eitaa logo
از شهیدان تا رسیدن بخدا
81 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
4هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 از نظر به کی میگن بچه زرنگ و با ذکاوت⁉️ 🎥 ببینید: اولین تیزر مجموعه «بچه زرنگ» منتشر شد 💢 به‌مناسبت سالگرد شهادت مجموعه مستندداستانی «بچه زرنگ» از شنبه ۱۰ دی هر شب ساعت ۲۱:۱۵ 🔰 داستان این سریال درباره ۸ تن از مشهد است که با روشی متفاوت به مناطق عملیاتی سوریه و عراق اعزام و در نهایت به شهادت رسیدند. https://eitaa.com/soleimaniam
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰خاطره زیبا حجت‌الاسلام ماندگاری از شهید حاج‌قاسم سلیمانی در حرم امام حسین علیه السلام شهید مدافع حرم ازشهیدان تا رسیدن به خدا
2.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 قطع شدن سخنرانی حاج قاسم بعلت عوارض شیمیایی 🔹️ازشهیدان تا رسیدن به خدا
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰"ای رزمنده میدان حق! شنیده‌ای که دوباره طوفان کفر بر سر حرم اهل بیت علیهم السلام وزیدن گرفته است؟ قلبت همچون دریای خروشان است دستانتان برای یاری‌شان مشت شده است؟! 🔹ای دل‌سوخته‌ی حرم! شنیده‌ای که دوباره بیرق یزید بر فراز آسمان حرم حضرت زینب(س) برافراشته شده؟ قلبت همچون آتشفشان فوران می‌کند و به دنبال این هستی که با جهاد خود به پیکار آنها بروی؟! ▫️اما بدان که بزرگ‌ترین نبرد امروز، نبرد اراده‌هاست، و دشمن دارد با اراده مردم مسلمان می‌جنگد. شهید
، آن جوان برومند، با لبخندی بر لب و نگاهی به آسمان توانست اراده و ایمان را به ما بی‌آموزد. 🔸دشمنان به دنبال این هستند که در نسل های آینده، دیگر امثال محسن حججی و وجود نداشته باشد. ⁉️سلاح ما در اینجا چیست؟! ▪️جهاد تبیین، یعنی روشنگری و آگاهی‌بخشی، مهم‌ترین سلاح ماست. با قلم و زبان‌مان، با بیان حقایق و رد شبهات، به یاری مدافعان حرم بشتابیم. مگر نه اینکه شهید مطهری می‌فرماید: «بزرگ‌ترین خدمت به اسلام، تبیین اسلام است.» پس بیا با ابزار تبیین در جبهه اسلام مشارکت کنیم. ❗️یادمان باشد که دشمنان از روشنگری ما هراس دارند. پس با تمام توان به این وظیفه الهی عمل کنیم. پیروزی از آن ماست." "يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُركُم وَيُثَبِّت أَقدامَكُم" قرارگاه عاشقی شهدا
♦️شهید : «یک شب خواب شهید زین الدین را دیدم و هیجان‌زده پرسیدم: آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟ 🔸حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن؟ 🔸عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم. 🔸رویم را زمین نزد. گفت: قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یک برگه‌‌ كوچک پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم. 🔸گفت: بنویس: سلام، ‌من در جمع شما هستم! همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن. برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: سید مهدی زین‌الدین. 🔸نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش كردم. با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی! گفت: اینجا بهم مقام سیادت دادند! 🔸از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ سلام، من در جمع شما هستم!» 📚منبع: کتاب «تنها زیر باران» ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯