eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞💍 ✨عشق یعنی: دیر بیاید زود برود...👌 گرتو نمی پسندی تغییر کن قضا را🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
380 نشیم؟👀🙃
🔐⃟⃟ ⃟✨ ‌‌ •. ⧼ وَاللّٰہ‌ࢪَئـوفٌ‌بِالْعِبـٰاد..! ⧽ وخُدآست‌ڪِہ‌‌نسبَت‌بہ‌بَندگانَش‌ مِھࢪبآن‌اَست...! «بقࢪه²⁰⁷» •. ¦✨⃟ ⃟🔐¦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
دَراین‌شَب . . . دِلت‌رآبِہ‌هَمـٰان‌خُدآیۍ‌بِسپـٰارکِہ یِک‌کَهکِشـٰان‌رآمُعلَق‌نِگَہ‌دآشتِہ تـٰاتو‌آرام‌بِخوآبۍ‌..シ!
بِہ‌نـٰام‌خُداوندۍ‌ڪِہ‌آفرید‌اهل‌ِبیت‌را⛅️-! السلـٰام‌و‌عَلیڪ‌یـٰا‌اهل‌ِبیت‌النَبوة🌿-! ‹ـدآده‌هَمیشہ‌لُطفِ‌تو‌مَن‌رآخِجالَتۍ آقاےِڪَربَلا‌چہ‌قَدَر‌بامُحبَتۍ˘˘!♥️› صُبح‌رآبـٰا‌سَلـٰام‌بِہ‌تو‌آغـٰاز‌مے‌ڪُنم‌،اربـٰابَم! 🦋💙'
📕⃟ ⃟📌 ‌‌ •. مَثلاًبـِࢪ؎گلزٰاࢪشُھدٰایہ‌شَھیدبِبینۍ هَمسنِ‌خودِت‌چہ‌حِسۍپِیدٰامیڪُنی اون‌موقَع‌ست‌که‌میخوٰا؎سَࢪبہ‌تَنت‌نَبـٰاشہ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •. ¦📌⃟ ⃟📕¦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍ قسمت هجدهم چند قدمی که از ماموران دور شدیم، به پشت سرم نگاهی کردم
🌸 در عالم برزخ ✍ قسمت نوزدهم از نیک پرسیدم: افراد در اینجا چگونه شناسایی میشوند؟ گفت: اسامی افرادیکه حق مردم را بر گردن دارند در دست مامورین است و پس از شناسایی مجرم از عبور او جلوگیری میکنند. گفتم: تا کی باید اینجا بمانند؟ گفت: مدت توقف و گرفتاری آنها متفاوت است. برخی ماهها و برخی سالهای سال.. با تعجب گفتم: مگر رسیدگی به پرونده ی حق الناس چقدر طول میکشد؟ نیک گفت: در اینجا عدل خدا حاکم است و از ظالم حق مظلوم را میگیرد مگر اینکه خود مظلوم از گناه ظالم بگذرد. اگر از گناه ظالم نگذرند از نیکیهای ظالم به مظلوم میدهند تا راضی شود و اگر ظالم کار نیکی نداشت از گناههای مظلوم به ظالم میدهند تا مظلوم راضی شود. با شنیدن این سخنان ترس و اضطرابم بیش از پیش شد. ولی چون چاره ای نبود به نیک گفتم: بیا برویم. سراشیبی را پیمودیم و به گذرگاه مرصاد قدم گذاشتیم. چیزی نگذشت که خود را در مقابل مامورین الهی دیدم. در یک آن با اشاره ی یکی از انها زنجیر ضخیمی به گردنم انداخته شد و بدون اینکه کوچکترین مهلتی بدهند تا از آنها سوال کنم کشان کشان مرا از جاده بیرون بردند... بی جهت دست و پا میزدم تا شاید از دست آنها خلاصی پیدا کنم. اما تلاشهایم بی فایده بود. از نیک خواستم از آنها بپرسد علت کارشان را. ولی نیک بدون اینکه سوالی از آنها بپرسد نزد من آمد و گفت: خوب فکر کن چه کرده ای. این مامورین بی جهت کسی را گرفتار نمیکنند. کمی فکر کردم و یادم آمد که پولی از همسایه ام قرض گرفته بودم که به علت مسافرتی که پیش آمد و بعد از آن مریضی که منجر به مرگم شد، نتوانستم آن را برگردانم. این را به نیک گفتم و پرسیدم: حالا چه کار کنیم؟ نیک اندکی فکر کرد و گفت: اگر بتوانی به خواب بستگانت بروی و از آنها بخواهی تا قرضت را ادا کنند امیدی به نجاتت هست وگرنه همینطور اسیر خواهی ماند. با کمک نیک به خواب پسر بزرگم رفتم و از او خواستم تا قرضم را ادا کند. همانطور که منتظر جواب بستگانم بودم شخصی را دیدم که زنجیر آتشینی بر کمر داشت و پیوسته به این سو و آن سو میگریخت و فریاد میزد: وای بر من ! اموالی که با گناه به دست آوردم اینگونه مرا گرفتار کرد در حالیکه وارثانم آن را در راه خدا انفاق کردند و به سعادت رسیدند... کمی آن طرفتر هم عده ای به شخصی حمله ور شده بودند و از او مطالبه ی حقشان را میکردند. با دیدن این صحنه های وحشتناک به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: اگر میدانستم حقوق مردم تا این حد مهم و نابخشودنی است تا زنده بودم در برخورد با مردم و معامله و حتی شهادت دادن و صحبت کردن با آنها نهایت دقت را به عمل می آوردم... آنگاه از شدت ناراحتی فریاد زدم: وای از این راه که براستی گذرگاه بدبختی و فلاکت است... در این هنگام ماموران به سراغم آمدند و زنجیرها را از گردنم باز کردند. اول فکر کردم بخاطر فریادم بوده ولی بعد نیک مرا با خوشحالی در آغوش گرفت و گفت: بیا برویم. قرضت ادا شد... بعد از گذر از گذرگاه سخت و طاقت فرسای مرصاد کمی که جلو رفتیم چشمم به هیکل سیاه و عجیبی در وسط جاده افتاد. وقتی جلوتر آمدیم او را شناختم. گناه بود با هیکلی کوچکتر و لاغرتر و لباسی عجیب! همدوش نیک تا چند قدمی او رفتیم. او با چهره ای خشن و بوی متعفن و چشمانی خون گرفته در حالیکه شمشیری مانند اره بر دوش گرفته بود با غضب به من می نگریست. نیک ایستاد و من هم پشت سر او ایستادم.. نیک مهربانانه به من نگاه کرد و گفت خودت را برای نبرد با گناه آماده کن! با وحشت و ترس و تعجب گفتم: جنگ؟ برای چه؟ نیک که متوجه ترس من شده بود گفت: در این سفر و در اینجا، اولیای خدا، مومنین و انساهای خوب و پاک و ..نباید بترسند. از سخنان نیک قوت قلب گرفتم، از او پرسیدم: جنگ با دست خالی در برابر کسی که مسلح هست غیر ممکن است! نیک گفت: نگران نباش فرشته ای الهی تو را تجهیز خواهد کرد. به نیک گفتم: تو چه میکنی؟ گفت: من تو را آماده و تشویق میکنم.. سپس دستم را فشرد و گفت: گناه پس از آنکه در گذرگاه ارتداد و و جاده های انحرافی و ... از تو ناامید شد این بار با تمام قوا جلوی تو ایستاده، او اینبار لباس دنیا را برتن کرده و شمشیر شهوات را در دست گرفته. مواظب دندانه های شمشیرش که هرکدام نشانه ی یکی از شهوات است و بسیار برنده و تیز میباشد، باش که اگر یکی از انها به تو اصابت کند در مسیر به مشکل میخوریم... ادامه دارد.... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از ماهِد | mahed ! '
دل‌گیر‌نباش ... دلت‌که‌گیر‌باشھ ، رها‌نمی‌شوی ؛ یادت‌باشھ خدا‌بنده‌هاشو‌با‌همون چیزی‌کھ بهش‌دل‌بستن آزمایش‌میکنھ ! ـــ شهید‌ابراهیم‌همت !'
هدایت شده از ماهِد | mahed ! '
‌‌‌_ بسیجۍنجات بخش است !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿🕊] "'‏صداقت و شهادت اتفاقی هم قافیه نشده‌اند! اگر ‎صـــــادق باشیم، حـــــتماً شــــــهید می‌شویم ✨ ✨ لِيَجْزِيَ‌ اللَّهُ‌ الصَّادِقِينَ‌ بِصِدْقِهِمْ‌ ✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿⃟⃟⃟ ⃟🕊 ‌‌ •. ❬خستہ‌ام..! از‌هࢪآنچہ‌کہ‌مࢪا‌ٰوصل‌این‌دنیا نمودھ،دلــم‌حال‌هواۍٖ‌جمع ‌شهیداٰن‌ࢪا‌ٰمیخواهد...シ¡ ❭ •. ¦🕊⃟⃟⃟ ⃟🌿¦ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•