصور شنیدم انگار کل غم و ماتم های دنیا روی دلم نشست! گوشی رو انداختم و گفتم خب ؟...راحت شدی ؟...اره؟ بابام گفت فقط زود گو.رتو گم کن از خونه ام برو بیرون !...هیچ لباسیم نمیتونی ببری !... حتی گوشیتم حق نداری ببری !... یه وقت فکر نکنی میتونی بری پیش منصور!...بری پیش منصور حتی اگر بیای مامانتم ببری پیداتون میکنم و براتون روزگار نمیزارم ! بابام اینارو گفت و بعد رفت شناسنامه ام رو پیدا کرد و آورد داد بهم و گفت برو عقد محسن شو !...زن منصور که اجازه نمیدم بشی !...باید بری زن محسن شی و کل عمرت با حصرت و سخت‌سختتی بگذره ! لبام رو محکم بهم فشردم و دستام رو مشت کرده بودم حر.صیو که از بابام داشتم میخواستم اینجوری خالی کنم همینجوری وایساده بودم که بابام گفت چرا نمیری ؟...گمممشو دیگه! گفتم آخه... آخه مامان حالش خوب نیس !...بزار بهش برسم بعد میرم! که بابام اومد و موهاااام رو توی دستاش گرفت و گفت اگه نری حال مامانت بدتر ار اینام میشه ! هرجور بود خودمو از دست بابام خلاص کردم و با گریه به سمت در دویدم ! من داشتم رها میکردم ! زندگیمو...بچگیمو...خونه امو...مامانمو...همشو داشتم ول میکردم و رفتم ! داشتم امیدمون ول میکردم ! سریع از در زدم بیرون و رفتم سر کوچه هیچ پول و گوشی و لباسی همراهم نبود ! نمیدونستم چکار کنم! که یهو یه صدا رو پشتم شنیدم : ...
💜🍃 سلام خانهمای گروه یک دختر خاله دارم مجرده و با خواهرشوهرم باهم خیلی صمیمی هستن خواهرشوهرم از شوهرش جدا شده اما متاسفانه دختر خاله ام خیلی خیلی مودب و فقیر بود اما متاسفانه خواهر شوهرم همه راههای بهش یاد داد الان دختر خاله ام خیلی با پسرها دوست هستن هر چند ماه عوض میکنه وبا پسرها میرو بیرون میاد خونمون قایم میشه خودش خونشون روستا ما شهر هستیم اما خیلی دوست دارم به خالم بگم اما اگر بهش بگم خاله ام سکته میکنه 😔😔 خانمهای گروه به من یاد بدین چجوری به خالم بگم 🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خانم های گروه یک دختر دارم سیزده ساله خودش خیلی لاغره مرتب از درد کمر گریه میکنه به من کمک کنید خانهمای عزیز 🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خانم های گروه شوهرم کارگر در صدا وسیما دوسال پیش گفتن هر کس پدرش ایثاریا جانباز هستن در کار رسمی میکنن اما نتیجه نگرفتیم فقط نه نفر رسمی کردن از شصد نفر خانمهای گروه هر کس میدون من کمک کنید شوهرم چکار میکنه🙏🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام عزیزم ببخشید نخودآب و سویق عدس چطوری درست میشه اگه لطف کنید ممنون میشم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام سلام ممنون از این کانالتون، تجربه های زیادی به دست میاریم 🙏 یک سوال! حدود۱۵روزه که گوش سمت راستم گرفته اوایل بایه گوش پاک کن تمیزش کردم و... نشد بدتر هم شد بعداز حمام هم دوباره تمیز کردم بازم نشد ... خلاصه الان نمیشنوم دستکاری میکنم بدتر میشه از شستشوی گوش میترسم راه حل دیگه ای سراغ دارید؟ ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام همراهان عزیز دختر من پشت کنکوری بشدت استرس داره دست هاش عرق می کنه تپش قلب می گیره میگه مامان اگه امسال هم در نیام چیه دوستان راهکاری دارید تو را خدا براش دعا کنید ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ممنونم از کانال خوبتون. من یه پسر 16 ساله دارم مقداری از موهاش سفید شده می ترسم ادامه پیدا کنه و کل موهاش سفید بشه. اگه دوستان راهکاری دارن برای رفع سفیدی مو تو سن نوجوانی ممنون میشم راهنمایی کنید. ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ یه سوال دیگه ای هم داشتم. مادرم یک سال پیش بیماری زونا گرفت تو قسمت پهلو و شکمش و پوستش به شدت آسیب دید . الان بعد از گذشت یک سال تو همون قسمت ها هنوز خیلی درد داره. اگه کسی تجربه ای تو این زمینه دارد لطف کند و راهنمایی کند. متشکرم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام من دخترعمم الان چندساله هرچی خواستگاربراش میادتامرحله ی حرف زدن پیش میره وخودبه خوددیگه کلاسراغی نمیگیرن پیش دعانویس هم رفته گفته الان شیش ساله بختش روبستن توراخدا اگه کسی میدونه چجوری بختش بازمیشه یه راهنمایی کنه ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دخترمن هم ۱۷ سالشه بااینکه کلاس تفسیر قرآن میره وحفظ میکنه از خدابدش میاد میگه چرااین همه تفاوت بین زن ومرد هست زنها چرانصف مرداسهم میبرن دیه زن چرانصفه چرااختیار زن ها دست مرداست چراحق طلاق بااوناست واگه بخوای طلاق بگیری موهات عین دندونات سفید باید بشه وهزارچرای دیگه نیگه همه دوستام هم اینجورین واز مسلمان بودن وزن بودن ناراحتن وقتی خودش همه چیو میدونه و قرآن میخونه چی بهس بگم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام بزرگواران لطفا اگر اطلاعی دارید راهنمایی می خواستم اینکه زمانه ثبت نام سهام عدالت منم مثل همه رفتم ثبت نام انجام دادن ولی وقتی که سود سهام همه اعلام شد برا ما خبری نشد پی گیرش شدیم گفتن تو سایت اینترنت ثبت نشده ثبت نام کننده کارش و درست انجام نداده حالا از اون سال تا حال هروقت مراجعه کردیم گفتن سایت باز نشده چه کار باید کرد ممنون میشم راهنمایی کنید🙏 🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام به همه دوستان وممنون ازگروه خوبیون ببخشیدمامان من چندماه که کف پاهاش خیلی شدیدمیسوزه دکترم رفته ازمایشم داده قندچربیش خوبه البته فشارخون همیشه داره وقرص فشارمصرف میکنه اماتاثیری روپاهاش نداره وخیلی میسوزه لطفاهرکس میدونه راهنمایی کنه بنده خدابخداخواب نداره تاصبح تورخت خواب میشینه ممنون ازهمه اجرهمه شماباخانم فاطمه زهرا(س) 👇❤️ @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
من یه خواهرشوهر مجرد دارم. بعضی شبا شوهرم شیفت شب میموند و خواهرشوهرم میومد پیشم شب میموند. تا یه شب که تنها بودم پسرم تب کرد. صبح بردمش دکتر. مادرشوهرمو دیدم. گفت خب دیشب با دخترم میومدی، باز خوبه دیشب دخترم پیشت بود. اومدم بگم پیشم نبوده اما چیزی نگفتم. فرداشبش رفتم خونه مامانم موندم. دو روز بعد زنگ زدم مادرشوهرم، گفتم دیشب خونه بابام بودم. مادرشوهرم گفت پس دخترم دیشب کجا بوده، اومد پیش شما که... وقتی از خواهرشوهرم پرسیدم از چیزی که شنیدم شوکه شدم.... 😳🔞👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره و زخرف ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۹۱🌼 @azsargozashteha💜