eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌼• اَللَّهُمَّ‌اغـْفِرْلِيَ‌الذُّنُوبَ الَّتی‌تُحْرِمُنِی‌الْحُسَیـْنْ ... خُدایاگُناهانےراڪہ‌مَرااَز حُسین‌(ع)مَحروم‌میڪنَد. ببخش!
<🔔💛> یہ‌جـٰآنوشتہ‌بود: شھـٰادت‌یك‌مقـٰآم‌روحیست . . . !👀☝️🏿' دنبـٰآل‌گلولہ‌خوردن‌نبـٰآشید:) رآستم‌مۍگفت . .🚶🏻‍♂ "حـٰآج‌قـٰآسم" قبل‌از‌شھـٰآدتش‌شھیدزندھ‌بود.......!(: 🖤¦⇢ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
-🌿•. -دلتنگی‌در‌د‌عجیبی‌ست.. گویا‌خواهی‌مرد،اما‌نمیمیری..! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
جاده‌هایِ مجـازے بسیار ݪـغزندھ است ..! لطفا ڪمربند را محکم ببندید [🚫]
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
زیـارت عاشـورا اونـم بـا صـداے حـاج قـاسـمـ…🙂💔 بـاهمـ بخـوانیـمـ 💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«🕊☂» - - «وَاللّٰه‌یُحِب‌ُّالصَّابِرِین» وخداوندصابران‌رادوست‌دارد...! - ✨|⇦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خامنـھ اے عزیز را ••• عزیز جانــ خـود بدانید❤️ •• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💙•• ازعالمی‌پرسیدن: تابهشت‌چقدرراهه؟! گفت:یڪ‌قدم! گفتند:حاجی‌سربه‌سرمون‌میزاری‌مگه میشه گفت:بله!مثله‌شهدا‌یڪ‌پایتان‌راروی نفستان‌و پای‌دیگرتان‌راداخل‌بهشت بگذارید! ✋🏻 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💞 ❣وقتے از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نڪردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ تر دارم و غیرممڪن است📛 ڪه پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر ڪنم. غافل از اینڪه شدنے خواهد بود👌. ☘فردا شب سید مجتبے به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانے هفته دیگر به خواستگارے مے آید. مادرم در خواب گفته بود نمے شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمے دهند❌. شهید علمدار گفته بود ڪه این ڪارها را آسان مے ڪنیم☺️. ❣خواستگارے درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسے ڪه زده بودم مقاومت ڪرد اما وقتے همسرم در جلسه خواستگارے شروع به صحبت ڪرد🗣، پدرم دیگر حرفے نزد🚫 و ڪرد و شب خواستگارے قباله من را گرفت✔️. ☘پدر بدون هیچ رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یڪدیگر درآمدیم. همان شب خواستگارے قرار شد با صحبت ڪنم. وقتے چشمم به ایشان افتاد تعجب ڪردم و حتے ترسیدم😨! طورے ڪه یادم رفت سلام بدهم. ❣یاد خوابم افتادم. او همان بود ڪه شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. 💕 ☘وقتے با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقے افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده ام. ❣خواب را ڪه تعریف ڪردم شروع ڪرد به گریه ڪردن😭. گفتم چرا گریه مے ڪنید؟ در ڪمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار براے پیدا ڪردن و متدین برایم گفت☺️.💞 راوی:همسر شهید❣ 🌷 🤲🏼 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان پرواز شاپرک ها 3⃣فصل سوم از روزی که رفتی _کدوم حقیقت؟ _ارمیا هیچ حقی نداره! _انقدر بی ادبی که نمیدونی بزرگتر از خودت رو چطور صدا کنی! ارمیا پدرشه، چه بخوای چه نخوای! من ازدواج مجدد داشتم؟ به تو ربطی نداره! ایلیا برادر ناتنی زینب به حساب میاد؟ بازم به تو ربط نداره! مهدی برادرشه یا نه؟ به تو ربطی نداره! اینجا نامحرم هست؟ به تو ربط نداره! نامزدی رو به هم زدیم؟ بازم به تو ربطی نداره! میدونی چرا؟ چون تو هیچی نیستی! تو نشون دادی لیاقت احترامی که بهت گذاشتیم رو نداشتی. نشون دادی بی‌لیاقت بودن شاخ و دم لازم نداره. تو هنوز هیچ نسبتی نداشته، سرک تو کارها و زندگیش کشیدی! با حرفات عذابش دادی. اونقدر احمق نیستم که دخترمو به دست تو بسپارم. _اونموقع که شوهر میکردید به فکر این نبودید که مردم درباره‌ش چه فکری میکنن؟ اونموقع فکر نکردید که خواستگار برای همچین دختری نمیاد؟ آیه ابرویی بالا انداخت: _خواستگار نمیاد؟ اونوقت چرا؟ محمدصادق حق به جانب شد: _چون از مادرش وفاداری رو یاد گرفته. چند وقت بعد از مرگش ازدواج کردید؟! _مرگ نه و شهادت! محمدصادق به تمسخر گفت: _فرق اینا رو میدونید؟ _چیزهایی که تو شنیدی رو من دیدم. من به وصیت شهید عمل کردم؛ حرفی داری؟ _ازدواج شما به من ربطی نداره! آیه پیروزمندانه لبخند زد: _این رو که من از اول گفتم. _زینب حق نداشت نامزدی رو به هم بزنه. _من به هم زدم! _به شما چه که وسط زندگی ما اومدید؟! _به همون حقی که نه ماه تمام زحمت کشیدم... به همون حق که بیست سال زحمت کشیدم... به همون حق که مادرشم! حرف من همون حرف سیدمحمد و ارمیاست. دیگه دور و بر دخترم نبینمت. محمدصادق نگاهش را به زینب دوخت: _حرف توئم همینه؟ زینب سادات سری به تایید تکان داد. محمدصادق از روی مبل بلند شد: _لیاقت نداشتی زینب! توی جامعه‌ای که نامزد کرده با عقد کرده فرقی نداره، تو یه مطلقه محسوب میشی! حالا ببینم کی میتونی یه ازدواج موفق داشته باشی! تا آخر عمرت تو حسرت این میمونی که اجازه دادی مادرت برات تصمیم بگیره. _تصمیم مادر بهتر از تصمیمیه که تو براش بگیری! محمدصادق بغضش را پنهان کرد. دلش زینب را میخواست؛ کاش کمی سیاست داشت و زبان به دهان میگرفت! شاید الان زینبی که در کنار آیه ایستاده، در کنارش بود...زینب سادات در آغوش مادر خزید و بغض کرد: -نمیخواستم دلش رو بشکنم مامان. آیه سرش را نوازش کرد: زندگی از این لحظات سخت زیاد داره. اگه قسمتت باشه، دوباره بر میگرده، این بار خودش رو درست میکنه و میاد سراغت! اما اگه قسمت نباشه، میره سراغ قسمتش. زندگی خاله بازی نیست. کتاب و فیلم هم نیست. نمیتونی ببینی آخرش خوبه یا بد. اگه بد تموم شد، اگه تلخ تموم شد، نمیتونی تلویزیون رو خاموش کنی و بری. عزیزم، زندگی یک بار اتفاق می افتد و همین یک بار شانس داری درست انتخاب کنی. ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل سوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/8139 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨